💠حمله رزمندگان الحشد الشعبی به پایگاه داعش
🔺به گزارش پایگاه خبری بغداد الیوم نیروهای الحشد الشعبی در ادامه عملیات نظامی برای پاکسازی استان صلاح الدین از بقایای داعش یک پایگاه این تروریستها را در میدانهای نفتی علاس در هم کوبیدند.
منبع: کانال رسمی مقاومت اسلامی نُجَباء
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✌️🏻✌️🏻@Jahadog ✌️🏻✌️🏻
بویاسپندقلبعاشقراهواییمیکند
یاد بیآبی دلـــم را نینوایـی میکند
غالبادر روضهیاربابمشهدمیدهند
اکثــرا مارا #رضا کربُبلایـی میکند
#اللهم_ارزقنا_کربلا
#پسرانہهاےآرام 🍀
❁نوڪࢪے حضࢪٺ زیݩب 🌹
آࢪزوےخیلے از ماسٺ 💔
پس اوݩایی ڪہ ایݩ افتخاࢪ🏅
نصیبٺوݩ شدهـ 🌱
قدࢪ خودٺوݩو بدوݩیـݩ🌿❁
@Jahadog
4_5776261083568276470.mp3
6.69M
نشستهدرسینهعشقثارالله
وقبرهوفیقلوبمنوالا
#حاجمحمودکریمی
#مقدمه
این داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور
سال ۳۱۳۱ در شهر آمِرلی عراق بود که با خوشهچینی از
خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دالور این شهر، بهویژه
فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب
داستانی عاشقانه روایت شد.
پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای
شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
آمرلی در زبان ترکمن یعنی
امیری علی؛ امیر من علی است!
@Jahadog
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
قسمت اول رمان عـ❤️ـاشقانه تنها میان داعش ❤️
وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب،
تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید
پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار،
رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند
بهاری را خمیازه میکشید. دست خودم نبود که این روزها
در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را
میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و
شاخههای نخلها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رهامیکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد! دلتنگ
لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خندههای
شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می-
گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه
دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به
صدا در آمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته
بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم.
بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه
قلبم را دق الباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه
پاسخ دادم :»بله؟« با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای
باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم
میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری
عشق را از سرم پراند :»الو...« هر آنچه در خانه خیالم
#ادامه_دارد...
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
پارت دوم رمان ❤️عاشقانه تنها میان داعش❤️
ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم
را جمع کردم و اینبار با صدایی محکم پرسیدم :»بله؟«
تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از
کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس
بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان
صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :»الو... الو...«
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم
پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :»منو می-
شناسی؟؟؟« ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش
برایم آشنا نبود که مرد د پاسخ دادم :»نه!« و او بالفاصه و
با صدایی بلندتر پرسید :»مگه تو نرجس نیستی؟؟؟« از
اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما
چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم .
#ادامه_دارد...
❣....شهید یعقوب ابراهیم نژاد:به خدا قسم اگر میدانستم با هر بار که خونم ریخته میشود بی حجابی آغوش حجاب را در بر میگیرد،حاضر بودم هزاران،هزار بار کشته شود....❣
#خون _نوشته💔