هدایت شده از به سوی سماء
آنکار که بازپسینِ کارها میدانستم، پیشینِ همه بود و آن رضای والده [مادر] بود...
آنچه در جمله ریاضت و مجاهده و غربت و خدمت میجُستم، در آن یافتم که یک شب، والده از من آب خواست، برفتم تا آب آورم در کوزه آب نبود، و بر سبو رفتم نبود. در جوی رفتم آب آوردم، چون باز آمدم، در خواب شده بود. شبی سرد بود، کوزه بر دست میداشتم. چون از خواب در آمد، آگاه شد آب خورد و مرا دعا کرد که دید کوزه بر دستِ من فسرده بود. گفت: چرا از دست ننهادی؟ گفتم ترسیدم که تو بیدار شوی و من حاضر نباشم.
#بایزید_بسطامی
(تذکرة الاولیاء)
#خدمت_مادر
#گشایش_سلوکی
@sooyesama