﷽࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۱
سلام شب همگی بخیر ✋🏻
💥ان شاءالله از این به بعد درکانال پستهای حکایتی طبی رو خواهیم داشت😉
همچنان با ما همراه باشید🔰
✍سه بیمار جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند⇦ به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند ↘️
🤢به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد.⛔️
🔮⇦ و در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد.
🗣 آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند.❓
💭♦️نفر اول گفت:
⇦ من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام 😓
⇦💳 اما حالا که متوجه شده ام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده می خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم.💰
⇦ 🚠 می خواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم .
⇦ 🧢چیزهایی را بپوشم که دلم می خواسته اما نپوشیده ام .
⇦ کارهایی انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام نداده ام
⇦ و چیزهایی بخورم که تا به حال نخورده ام 🍔
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
﷽࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۲
"فشار خون"
🤢یکى از بیمارانم دچار سوء مزاج ارثى بود و طبیعتى نسبتا سرد و رطوبى داشت.
⇦ در نتیجه همین سوء مزاج، چربى در ناحیه شکم او پیدا شده و شکم روز به روز برآمده تر و بزرگتر میشد.
🤒 روزى غفلتا دچار درد بسیار شدید و توانفرسائى گردید به قسمى که بسترى شد و هیچ قادر به حرکت نبود.
😰در همین هنگام چشم راستش و متعاقب آن چشم چپش نابینا گردید به نحوى که تا مدتى هیچ چیز را نمیدید😱
⇦❗️علت بیمارى را از فشار خون و آسیب عروقى در مغز و ته چشم تشخیص دادم.
🐛 لذا دستور دادم زالو پشت گوشش گذاشتند و کپسول مرکب از صبر زرد و جوش شیرین تجویز کردم تا لینت مزاج حاصل شده و توجه خون از مغز به پاها معطوف گردد.
👨🏻⚕پس از چند روز متخصص چشم به بالین بیمار آمد. ⇦در معاینه چشم پاره شدن شریان چشم و خونریزى را با افتالموسکپ تأئید کرد.
🔬در همین ایام سنگى نیز از کلیه بیمار کنده شده و در مجراى حالب گیر کرد که این خود مزید بر علت گردید.
🤮 درد شدید او با تهوع همراه بود. این سنگ پس از تنقیه از شکر سرخ مرکب و با کمپرس آب گرم و استعمال بلادن و تزریق «پانتابون» و تدابیر دیگر به زحمت دفع گردید
😵 این اتفاق غیر مترقّبه بر شدت مرض افزود و بیمار دچار سکته شد. چشمها تارتر گردیدند.
😰حمله دیگرى نیز رخ داد که نسبتا سبک و خفیف بود. بیمار در آزمایش ذره بینى ادرار اندکى آلبومین، مقدارى اسید اوریک و نیز به مقدار زیاد اکزالات دوشو داشت.
🤔معلوم شد جنس سنگ از نوع اکزالات دوشو میباشد. در این وقت فشار خون هم به واسطه اضطراب و هیجان قدرى بالا رفت.
🧫⇦"درمان"
🤢براى دفع اسید اوریک که در بدن ایجاد دردهاى مختلفى را مینماید، ⇦بنا به آزمایش و تجارب من↘️
🥬 بهترین دارو آب ترب و آب شلغم است⇦ ازاین رو دستور دادم مقدارى آب ترب در روز به ایشان بنوشانند.
❍⇦ضمنا «حب سیاه» را نیز براى حل و دفع اگزالات دوشو در بدن تجویز نمودم که روزى 20 تا 30 دانه بخورد.
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۳
💭روزی استادی، مردی را دید که ناراحت و متأثر است. علت ناراحتیاش را پرسید، پاسخ داد: «در راه که میآمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، جواب نداد و با بیاعتنایی و غرور گذشت و رفت و من از این رفتار او رنجیدم.»😔
←استاد پرسید: «اگر در راه کسی را میدیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود میپیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده میشدی؟»🥀
✅ مرد گفت: «مسلم است که هرگز دلخور نمیشدم.👌🏻
مگر میشود از بیمار بودن کسی دلخور شد؟!»🤕
🔰استاد گفت: «بهجای دلخوری چه احساسی پیدا میکردی و چه کار میکردی؟»
↩️ مرد پاسخ داد: «احساس دلسوزی و شفقت میکردم و طبیب یا دارویی به او میرساندم.»💊
🗣 استاد گفت: «همه این کارها را بهخاطر آن میکردی که او را بیمار میدانستی✔️
🤔 آیا انسان تنها جسمش بیمار میشود؟ آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست⁉️
🔅اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او سر نمیزند؟
👈🏻 بیماری فکر و روان، نامش «غفلت» است و باید بهجای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که به آن دچار شده و غافل است، دل سوزاند و کمکش کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند✅
💠پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی میکند، در آن لحظه بیمار است.»🍃
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۴
💭مرد كری بود كه می خواست به عیادت همسایه مریضش برود. با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟🤔
💉او مریض است و صدایش ضعیف هم هست. وقتی ببینم لبهایش تكان می خورد. می فهمم كه مثل خود من احوالپرسی می كند.🤝
🗣 كر در ذهن خود، یك گفتگو آماده كرد. اینگونه: من می گویم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شكر خدا بهترم.🔰
👈🏻من می گویم: خدا را شكر چه خورده ای؟
او خواهد گفت(مثلاً): شوربا، یا سوپ یا دارو.🍲
👨🏻🔬من می گویم: نوش جان باشد. پزشك تو كیست؟
او خواهد گفت: فلان حكیم.↘️
👌🏻من می گویم: قدم او مبارك است. همه بیماران را درمان می كند. ما او را می شناسیم. طبیب توانایی است.✅
👂كر پس از اینكه این پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده كرد. به عیادت همسایه رفت و كنار بستر مریض نشست. پرسید: حالت چطور است؟☺️
👈🏻بیمار گفت: از درد می میرم.
كر گفت: خدا را شكر.🙏🏻
🤧مریض بسیار بدحال شد. گفت این مرد دشمن من است.
كر گفت: چه می خوری؟🤔
بیمار گفت: زهر كشنده.
كر گفت: نوش جان باد.🌹
😤بیمار عصبانی شد. كر پرسید: پزشكت كیست؟
بیمار گفت: عزراییل
كر گفت: قدم او مبارك است.✅
💢حال بیمار خراب شد، كر از خانه همسایه بیرون آمد و خوشحال بود كه عیادت خوبی از مریض به عمل آورده است. بیمار ناله می كرد كه این همسایه دشمن جان من است و دوستی آنها پایان یافت.🔚
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۵
💭در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و پایش از جایش درمیرود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، دختر اجازه نمیدهد کسی دست به پایش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به پایش بزند. 🚫
🧕🏻به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر میشود .تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به پای دخترتان او را مداوا کنم...👌🏻
🎉پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست❓
✅حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن پای دخترت گاو متعلق به خودم شود؟🐮
🔚پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی میخرد و گاو را به خانه حکیم میبرد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.😍
↙️پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند...از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند.🌿
👈🏻 شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.😨
💠دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمیبینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند..👨🏻⚕
🐄 بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند .حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند.🌿
😋گاو با حرص و ولع شروع میکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند..شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد..حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب مینوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن پای دختر شنیده میشود.✔️
🗣جمعیت فریاد شادی سر میدهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند .یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.😊
🔅این، افسانه یا داستان نیست
آن حکیم، ابوعلی سینا بوده است..🔅
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۶
💭آوردهاند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او،
شيخ احوال بهلول را پرسيد.
↙️ گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند.🌵
👳♂شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد ميكني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟🍵
👌🏻 عرض كرد اول «بسمالله» ميگويم و از پيش خود ميخورم و لقمه كوچك برميدارم، به طرف راست دهان ميگذارم و آهسته ميجوم و به ديگران نظر نميكنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نميشوم و هر لقمه كه ميخورم «بسمالله» ميگويم و در اول و آخر دست ميشويم.😊
🙌🏻بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو ميخواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نميداني و به راه خود رفت.🚫
✅ مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نميداند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را ميداني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن ميگويي؟🤔
← عرض كرد سخن به قدر ميگويم و بيحساب نميگويم و به قدر فهم مستمعان ميگويم و خلق را به خدا و رسول دعوت ميكنم و چندان سخن نميگويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت ميكنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.✨
❌بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نميداني...
پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نميدانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه ميخواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نميداني، آيا آداب خوابيدن خود را ميداني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه ميخوابي؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب ميشوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليهالسلام) رسيده بود بيان كرد.✔️
🔹بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نميداني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نميدانم، تو قربهاليالله مرا بياموز.🤲🏻
⚠️بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.
✅بدان كه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه #حلال باشد
و اگر #حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد.↘️
😴 و در خواب كردن اينها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.❤️
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۷
🔅ورم حاد چرکین ملتحمه🔅
💭 مردی به نام ابو داوود که مکاری ما بود و الاغها را می راند، مبتلی به چشم درد گردید.👀
🔚 چون بیماریش شروع شد، دستور دادم فصد کند، ولی او عمل نکرد، بلکه باد کش(حجامت) کرد.💉
👂داروئی که با خود هم راه داشت به میزان یک وقیه بلکه زیادتر در گوش چکاند.
من او را از این کار شدیداً نهی می کردم، تا آن که دل تنگ شدم. با این حال او از من قبول نکرد.😞
🔰فردای آن روز حالش بدتر و چشم دردش شدت یافت، که تا آن وقت من چنان چشم دردی ندیده بودم.‼️
😨ترس من بیشتر از ترکیدن طبقات چشم و بیرون ریختن آن ها (محتوی چشم) بود، زیرا در نتیجه ورم شدید ملتحمه از تمام قرنیه به اندازه یک عدسی بیشتر معلوم نبود.🔎
🛏چون درد او را به ستوه آورد فصدی کردم و سه رطل و شاید زیادتر در دو مرتبه از او خون گرفتم.💉
👁 چشمش را از ترشحات پاک کردم.
سپس به چشمش گرد سفید پاشیدم. در نتیجه آن روز به خواب رفت و دردش ساکت شد. فردای آن روز بهبود یافت. همراهان از این امر در تعجب ماندند.....✔️
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
🔅آبله🔅
👧🏻دختر حسین بن عبدویه بر حسب عادت شیر شتر خورد بدون آن که با من مشورت کند. چون در پی خوردن شیر نفخ (در معده) تولید شد دواء المسک خورد، بدون آن که قبلاً خون گیرد یا مسهل خورد.💊
✅پس از آن مبتلی به تب مطبقه گردید و علامات آبله در وی ظاهر شد. چهار بار پشت سر هم آبله گرفت (چهار بار به حملات آبله گرفتار شد).😰
🚫وقتی که آبله شروع شد و معالجه بیمار به من واگذار گردید، توجه من به چشمش شد.
👀 سرمه ای سائیده با گلاب به چشمش ریختم و با آن که اطراف چشم هایش آبله وجود داشت، در آن ها چیزی ظاهر نشد.↘️
👵🏻پیر زن هائی که اطراف بیمار بودند، از مصون ماندن چشمان بیمار از آبله متعجب شدند.‼️
🍺وی را مدتی وادار به خوردن ماءالشعیر و امثال آن کردم و چنان که در دنباله این بیماری مشاهده می شود، مزاجش عمل نکرد و بقایای تب گرم در بیمار باقی ماند.🌡
⚗حدس زدم که این حالت بر اثر بقایای اخلاطی است که با مسهل (اسهال) دفع نگردیده بود و به علت ضعف نیروی بیمار نمی توانستم تخلیه فوری به عمل آورم.✔️
وی را ملزم کردم پانزده روز قبل از شفق خیسانده و صبح ها (نیم چاشت) ماءالشعیر بخورد...😊
🔙 در نتیجه روزی دو مرتبه مزاجش اجابت کرد و خوب پاک گردید.
پس از چهل روز ادرار نضج کامل گرفت و پس از پنجاه روز بیمار بهبود یافت...👌🏻
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۸
🔅چاقی و نقرس🔅
💪🏻تنومندی پسر حسین بن عبدویه را پزشکان به علت مزاج مرطوب می پنداشتند.
آن ها قادر به تشخیص بین فرد پر گوشت و چاق نبودند.🤔
وی به درد مفاصل گرفتار شد و بعداً درد از بین رفت.♻️
💉چند بار از او خون گرفتم و هفته ای یک بار به او مسهلی صفراوی دادم، زیرا این خلط ماده چرک تندی بود (که بایستی دفع شود).↘️
🍲غذاهای ترش و بی مزه و قابض برایش تجویز کردم و از خوردن شیرینی و چربی و مواد تند منعش کردم.✅👇🏻
♦️بیماریش سبک گردید. فقط عوارض مختصر غیر قابل ملاحظه باقی مانده بود.
چون این دستور را مدتی به کار برد، دردش کاملاً بهبود یافت و گوشت بدنش کم شد....😊
#تهزیل
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۹
🔅صرع🔅
🏘 همسایه ما بزاز لاغری که ساکن درب النفل بود که از کودکی صرع داشت.
🤔حدس زدم علت بیماریش بر اثر زیادی بلغم نیست. دستور دادم بدفعات قی کند (داروی مقی برایش تجویز کردم که چندین بار بخورد)↘️
🍹 پس از آن شربتی که در دفع سودا اثری قوی داشت، به او نوشانیدم. در نتیجه سه ماه به حملات صرعی مبتلا نشد.☺️
🔚همسایه های درب النفل از ما تشکر کردند.💕
▪️بعدها ماهی خورد و شراب زیاد نوشید و همان شب مبتلی به صرع (حملات صرعی) شد.😨
♻️ دوباره به نوشیدن شربت پس از قی مانند پیش عمل کرد و بهبود یافت.☑️
🎗از آن پس مدتی بر آن تدبیر استمرار داشت، تا ما از بغداد خارج شدیم، قبل از آن هم در بیمارستان مسهل هائی به او داده بودند ولی مفید نبود.
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O