#روز_دختر_رو_به_تمام_دختران_سرزمینــــم_تبریـــک_عـرض_میکنــم. تو این.روز قشنگ😍 دعا می کنم بهترین و قشنگترین هدیه ها از حضرت معصــومه بگیرید. و چــقدرررر عالـے که اون هدیه یک دعا از جانب حضــرت باشـہ فقط یک دعــا 😍 می دونیـد چیه اگر می دونستیم و درک میـے کردیــم یک نیـم نگاه از طرف اهل بیت به ما ،چقدررر قشنگـــہ هــر روز بــہ دنبــال این بودیــم که تمام توجه اهل بیــت رو بــہ خودمــون جلب کنیــم. اما بهتون بگم کــہ نگـاه اهل بیـت همیـشه به ماســت😍 کافیه فقط درکش کنیم همین نگاه اهل بیت رو در خودت، در زندگیت د تماشا کن و ببین در برابر نگاه اهل بیت داری چیکار میکنی ببییین واقعااا داری چیکار میکنی آیا اونی هستی که اونها می خواد. می دونید یک لحظه تصور کنید یکی میخواد ازتون عکس بگیره یافیلم، ببین چجوری خودتو خوشگل میکنی چجوری خودتو جمع جور میکنی بهتر میشینی، حالا تصور کن در برابر دوربین اهل بیت و خدا قرار داری چقدررر خودتو خوشگل کردی؟؟ چقدرر خودتو جمع جور کردی؟؟؟ بشین و فکر کن و امروز مسیر زندگیت رو عوض کن واسه روزی که وقتی فیلمت آماده شد و فیلمت رو تماشا کردی خجالت نکشی و بگی وای بر من
پس از الان خودتو جمع جور کن
#خودتو_جمع_جور_کن
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شرکٺ کنندھ شمارھ :🌹1🌹
#کریمهاهلبیتسلاماللهعلیها 🎉
•[کریمه بودنت مثل گدایی کردنم ذاتیست
من از نسل گداهایم؛ تو از نسل کریمانی]•
عزیز حسین ؏
زینتِ دوش حضرت سقا
آرامشِ دلِ حضرت زینب ۜ
روزت مبارک💚:)"
#عیدکممبروڪ 🌸✨
#یارقیــهخاتون
@shahiasgarelyasi
ثواب یهویی❤️
دختر خانم های کانال همین الان به اندازه مانتو هایی که دارید صلوات بفرستین😁🍃
هدایت شده از شـَـ🥀ــہیــدانـِہ
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شرکٺ کنندھ شمارھ :🌹1🌹
#کریمهاهلبیتسلاماللهعلیها 🎉
•[کریمه بودنت مثل گدایی کردنم ذاتیست
من از نسل گداهایم؛ تو از نسل کریمانی]•
عزیز حسین ؏
زینتِ دوش حضرت سقا
آرامشِ دلِ حضرت زینب ۜ
روزت مبارک💚:)"
#عیدکممبروڪ 🌸✨
#یارقیــهخاتون
@shahiasgarelyasi
روز دختر مبارک💖
❤️روز عزیز دل باباهااا😍
💛هووی ماماناا😐
💚ناموس داداشااا😎
💙جیگر شوهراا♥️
💜عامل خوشبختی پسراا😋
❤️مباااارک دخملیااا👧🏻
❤️روزلباس صورتیا✌️
💛عشق پاستیلا😊
💚لاک خوشگلیا💅
💙معتاد رژ لبا💄
💜شیطنتای یواشکی😇
❤️دیوونه های لواشکی😝
💛بوسه های خجالتی👄
💚حسادتهای عشقولانه💑
💙تودل بروهای همیشگی💋
💕روزدختر مبارک💞
اوووو تقدیم به همه دخترا😍😍
❤️دخــتر یعنـی فــرشـته
💚دخــتر یعنی همونجا وایسا میام دنبالت دیر وقته
💙دختـر یعنـی حوا برای کسی که آدمه
💜دختـر یعنـی بهونه گیری های مدام،از سر دلتنگی
❤️دختـر یعنـی لاکای رنگارنگ
💛دختــر یعنـی تـرس از آمپول
💚دختـر یعنـی عصای دست مادر
💙دختــر یعنـی دو ساعت کلنجار رفتن با مقنعه تا صاف رو سر بمونه
❤️دختـر یعنـی وقتـی حالـش گرفتـه س بشـینه موهاشـو ببافه
💛دختـر یعنـی ی عالمه رژلب جور واجور
💕دختـر یعنـی دنیای صورتی 💞🚶♀🎈🐇🙌😂☺😌
روز دختر یعنی با همه این خصوصیات اما راه وروش حضرت فاطمه معصومه(س) را در پیش گرفتن
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
#روانشناسی_قلب_2 🎧آنچه خواهید شنید ؛ 👇 ❣چرا حال قلب ما، با اشتباهات،تمسخرها،توهین ها،وتحقیرهای
#روانشناسی_قلب_3
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣ اگر قلبت، شاد نیست!
اگر نمازت،حال دلت رو خوب نمی کنه!
اگر دلت، ناآرام و غمگینه!
🔻قلبت،مریض شده؛
تا دیر نشده درمانش کن
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
#زیارتمجازیحرمحضرتمعصومھسلاماللهعلیها😍♥️
-هدیھ روز دختر🙃🎊🎁
vtour.amfm.ir
-روی هر فلشے ڪه کلیڪ کنید کمے صبر کنید تصویر شفاف میشھ و در هر صحن با چرخش انگشت روی صفحھ میتونید کاملا هرجای حرم مطهر خانم حضرت معصومھ سلام الله علیها ڪه دوست دارید #زیارت کنید..!🤗☘🌹
-زیارتتون قبول باشه☺️💖
-التماس دعا🌸🎈
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانال جوانان انقلابی
@javananenghelabi