به نام، یاد و توکل بر او
سلام
"شیعه یاد گرفته است که با فضیلتترین اعمال، انتظار فرج است. معناى این جمله آن است که در هر شرایطى - ولو سختترین شرایط باشد - شیعه حق ندارد مأیوس بشود و ناامید بشود؛ [چون] منتظر است، منتظر فرج، منتظر گشایش، منتظر بازشدن افق و نفْس این انتظار به او نیرو می دهد و او را قدرتمند می کند و به او نشاط می دهد؛ و نیرو و نشاط و امید هر جا بود، زندگى به طرف سامان پیش می رود؛ به طرفِ اصلاح حرکت می کند : امام خامنه ای مد ظله الوارف ۱۳۷۲/۱۱/۰۸
#جلال_کریمی_مهرجردی
@Jalal_va_bibikhanom
به نام،یاد و توکل بر او
سلام و چادر
یکی از دانشجویانم آمد تا برای ازدواج از من مشورت بگیرد. به صحبت هایش گوش کردم.
از یک خانواده مذهبی بود ولی اعتقاداتش کم رنگ شده و حجاب همسر آیندهاش برای او از اولویت اول برخوردار نبود.
مدتی طولانی با هم صحبت کردیم. برایش ادله آوردم و از اهمیت اعتقادات و خصوصا حجاب، در ثبات و آرامش زندگی آینده او گفتم. از پاسخ هایش فهمیدم که حرف هایم چندان در او اثر نکرده است. آخرین جملهای که به او گفتم و بسیار اثربخش بود :
«با کسی ازدواج کن که اگر فردا روزی، تو و خانمت، حضرت صاحب الزمان عج را در خیابان دیدید، با افتخار خانمت را به آقا معرفی کنی و بگویی ایشان همسرم هستند».
الحمدلله بعد از گذشت چند سال، با همسر محجبه و دو فرزندش، زندگی صمیمی و خوبی دارند.
sapp.ir/javadzade_m_a
#جلال_کریمی_مهرجردی
@Jalal_va_bibikhanom
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۴ دقیقه و ۳۴ ثانیه لذت ببرید.جالبه. سمفونی مرکز پکن در برابر دنیا اجرا کرد :
لا اله الا الله
حسبی ربّی جلّ الله
ما فی قلبی غیر الله
نور محمد صلی الله
هوالله هوالله هوالله
یا الله یا الله یا الله
یا علی یا علی یا علی
@Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او
سلام و قنبر
توجه کن.احساساتی،نه.
جوانی عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان رفت پیش عمو و گفت عمو جان، من عاشق دخترت شده ام.
پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مَهر دختر من سنگین است.
گفت: عمو هر چه باشد، می پذیرم.
شاه گفت : در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سرِ او را برایم بیاوری آنوقت دخترم از آن تو.
جوان گفت: عمو جان این دشمن تو اسمش چیست؟
گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند.
جوان فورا اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان، راهی شهر بدی ها شد.
بالای تپه شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی درحال باغبانی و بیل زدن است به نزدیک جوان رفت و گفت: ای مردِ عرب تو علی را می شناسی؟
گفت: تو را با علی چکار؟
گفت: آمده ام سرش را برای عمویم ببرم چون مهریه دخترش کرده.
گفت: تو حریف علی نمی شوی. گفت : مگر علی را می شناسی؟
گفت: بله من هر روز با اون هستم و هر روز او را می بینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟
گفت: قدی دارد به اندازه قد من. هیکلی هم هیکل من.
گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست .
مرد عرب گفت : اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم خب چی برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان.
گفت: پس آماده باش.
جوان خنده بلندی کرد و گفت: تو با این بیل می خواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.
شمشیر را از نیام کشید.
گفت: اسمت چیست؟
مرد عرب جواب داد: عبدالله.
عبدالله پرسید : اسم تو چیست؟
گفت : فتّاح.
فتّاح با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم برهم زدن بازوی جوان را گرفت و او را بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خودِجوان خواست او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک می آید.
گفت چرا گریه می کنی؟
جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سرِ علی را ببَرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم بدست تو کشته می شوم.
مرد عرب جوان را بلند کرد گفت:
بیا این شمشیر . سرِ مرا برای عمویت ببَر.
گفت : مگر تو کی هستی؟
گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب. و بدان، اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود.
جوان بلند بلند گریه کرد و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من می خواهم از امروز غلام تو شوم یا علی.
حضرت گفت: اسم قنبر را دوست داری؟
گفت : بله.
پس فتّاح شد قنبر.
غلام علی بن ابیطالب .
یا علی به حق قنبرت دست ما رو هم بگیر.
این👆شایعه است و کذب محض. دروغِ دروغِ دروغ.
حالا پاسخ این دروغ و شایعه :
این، داستانی تخیلی هیچ منبعی ندارد.
قنبر در یکی از جنگهای مسلمانان با مشرکان اسیر و از همانجا با امام علی علیه السلام همراه شد .
از گذشته او و نام و نسب او اطلاعی در دست نیست؛ اما قطعی است که حدود ۳۰ سال در خانه علی علیه السلام بوده است .
او از جمله كسانی است كه از ابتدا حقانیت حضرت علی علیه السلام را فهمیده بود و تا آخر عمر در راه آن حضرت ماند و كوچكترین انحرافی در او پیدا نشد .
او با تمام وجود از ولایت علی علیه السلام دفاع می كرد و سرانجام جان خویش را در این راه فدا نمود و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
نکته : مدینه شهر خوبیها و شهر پیامبر صلی الله علیه و آله بود نه شهر بدیها.
برای این شهر نام های زیادی ذکر شده که هیچ کدام معنای بدی ندارد.
پیش از اطلاق نام "مدینه" توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این شهر "یثرب" نامیده می شد.
پیشنهاد غیرعقلانی و غیر شرعی امام علی علیه السلام در خصوص هدیه داوطلبانهِ سرشان جهت شادکردن دل یک نفر ناشناس (!) برای رد این داستان کافیست.
این شایعات با هدف تنزل جایگاه و مرتبه یاران معصومین ساخته می شود. مراقب باشیم.
https://chat.whatsapp.com/B7EcApZXbxR8sUJxpvM7fk
#جلال_کریمی_مهرجردی
@Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او
سلام و جنّتی
آیا می دانید ملکه انگلستان یک سال از فقیه مدبّر و مدیرِ موفّق حضرت آیت الله جنتی بزرگ تر است؟
سوال : تا حالا جُک در مورد ملکه پیرِ انگلیس خبیث شنیده اید؟
چرا؟
#جلال_کریمی_مهرجردی
@Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او
سلام و توتی💘
سال ۶۶ ، ظهر نماز جماعت خوندم.
(یادِش بخیر. چه نمازِ جماعتایی) وقتی بیرون میومدم؛ حاج اکبر هم داشت از مسجد می اومد بیرون. به سرم زد باهاش یه شوخی بُکنم که تا زنده هسیم یادمون نره😂.
(شوخیای جبهه هم برا خودش عالَمی داشت).
سلام و احوالپرسی کردمو گفتم : حاج اکبر شنیدم شما گفتین هر کَه ۳۰۰ تا حدیث حفظ کنه پایانی بهش میدی که بره شهر خودش.
گفت : هر کَه کِه نه، فقط سربازاااا.
گفتم : تو خط فاو یه توتی دارم که ۳۰۰ تا حدیث حفظه. به توتی ما چی میدی؟
نگاه خاصی به من کرد😍.
گفت: قاسم اگر تو توی خطِ فاو یه طوطی داری که ۳۰۰ تا حدیث حفظشه، شِش تا از سربازاتو انتقالی میدم.(حالا چرا شش تا، نمیدونم).
گفتم : مَرده و قولش؟
گفت: تا حالا از من بد قولی دیدی؟ گفتم : نه. (واقعا چقدر خوبه که آدم خوش قول باشه).
چند روز بعد از دژبانی تلفن زدن که برادر فتوحی با چند نفر وارد خط شدن.
سنگر را جمع و جور کردیم که اومدن💐.حاج اکبر بودُ چند نفر از قرارگاه.
نشستن و حرف و حدیث.
تا این که حاج اکبر گفت : خب قاسم طوطی که گفتی کو😳 ؟
گفتم یااااخداااا قرارمون این نبود.
جلوی نیروهای قرارگاهُ شوخی؟
گفتم هرچه بادا بااااد.
به پیکِ گردان گفتم برو توتیُ بیار. پیک رفت ، و حاج اکبر که مطمئن شد من طوطی دارم به فرماندهان همراهش گفت ببینید این فرمانده گردان ما چه روحیه ای داره. توی خطِ مقدّم طوطی آوُرده.
فرماندهان هم، همه بَه بهُ چَهچه.
چَن دقیقه بعد پیک گردان اجازه گرفتو اومد تو.
با یه سرباز دِگه.
حاج اکبر گفت : طوطی چی شد؟
منم با صدای بلند گفتم :
توتی، حدیث بُخون💕.
و... اون سرباز شروع کرد به خوندن.
حاج اکبر گفت قاسم چی شد؟ گفتم:حاجی ایشون علی اکبر توتی هستن بچه روستای توت اردکانِ یزد.فامیلی ش توتیه😂. ۳۰۰ تا حدیث حفظه.
حاج اکبر رنگش زرد شد و قرمز . فرماندهان قرارگاه هم، همه خندون.
توتی چند تا حدیث خوندُ رفت.
کاغذ و قلم دادم دست حاج اکبر. گفتم مرد استُ قولش.انتقالی شش تا سرباز.
قلمو کاغذ اِسوندُ (فکر کنم با دلِ جوش) نوشت، ولی چه نوشتنی؟
باور کن فقط داروخونه ها میتونسن اون خطُ بُخونن.
یکیشونم همون علی اکبر توتی بود :
خاطره ای زیبا از برادر قاسم زارعی از فرماندهان دفاع مقدس و راهیان نور و پابکارِ انقلاب اسلامی و سردار سرافراز دوست داشتنی حاج اکبر فتوحی حفظهما الله.
#جلال_کریمی_مهرجردی
@Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او
سلام و جمعیت
مراسم چقدر شلوغ بود.
شلوغ.جای نشستن نبود
امامزاده پُر می شد از جمعیتی که دل داده بودند به مناجاتهای شعبانیه و روضه و ...
روبروی مداح تا چشم کار می کرد سربازان آخرالزمانی مهدی علیه السلام و خمینی و خامنه ای.
می آمدند که بگویند :
ما هستیم،
کفن پوش
(موءتزراً کفَنی)،
سلاح بسته (شاهراًسیفی)،
با نیزهِ قدکشیده
(مجرِّداً قناتی).
آماده ایم برای اجابت دعوتت ای"پدیده یکتا".
عجّل.
و چقدر زیبا بود
آن مجالس.
یادش بخیر.
#جلال_کریمی_مهرجردی
@Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او
سلام و چاق
دو هفته قبل گوسفند نذری کُشتن، کمتر از نیم کیلو گوشت به ما هم دادن. یعنی آوُردن در خونه. ما هم خونواده ۹ نفره ایم.
تو این دو هفته هر وقت منو میبینه،
میگه: ماشاءالله چقدرچاق شدی🤩
خداااا بخیر بگذرونه.الهی.
@mezahotollab
#جلال_کریمی_مهرجردی
@Jalal_va_bibikhanom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نهال خانم با عمامه آقا😭😂