رُک بگو ؛ عاشقِ این بی سر و پایی یا نه؟
درکِ تقریباً و انگار و حدوداً سخت است!(:
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم .
مقصدِ آخر ؛
نمیشود که دوباره مرا نجف ببری ؛)؟
چقدر خسته کننده است لحظهها، بیتو . .
- ژیپسوفیلا '
نمیشود که دوباره مرا نجف ببری ؛)؟ چقدر خسته کننده است لحظهها، بیتو . .
ولی اون حسِ قشنگی که نجف داره رو حتی کربلا هم نداره ؛ حسِ خونه پدری(:
- ژیپسوفیلا '
دلتنگِ حرمت(:
میگفت رفتم دلتنگیم برطرف شه ؛
بدتر دلم بیقرار شد (: