eitaa logo
جهاد تبیینJahaadtabyyn
171 دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
22.1هزار ویدیو
90 فایل
مذهبی،سیاسی،قرآنی،اخبار،احادیث،نهج البلاغه،ورزشی،اطلاعات عمومی،اخبار،خنده،بهداشتی،سلامتی،حوادث و ...(موارد هنجار شکن و ضد اخلاقی، اسلامی، ولایی و قوانین ج ا ا توسط مدیران قابل حذف و پاک کردن در اسرع وقت در کانال است)جهاد تبیین فریضه ای قطعی،فوری و عینیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 روز ولادت نبی مکرم اسلام حضرت محمد(ص) و میلاد امام جعفر صادق(ع) 📑 امشب سخن ازجان جهان بایدگفت توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت در شـــــام ولادت دو قــطب عالم تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت هفدهم ربیع الاول مزین به خجسته زاد روز نبی ... 📌 ادامه مطلب http://badesaba.ir/tiket/b9151 📌 لینک کانال بادصبا https://t.me/baadesabaa
✨﷽✨ 💠 خیلی زیباست این متن 💠 ✍در رحم مادر خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند، و خداوند روزی جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او میرساند. پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند. از غذای جنین چیزی کم نمیشود. بخاطر وجود غده هایی که با گرفتن مواد لازم از دندانها و استخوان مادر غذای جنین را تأمین میکند و به همین دلیل است که مادران با پیشروی در سن، دندان و پا و زانو درد میگیرند، و در آخر میگویند: زن زودتر از مرد پیر میشود.. اگر آدمها بدانند که مادرشان بخاطر آنها استخوانش آب میشده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند.. ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3631218690Ca928153b05
✨﷽✨ ✍پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید .!. ❣ یادمان بماند که: "زمین گرد است..." ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3631218690Ca928153b05
✨﷽✨ ⁉️ سؤال:چطور ممکن است که بعضی از امامان در کودکی به امامت برسند؟ ✍پاسخ حاج آقا قرائتی: بعضی از امامان ما در کودکی امام شدند. یکی از آن‌ها امام جواد(ع) بود، یکی هم امام زمان(ع) است و سؤال این است که آیا بچه می‌تواند امام بشود، یا نه؟ فلش کامپیوتر جواب امامت امام زمان(ع) است. یک سانت در یک سانت است. حالا بچه‌ی سه ساله وجود کاملی است. این یک سانت در یک سانت است. دوم اینکه فلز است. عقل و شعور هم که ندارد. همین فلش کامپیوتر وصل به یک کامپیوتر که شد، در فاصله‌ی چند لحظه صدهزار صفحه‌ی کاغذ از اون فلز به این فلز منتقل می‌شود. این را چه کسی ساخته است؟ انسان! یعنی بشر چیزی ساخت که در چند لحظه صدهزار صفحه از آن فلز به این فلز، از آن جماد، به این جماد منتقل می‌شود. وقتی انسان می‌تواند یک چنین کاری بکند، خدای انسان نمی‌تواند علم امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را به یک بچه‌ی سه ساله منتقل کند؟ انسان علم را از فلز به فلز منتقل می‌کند. خدا نمی‌تواند علم را از انسان به انسان منتقل کند؟ این را من برای امام زمان(علیه‌السلام) گفته‌ام. برای امام جواد(علیه‌السلام) هم همینطور است. ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3631218690Ca928153b05
✨﷽✨ 🔴سه دفتری که خداوند اعمال بندگان را در آن‌ها ثبت می‌کند ✍پیامبراکرم(ص) فرمود: برای اعمال بندگان سه دفتر هست؛ دفتری که خدا چیزی از آن نمی‌آمرزد. دفتری که خدا به آن اهمیت نمیدهد. دفتری که از هیچ چیز آن نمی گذرد. سپس فرمود: دفتری که خدا چیزی از آن را نمی‌آمرزد، شرک به خدا است. دفتری که خدا به آن اهمیت نمی‌دهد، ستمی است که بنده میان خود و خدا به خویشتن کرده است. مانند روزه‌ای که خورده. یا نمازی که ترک کرده و خداوند اگر بخواهد آنرا می‌بخشد و از آن می گذرد. و اما دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمی‎گذرد ستمهائی است که بندگان به یکدیگر کرده‌اند که ناچار باید تلافی شود. 📚 نصایح، نوشته مرحوم آیت الله مشکینی ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3631218690Ca928153b05
✨﷽✨ 🌹چرا بعد از دعا دستهای خود را به صورت میکشیم؟ ✍امام صادق عليه ‌السلام فرمود: همان ‏طور كه ابر، قرارگاه باران است، دعا نيز قرارگاه اجابت است. یعنی اجابت در درون دعاست، همان ‏طور كه باران در نهاد ابر تعبيه شده است. وقتي انسان دست به دعا برداشت، طبق روايات و سنت معصومين عليهم ‏السلام مستحب است آن را بر سر و صورت خود بكشد؛ براي اينكه لطف خدا به اين دست پاسخ داده است. دستي كه به سوي خدا دراز شود، يقيناً خالي بر نمي‏ گردد و دستي كه عطاي الهي را دريافت كرد، گرامي است. لذا خوب است آن را به صورت يا به سر بكشد. 💥گاهي امام سجاد سلام ‏الله‌ عليه چيزي كه به سائل مرحمت مي‏ فرمودند، دست مبارك خود را مي ‏بوييد و مي ‏گفت: اين دست به دست الهي رسيده؛ چون خداوند در آیه ۱۰۴ سوره توبه فرمود: خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد... 📚آیت الله العظمی جوادی آملی، کتاب "حکمت عبادات" ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3631218690Ca928153b05
✨﷽✨ ⚜حکایت‌های پند آموز⚜ 💠عیادت ناشنوا از مریض💠 ✍ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد. با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم. مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید. پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد. 💥مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد. 📚 مجموعه شهر حکایات ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3631218690Ca928153b05
✨﷽✨ ✍پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد:‌‌‌‌‌ گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زائیده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌. ⇦این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌. اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از آغل‌ گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌گوسفندان ‌ما نمیشد‌. ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ وکاملا" مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند. یک‌بار و در غیاب ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از ‌بره‌ها را کشتند! ما صبرکردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را گاز می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌آغل ‌ما رفت‌. روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ آغل ‌گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.» 💥این ‌یک ‌گرگ ‌است‌ و با سه‌ خصلت‌: درندگی وحشی‌بودن‌ و حیوانیت‌ شناخته‌ میشود‌ اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید 👌هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب! ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3631218690Ca928153b05
🏴معنای تبری و لعن 🔷س 1927: تبری به چه معناست؟ و نسبت بین تبرّی و لعن چیست؟ ✅ج: از حیث اعتقادی تولّی یعنی ما به ولایت اولیای الهی، پیامبران خدا و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام معتقد باشیم و همچنین علاقه نسبت به آنها و پیروانشان داشته باشیم. تولّی یک جنبه‌ی عملی نیز دارد که اطاعت از این اولیای الهی است. ✅ تبرّی نقطه‌ی مقابل تولّی است؛ یعنی دشمنی نسبت به دشمنان خدا و دشمنان اولیای خدا. ✅ لزوماً این‌گونه نیست که کسی که می‌خواهد تبرّی بجوید با لعن و ناسزا و بدگویی همراه باشد. بسیاری از مسلمانان از صدر اسلام تاکنون و حتی در عصر حاضر -نمونه‌اش حضرت امام رحمه‌الله و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای- اینها واقعاً اهل تولّی و تبرّی هستند، ولی اهل سب و لعن نیستند. ✅ بنابراین انسان می‌تواند تبرّی داشته باشد، اما توهین و فحاشی و لعن به مقدسات دیگران نکند. حضرت آقا توهین به مقدسات دیگر را جایز ندانسته، بلکه حرام می‌دانند. ✍به نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین فلاح زاده 📕منبع: کانال رسمی امام خامنه‌ای 🆔 @resale_ahkam
‼️رابطه دوستی با پیروان ادیان دیگر 🔷س 1930: به طور کلی نظر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مورد رابطه‌ی دوستی و رفت‌وآمد با پیروان دیگر ادیان به‌ویژه اینکه اگر نسبت فامیلی با آنها داشته باشیم چیست؟ ✅ج: حفظ عقاید حق واجب است. رفت‌وآمد با دیگران اگر برای عقاید و اخلاق انسان ضرری نداشته باشد و انسان مورد اتهام قرار نگیرد، اشکالی ندارد. یعنی این رفت‌وآمد به طور کلی اگر مفسده‌ای نداشته باشد مانعی ندارد. گاهی وقت‌ها اصلاً رفت‌وآمد اثر مطلوب دارد، یعنی جنبه‌ی امر به معروف و نهی از منکر دارد؛ افزون بر اینکه اگر آنها از ارحام نسبی هستند، از آن جهت که قطع رحم حرام است، قطع ارتباط کامل با آنها هم جایز نیست؛ بلکه باید ارتباط برقرار باشد، البته با حفظ آن نکاتی که عرض کردیم. 📕منبع: رساله آموزشی امام خامنه‌ای 🆔 @resale_ahkam
‏فیلم از طرف توانا
‏فیلم از طرف توانا
⚠️ خبرمهم و هشدار جدى 🚨فوت ۱۰ نفر بر اثر ابتلا به در آذربایجانشرقی 🏥معاون درمان دانشگاه تبریز از فوت ۱۰ نفر بر اثر ابتلا به آنفلوانزا در آذربایجان شرقی خبر داد. 🔻دکتر روزبه رجایی : این ۱۰ نفر در بیمارستان‌های سطح شهر به دلیل ابتلا به آنفلوانزای نوع A فوت شده‌اند. ▪️فوت‌شدگان از گروه سنی بزرگسالان و کودکان هستند. ▪️هم اکنون چند نفر مشکوک به علائم در بیمارستان‌های تبریز بستری بوده و تا زمان اعلام نتایج آزمایشات نمی‌توان به طور قطعی اعلام نظر کرد. 🔺️افراد در صورت مشاهده هر گونه از علایم این بیماری، از تزریق هرگونه آمپول خودداری و حتما به پزشک متخصص مراجعه کنند. منبع: ایسنا
‏فیلم از طرف توانا
زیباترین شعر مولانا : عاقبت خاك شود حسن جمال من و تو، خوب و بد مي گذرد واي به حال من و تو، قرعه امروز به نام من و فردا دگري، مي خورد تير اجل بر پر و بال من و تو، مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي، گيرم كه كل جهان باشد از آن من و تو....، هر مرد شتربان اویس قرنی نیست، هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست، هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد، هر احمد و محمود رسول مدنی نیست، بر مرده دلان پند مده خویش میازار، زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست، جایی که برادر به برادر نکند رحم، بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 3
🍃ܓ🌸🍃ܓ🌸🍃ܓ🌸🍃ܓ🌸 خیلی زیباست 🌼🍃🌺 پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟ و قبلا به من گلایه نکردی. مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی. 👈 مــــادران خود را به طرز ویژه ای تکریم ❣i |•❅
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.* *قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.* *بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.* *مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.* *وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.* *غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.* *مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.* *مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.* *برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.* *قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟* *برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.* *پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.* *قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.* *بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.* *برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.* *قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟* *بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.* *قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.* *برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.* *مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.* *بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.* *بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.* *بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.* *اگر اين چاقو مال
اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟* *بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.* *من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.* *اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند* *بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.* *صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.* *بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.* *قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟* *مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.* *قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.* *پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.* *قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟* *مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.* *من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند* *شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.* *برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.* *قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.* *مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.* *کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی* *چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی* *دادند دو گوش و یک زبان از آغاز* *یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی* *التماس تفکر از همه شما خوبان*
‏فیلم از طرف توانا
‏فیلم از طرف توانا
میدانی یوسف زهرا؟ چند روزی اینترنت شیعیانت قطع شد... صبح تا شب به انتظار آمدنش نشستند و زمین و زمان را به هم دوختند و از نبودش گلایه کردند! . ولی در گیر و دار این انتظار ها احدی دل نگران و منتظر شما نبود!!! . وای بر ما شیعیان که در انتظار بی ارزش ترینِ چیزها، تمام روز و شبمان درگیر و پر از دغدغه می شود! اما از انتظار مولای غریب و تنهایمان غافلیم... 😭😔 . ای شیعیان... آیا وقت مضطر شدن برای نبودن اماممان نرسیده؟؟؟!!! اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
هدایت شده از ⚽️ ️خبر ورزشی 🏈
✅کارت قرمز زاهدی‌فر به مربی استقلال که کسی آن را ندید 🔸پس از اینکه محمدحسین زاهدی فر صحنه ای مشکوک را در محوطه جریمه سپاهان به سود استقلال پنالتی تشخیص نداد، اعتراض استقلالی‌ها به اوج خود رسید و برای دقایقی بازی متوقف شد. 🔸در این میان داور مسابقه سباستین لتو دستیار استراماچونی سرمربی ایتالیالیی استقلال را از کنار زمین اخراج کرداما این صحنه در هیاهوی بازی از دید تصویربرداران تلویزیونی پنهان ماند. @varzesh_et
هدایت شده از تحلیلگر ۵۷
🔴 رسمی عربستان علیه ایران أسامه نقلی سفیر عربستان در قاهره در واکنش به حمله به در عراق که چهارشنبه شب گذشته صورت گرفت، گفت؛ ایران باید منتظر بیش از این باشد و حوادث آسان‌تر نخواهد بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ☑️ @tahlilgar57
هدایت شده از تحلیلگر ۵۷
کرد سعودی در مصر سخنان منتسب به یکی از مقام‌های این کشور را که در آن به طور ضمنی ایران تهدید شده بود کرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ☑️ @tahlilgar57
هدایت شده از تحلیلگر ۵۷
🔴فرمان حمله به و بیت آیت‌الله‌العظمی توسط ، داماد مجتبی شیرازی! جالب توجه که چندی پیش به دیدار رئیس رفت و عکس مشترک با شیرازی در سطح وسیعی پخش شد. اکنون در حالی که فرمان حمله اشرار به بیت اعلای عراق توسط شیرازی‌ها صادر شده، و به لانه ذلت خزیده اند، بیش از هر زمان دیگری اصالت و فتوت انقلابی‌ها معلوم می‌شود که جان عزیز شان را بر کف دست گرفته و از جان نازنین چشم و چراغ تشیع در عراق حراست می‌کنند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ☑️ @tahlilgar57
هدایت شده از تحلیلگر ۵۷
🔴 : عوامل مرتبط با شبکه ماهواره ای در داخل شناسایی و دستگیر شدند. مرکز روابط عمومی وزارت اطلاعات: امام زمان ضمن شناسایی افرادی که اقدام به ارسال اطلاعات به شبکه ایران اینترنشنال می نمودند و کسانی که مجری دستورات آن شبکه در به آتش کشیدن اموال و شخصی مردم در استان های مختلف کشور بودند، حین اجرای دستورات شبکه مذکور برای تشدید و آتش زدن اماکن؛ شناسایی و دستگیر نموده اند. وزارت اطلاعات قاطعانه اقدامات این شبکه و کارکنان آن را مصداق همکاری با دشمنان ج.ا.ا در اقدامات دانسته و بر همین اساس؛ حکم ممنوع المعاملگی و توقیف کلیه اموال کارکنان و مرتبطین آن در داخل کشور توسط قوه ی محترم صادر گردید و مورد تعقیب بین الملل نیز قرار خواهند گرفت. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ☑️ @tahlilgar57
. روزخانه ملت خجسته باد هنوز ازشجاعت گفتاری مدرس و قدرت روشنگری حقایق او بسیار دوریم که افسوس جماعت خانهء ما نه ایستادگی شهیدرا ، ونه شهامت روشنگری حقایق اورا، ونه توان دفاع از حقوق اساسی مردم را دارند، آنچه برای مجلسیان ما مهم است فراموشی مردم وبی تفاوتی نسبت به گرفتاری ملت است اگر شهید مدرس باتمام جرات وشهامت در مقابل رصاخان می ایستاد اینان جز تذهیب اعمال خویش و کاخ نشینی و کاخ باوری ،برای مردم چیزی ندارند وقتی قدرت دفاع و شجاعت بیان حقایق مدرس را دربرابر زر و زور بخاطر میآورند چون بید برتن خود می لرزند زیرا او جز خدا وگناه خود ازچیزی نمی هراسید. رضاخان وقتی در مجلس صحبت میکرده نفسها درسینه ها قبض شده بودکه شهید دست بلندکرده میفرماید من اعتراص دارم رضاخان گفته سید ازجان من چه میخواهی؟ مدرس عصایش را بسوی اونشانه رفته و با شجاعت می گوید مرگ ترا . دراین هنگام گلوی سید نهیف ومدافع شجاع حقوق مردم ، بدست حاکم گردنکلفت، رضاخان قلدر افتاد که مجلسیان نیمه جان او را ازچنگ ایشان رها ساختند . آیا مجلسیان ما این شجاعت واین روشنگری حقایق را ازبرای دفاع ازحقوق اساسی مردم دارند؟ آیا تابحال منافع ملی رابرمنافع خود و خانواده خود مقدم داشته اند؟ آیا توانسته اند درمقابل پیشنهادات غیرملی زور گویان اظهار استقلال رای، برای دفاع از حقوق مردم داشته باشند؟ لابد خیر . چون مستغرق درگودال لاکچریها و بندگی غیر خدا شده ، دراطراف اقتدارگریان وکاخ نشینان ، نشخواری و دلارخواری می کنند . آری مدرس این مردبزرگ تاریخ مجلس ما وقتی باهمه مجلسیان به دعوت رضاخان جهت بازدید به باغ ملی رفتند شهید مجسمه ورودی درب باغ را دید که تندیس رضاخان طوری ساخته شده که پشت و رویش رخ او را می نماید وقتی درچادر ها نشستند رضاخان رو به سید کرد و گفت: سید ورودی را چگونه دیدید او فرمود خوب دیدم که مثل خودت دو رو بود. آیا ساکنان خانه ماچنین هستند؟ آیا مشکلات کشور ما ازخانه ما نیست؟ وآیا مشکلات ما دربی تفاوتی وانتخاب ناصواب ما نیست؟ پس باید بدانیم :ازماست که برماست. صدوقی
‏فایل صوتی از طرف توانا
‏فایل صوتی از طرف توانا
هدایت شده از اعجازهای الهی
✨﷽✨ پس از آن، كودك را به وي سپردند، تا به خانه‌اش ببرد و به او شير داده و پرستاري و نگهداري كند. و در خلال اين كار، گاه و بيگاه، كودك را به كاخ فرعون مي‌آورد، تا همسر فرعون ديداري از او تازه بنمايد. _____________________ مادر موسي(عليه‌السلام) بعد از دوران شيرخوارگي او را به خانه فرعون آورد و كودك را به آن‌ها سپرد، وي در دامن فرعون و همسرش پرورش يافت. _____________________ آنگاه كه موسي(عليه‌السلام) به حد رشد و بلوغ رسيد و از قدرت جسماني فوق العاده‌اي برخوردار شد، در يكي از روزها كاخ فرعون را ترك كرده و بي‌آنكه كسي بداند، به طور ناگهاني وارد شهر شد و در بين مردم عبور مي‌كرد. ديد دو نفر گلاويز شده‌اند و با يكديگر مشاجره و كشمكش دارند، يكي از آن‌ها از بني اسرائيل (قبيله وي و سبطيان) و ديگري از قبطيان (طرفداران فرعون) بود، فرد اسرائيلي از موسي(عليه‌السلام) درخواست كمك كرد، از آنجا كه موسي(عليه‌السلام) مي‌دانست فرعونيان از طبقه اشرافي هستند و همواره به بني اسرائيل ستم مي‌كنند به ياري وي شتافت و چنان سيلي بر دشمن او نواخت، كه به زندگي او پايان داد. اين مطلب در سوره قصص آيه 15 آورده شده است _______________________ موسي(عليه‌السلام) از كرده خود پشيمان شد و آن را كاري شيطاني شمرد و از گناهي كه مرتكب شده بود، از خداي خود طلب بخشش كرد و نزدش تضرع و زاري نمود تا توبه‌اش را بپذيرد و او را ياور تبهكاران قرار ندهد و خداوند او را بخشيد و توبه‌اش را پذيرفت. _____________________ روز دوم كه فرا رسيد، موسي(عليه‌السلام) در حالي كه بيم داشت راز او فاش گردد، به سمت شهر روانه گرديد، باز ديد يكي از فرعونيان با همان مرد ديروز گلاويز شده و درگير است، آن مرد مظلوم از موسي(عليه‌السلام) استمداد نمود،‌موسي(عليه‌السلام) به طرف او رفت تا از ا و دفاع كرده و از ظلم ظالم جلوگيري كند. _____________________ ظالم به وي گفت: «آيا همانگونه كه ديروز شخصي را كشتي، مي‌خواهي مرا هم بكشي، از قرار معلوم تو مي‌خواهي، فقط جباري در روي زمين باشي و نمي‌خواهي از مصلحان باشي. ______________________ موسي(عليه‌السلام) متوجه شد كه ماجراي ديروز افشا شده است.... ادامه داستان در قسمت بعد .... ‌‌💌 @eejazelahi °۩﴿اَعجازٔ اِلَهي﴾۩° 🌟💠🌓💠🌟