eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
245 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
_محمد قول دادی پرو نشی خندید و گفت: _فاطمه واسه محرم امسال کلی برنامه دارم بعد چند لحظه سکوت گفتم: _چیزی که داری ازم پنهون میکنی چیه؟ +من چیزی پنهون نمیکنم از شما _محمد بگو بهم.خواهش میکنم این یک بار و بگو فقط. دستم رو گرفت و گفت: +کارای بیرون از خونه با منه. نمیتونم‌اجازه بدم‌تو هم بخاطرشون غصه بخوری،افکارت بهم بریزه،نپرس چیزی ازم. _محمد خواهش کردم یه نفس عمیق کشید و پلک هاش رو روی هم فشرد و گفت : +مهم نیست،خدا کمک میکنه میگذره. منتظر نگاش کردم که گفت : +یخورده مشکل مالی به وجود اومد که خدا درستش میکنه،تو غصه نخور. _چه مشکلی؟ +چندتا قسط عقب مونده دارم... یخورده الان سخت شد برام. _مگه برای خونمون و مخارج عروسی زمین روستای پدرت رو نفروخته بودی؟ +چرا ولی همش که برای من نبود. ما سه تا خواهروبرادریم.تقسیم‌کردیم ریحانه که باهاش خرج عروسی و جهزیه اش و داد.داداش علی هم سهمش رو باید میگرفت،پولی هم که من گرفتم خیلی نبود،بیشترش رو وام گرفتم یخورده هم پس انداز داشتم، خلاصه با اینا تونستم اینجا رو بخرم. _چرا اصرار کردی خونه بخریم ؟میرفتیم یه خونه اجاره میکردیم تا بعد که پولش جور شد بخریم. +نه دیگه این شرط بابات بود.من دلم‌نمیومد تورو تو سختی بیارم.الانم که اتفاقی نیافتاده. این همه مدت خبر نداشتی چون چیز خاصی نبود.دیدی که تا الان‌جور شد و خدا رسوند . سکوت کردم و به انگشتانم زل زده بودم که دستش و زیر چونه ام گرفت و سرم و بالا اورد و گفت : +دیگه هیچی رو بهت نمیگم. این‌چه قیافه ایه به خودت گرفتی؟مگه نگفتم نباید نگران شی؟ زندگی همینه دیگه،اگه مشکلی نباشه که بهش زندگی نمیگن بخند ببینم،بدو بخند تا قلقلکت ندادم انقدر تلاش کرد تا بالاخره تونست من و بخندونه. اون شب تا صبح ذهنم مشغول بود. تصمیمم و گرفته بودم،با اینکه میدونستم ممکنه محمد خیلی از کارم ناراحت شه _ چند روزی بود که سکه ها و طلاهام رو فروخته بودم ولی میترسیدم سر صبحت رو با محمد باز کنم.میدونستم با ویژگی های اخلاقی که داره از کار من خوشش نمیاد و راضی کردنش خیلی سخته. بلاخره یه روز دل و زدم به دریا و بهش گفتم. تا چند دقیقه فقط نگام کرد و هیچی نگفت. از همون لحظه به بعد دیگه حتی نگام هم نکرد. هرکاری کردم از دلش در بیارم فایده ای نداشت. ناهار و شاممون و کنار هم‌میخوردیم. ازم تشکر میکرد و خودش ظرف ها رو جمع میکرد و میشست.نمیزاشت کار کنم ولی با این حال باهام‌حرف نمیزد و مثل قبل رفتار نمیکرد. تا اینکه یه روز از سرکار اومد وگفت: +بهم ماموریت خورده و احتمالا تا اول محرم نیستم.با مادر و پدرت صحبت کردم و ازشون عذر خواهی کردم که نیستم. چون شما تو این شرایطی نمیتونم خونه تنهات بزارم یا بگم ریحانه وقت کرد بیاد بهت سر بزنه. لباسات رو جمع کن این ده دوازده روز و خونه ی بابات بمون تا من برگردم. از رفتارش کلافه بودم‌و یجورایی از سر لج گفتم : _من خونه ی خودم راحتم. جایی هم نمیرم،به کمک کسی هم نیازندارم،تازه شرایط بدی هم ندارم. شما نمیخواد نگران من باشی برو به کارت برس. نگاه سنگینش رو حس میکردم. بدون‌اینکه نگاش کنم رفتم تو اتاق و روی تخت نشستم. اومد تو اتاق. چمدونم رو برداشت و در کمدم رو باز کرد و لباسام روبرداشت.یکی یکی لباس هارو تا می کرد و تو چمدون میگذاشت. بی تفاوتی محمد بدترین تنبیه بود برای من ،خودش میدونست نمیتونم تحمل کنم. رفتم کنارش نشستم،داشت لباس و تا میکرد که دستش رو گرفتم‌ و با یه لحن مظلوم گفتم : داری من و از خونت بیرون میکنی؟ لباسام‌و جمع میکنی که بفرستیم خونه ی بابام؟چیکار کردم مگه من؟ چیزی نگفت و به کارش ادامه داد. بیشتر لباسم و که برداشت در چمدون و بست و گوشه ی اتاق گذاشتش. اومد نشست کنارم،بعد چند روز با لبخند نگام کرد و گفت:از خونه ام بیرونت کنم؟ اینجا خونه ی ماست.خونه ما دوتا. میخواست ادامه بده که گفتم :پس قبول داری که هرچی اینجاست مال هر دومونه ؟ +بله که قبول دارم _قبول داری که هرچی تو داری و هرچی من دارم مال دوتامونه و در حقیقت ما دوتا یه نفریم ؟ +آره _خب پس چرا چند روزه اینطوری شدی؟ مگه من چیکار کردم؟چیزایی که فروختم واسه دوتامون بود.وقتی حرف زندگی مشترک میشه ،همچی مشترکه. دردای تو دردای منه،غم و غصه ها و نگرانی هات نگرانی های منه،مشکلاتت مشکلات منه.من حق ندارم واسه حلشون بهت کمک کنم ؟ یه نفس عمیق کشید و گفت : باید قبلش حداقل به من میگفتی. اونا هدیه عروسیت بود... _فدای سرت،بعد برام میخری. طلا و جواهر و این چیزا اونقدر که برای بقیه خانوم ها مهمه برای من نیست،اتفاقا من چون تنوع ودوست دارم بدلیجات و بیشتر میپسندم 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰ ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است ✍نویسنده : فاطمه زهرادرزی و غزاله میرزاپور @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها💚🤲
سلام امام زمانم❤️ ظهور کن نگار من بیا که از سر شعف🌸 فدای قامتت کنم دو چشم اشک بار را🦋 تمام لحظه های من فدای یک نگاه تو🌸 بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را🦋 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 312♥️ @Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۰۶ آذر ۱۳۹۹ میلادی: Thursday - 26 November 2020 قمری: الخميس، 10 ربيع ثاني 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹 سلام الله علیها، 201ه-ق 🔹حمله روس ها به مرقد مطهر امام رضا علیه السلام، 1330ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) ▪️25 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️33 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️53 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️63 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها @Jameeyemahdavi313
💚امام صادق( می فرماید: (سَتُدْفَنُ فِیهَا امرَأَةٌ منْ أَوْلَادِی تُسَمَّی فَاطِمَة فَمَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ؛) ❤️به زودی در آنجا (قم) زنی از اولاد من دفن می شود که نام او فاطمه است، پس هر کسی او را زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود.» @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا