خداحافظی تلفنی «علی» با پدر و مادر
وی اضافه کرد: علی اگه نگفت به خاطر این بود که اعزامش قطعی نبود. پیش خودش فکر میکرد دوباره برش میگردونن. واسه همین نگفته بود. ساعت 12 شب حرکت کرد و ساعت 5 صبح رسید به شهرکی که داداش روح الله زندگی میکنه. اونجا مزار هشت شهید گمنام داره. علی نمازصبح شو سر مزار شهدای گمنام خوند. صبحانه رو خونه برادرم خورد و با برادرم به محل استقرار بچهها برای اعزام میره. وقتی اسمش رو برای رفتن خوندند و مطمئن شد رفتنی شده با پدر و مادرم تماس گرفت و خداحافظی کرد.
وی گفت: البته اجازه رفتن رو چند ماه قبل گرفته بود. مادرم اول با رفتنش مخالف بود. میگفت: تو همین جا توی ایران کار فرهنگی میتونی بکنی دست جوونا رو میتونی بگیری و به راه راست هدایت کنی. ولی علی میخواست مامان رو راضی کنه میگفت: چرا زمانی که محرم میشه شما میرین عزاداری شرکت میکنین و میگین ای کاش ما اون زمان بودیم و نمیذاشتیم حضرت زینب (س) رو به اسارت ببرن. نمیذاشتیم اون همه بلا سر اهل بیت بیاد. نمیذاشتیم امام حسین تنها بمونه. الانم همون زمانه واقعا. الانم باید این اجازه را به من بدید که ما بریم دفاع کنیم و نذاریم اون جنایتها اتفاق بیفته. مادرم با حرف ایشون راضی شد. پدرم که رضایت داده بود؛ حتی وصیت نامه شو. علی آقا 17 اردیبهشت که شهید شدند وصیت نامهشون برای دی ماه 94 است. یعنی کارهاشونو انجام داده بود و تا آن زمان اعزام شده بود و بعد از 33 روز که از رفتنش میگذشت به شهادت رسید.
آخرین دیدار من و «علی» ساده گذشت
این خواهر شهید افزود: آخرین دیدار من و علی آقا همین شبی بود که علی آقا داشته از نور میرفت به سمت تهران. داستان به این صورت بود که چون بارها علی آقا پیگیر رفتن سوریه بودند و هر دفعه قبول نمیکردند. یک بار دقیقا سال 95 بود که ایشون راهیان نور بود. بعد از راهیان نور برگشت اون سال خواهر و برادرم اینا گفتند شما هر سال سیزده بدر نیستی. امسال بیا باش. بچهها دوست دارن دایی شونو ببینن ایام عید. علی آقا اون سال 12 فروردین از راهیان نور برگشت بعد از 13 بود و فردا شبش که خبر میرسه که از مازندران به سوریه اعزام نیرو دارند و آقا روح الله از طریق یکی از پاسدارهای مازندرانی متوجه اعزام شد و به علی آقا زنگ زد و گفت: شما هم برو ساری و با بچههای ساری که به تهران میان از طریق فرودگاه تهران با هم اعزام بشین. علی آقا گفت: من چند بار رفتم منو راه ندادن. علی آقا تلفنی به مسئول اعزام گفت. واسه همین به داداش روح الله گفت: من میام تهران و با تو میرم پیش اینها. آقا روح الله ازش خواست که امشب راه بیفته تا فردا تهران باشه که همون شب علی آقا راه افتاد.
خواهر شهید جمشیدی افزود: وقتی خواست بره نگفت که بحث سوریه هست و ایشون هم میخواد بره تهران. زمان رفتن به ترمینال زنگ زد که 12 شب برای تهران ماشین هست. به من گفت: سامره من دارم میرم تهران. گفتم: علی آقا یه دفعه؟ چون زمان رفتنشون مامان و بابا خواب بودن و من بیدار بودم. گفت: یه کاری تو تهران برام پیش اومده دارم میرم زود برمیگردم. منم همینجوری خیلی معمولی باهاش خداحافظی کردم و علی آقا رفت.
مدیر مدرسه شهادت «علی» را از من پنهان کرد
وی افزود: علی آقا شب جمعه که مصادف با روز مبعث پیامبر بود به شهادت رسید. خبر شهادتش را من روز بعد شنیدم. به این نحو که من چون توی بسیج دانش آموزی فعالیت میکردم و شورای حوزه بودم. اون روز ساعت 8 و نیم اینا رفته بودم بسیج دانش آموزی. داخل اتاق نشسته بودم که صدای همکارا که توی سالن حرف میزدند به گوشم میرسید. شنیدم یکی گفت: نور اولین شهید مدافع حرم رو تقدیم کرد. این صحبتها به گوش میرسید ولی کسی اسمی از این شهید نمیبرد. منم تا از اتاق بیرون میرفتم ببینم کیه و موضوع چیه؟ کسی رو نمیدیدم. تا اینکه دو سه بار این قضیه تکرار شد.
خواهر شهید جمشیدی اضافه کرد: من به برادرم که تهران هست زنگ زدم ازش پرسیدم قضیه شهید چیه؟ مثل اینکه نور شهید داده. داداشم گفت: نه خبری نیست. با اینکه میدونست ولی نمیخواست به من بگه. من پیش خودم گفتم پس این قضیه صحت نداره و پیگیر نشدم. تا اینکه بعد از چند دقیقه دیدم یکی از فرماندهان بسیج مدارس که حالا مدیر یکی از مدرسهها هم بود اومد داخل دفتر بسیج و گفت: میگن نور شهید مدافع حرم داده. شنیدید؟ حالا اون خبر نداشت من خواهر علی آقا هستم. علی آقا هم توی بسیج دانش آموزی شورای حوزه بود. از منم پرسید تو خبر داری؟ گفتم: نه. کیه؟ گفت: این آقایی که اینجا بود؛ همین آقای جمشیدی. گفتم: علی جمشیدی؟ یکی بهش اشاره کرد که ایشون نمیدونه. بعد سریع حرفشو خورد و گفت من اشتباه کردم و سریع رفت.
وی ادامه داد: من دوباره با برادرم آقا روح الله تماس گرفتم. گفتم: آقا روح الله مثل اینکه خبرهایی هست اینجا. الان یکی اومد گفت: علی شهید شد. داستان چیه؟ صحت داره یا نه؟ خیلی جاها پخش شده این خبر. آقا روح الله به من قسم داد و گفت: امیدوارم صبر و تحملش را داشته باشی. علی آقا شهید شده. ولی فقط توی فضای مجازی عکس و خبرش اومد هنوز به صورت رسمی اعلام نشده. به کسی چیزی نگو تا ما مطمئن بشیم. پیگیر بشیم که من به همه خبر میدم. اینو که گفت: دیگه نمیدونم تلفن چجوری قطع شد. سریع رفتم خونه. خونه کسی نبود. نمیدونستم چیکار کنم؟ پدر و مادرم سر زمین کشاورزی بودند و آخرین روز کاریشون توی زمین بود. بعد از چند دقیقه آقا روح الله خودش تماس گرفت با اعضای خانواده. به داداش بزرگ و خواهرام اطلاع داد و همه اومدن خونه.
«علی» میخواست گمنام بمونه
وی گفت: من فکر میکنم دو عامل مهم شهادت علی آقا یکی اخلاص در کار و دیگری تلاش و خستگی ناپذیری که داشت؛ علی واقعا خستگی ناپذیر بود. یعنی بچه خواب نبود. بعضی وقتها صبح میرفت بیرون ساعت 2 نصف شب میاومد و دوباره صبح اول وقت میرفت. اکثر مواقع اینطوری بود. همیشه هم دنبال کار فرهنگی و بسیج بود.
این خواهر شهید ادامه داد: یک موسسه ای هم با بچههای مذهبی و جوان توی شهرستان نور تأسیس کرده بود به نام موسسه که موسس این مدرسه خود علی آقا بود. ولی هر بار که توی جمعی وارد میشدند اگر کسی میپرسید مسئول شما کیه؟ به هیچ عنوان خودش را معرفی نمیکرد، میگفت: اینجا همه مسئولیم. یعنی با تواضع و فروتنی که توی رفتارش داشت و هیچ وقت اهل ادعا نبود که منیت توی کارش داشته باشه. توی کارهای مذهبی و فرهنگی شهر دنبال کار نو و ابتکاری بود. عاشقانه شهدای گمنام رو دوست داشت و میخواست همیشه کار کنه ولی اسمی ازش نباشه حتی امضاهای این چند سال آخرش تغییر کرده بود و یک بار که امضاشو دیدم نوشته شهید گمنام
قسمم داد کسی نباید از حضورش در مناطق محروم باخبر بشه
وی در خصوص علاقمندی شهید به خدمت به محرومین گفت: علی آقا هشت سال تابستان پی در پی به مدت 45 روز به اردوهای جهادی در مناطق دورافتاده روستاهای سیستان و بلوچستان میرفت و اصرار به این داشت که کسی از این رفتن باخبر نشه. حتی قسمم میداد که راضی نیستم کسی از حضور من در مناطق محروم چیزی بدونه.
«سامره جمشیدی» افزود: حتی زمان نزدیک به عید که میشد تا پایان تعطیلات عید به عنوان خادم شهدا میرفت مناطق عملیاتی. موقع رفتن میگفت دوست ندارم کسی بدونه که من تعطیلات کجا هستم. یعنی اینکه خالصانه و برای خدا کار میکرد. این یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقی علی آقا بود.
چشم پاکی علی زبانزد همگان بود
وی افزود: یکی از ویژگیهای اخلاقی علی آقا این بود که بسیار چشم پاک بود و در برخورد با نامحرم سرش را بالا نمیآورد. حتی در برخورد با فامیلهای خودمان که نامحرم بودند وقتی سلام علیک میکرد سرش پایین بود و به چهره شخص مقابل نگاه نمیکرد.
خواهر شهید جمشیدی گفت: یکی دو بار اتفاق افتاد که من و دوستم را از سر خیابان سوار کرد و رسوند. دوستم میگفت: من هیچ وقت ندیدم علی آقا سرشو بلند کنه و به چهره من نگاه کنه. این چشم پاکی علی زبانزد همگان بود. علی خیلی چیزها رو رعایت میکرد. حتی دقت رفتاری که داشت این بود که هیچ وقت توی خیابون لباس آستین کوتاه نمیپوشید. حتی موقع باز کردن در حیاط رعایت میکرد و آستین کوتاه دم در نمیرفت.
وی ادامه داد: احترام بزرگترها را به شدت نگه میداشت. صداشو بلند نمیکرد. خوش اخلاق بود. خیلی خیلی اهل کار خالصانه بود.
«علی» روی حرم بی بی خیلی حساس بود
وی در خصوص اعزام شهید به سوریه اظهار داشت: رفتن علی به سوریه چند تا علت داشت اول اینکه علی خیلی غیرتی بود البته نه از نوع منفی بلکه غیرتی از نوع مثبت. به جهت اینکه دیگه نمیتوانست ببینه حرم حضرت زینب (س) در خطر باشه و علی به عنوان یک بچه شیعه هیچ اقدامی نکنه. خیلی روی این قضیه حساس بود. برای همین تلاش میکرد تا بره از حرم آل الله دفاع کنه و نذاره که حرم بی بی زینب (س) مورد تجاوز قرار بگیره.
این خواهر شهید گفت: بحث دیگه ای که مطرح است دفاع از مظلومه. اینکه توی خبرها و فضای مجازی پخش میشد که توی سوریه چه جنایتهای هولناکی اتفاق میافته که زن و کودک و پیر و جوان بی گناه و مظلوم را به صورت فجیعترین حالت قتل عام میکنند نمیتونست ببینه که این اتفاقها نزدیک کشورمان بیفته و ما چشم و گوشمان را ببندیم که نه می بینیم و نه میشنویم و به ما ربطی نداره.
«سامره جمشیدی» بیان داشت: مسئله دیگه اینه که سوریه هم مرز کشور ماست و ما سابقه جنگ با عراق را داشتیم و اینکه بخواهیم صبر کنیم که داعش بیاد ایران و بعد ما از خودمان دفاع کنیم. چون بارها داعش در تمام مصاحبههایی که داشت اعلام کرده بود که هدف ما ایران است. یعنی بعد از فتح سوریه به ایران خواهیم آمد. به خاطر همین مدافعین حرم رفتند تا دشمن را در زمین دیگه زمین گیر کنند قبل از اینکه بخواد بیاد توی ایران و آن خسارتهای جنگ هشت ساله تکرار بشه. برای همین مدافعین حرم توی کشور دیگه جنگیدند که پای داعش به ایران باز نشه و همه اینها دست به دست هم داد که علی برای دفاع از حرم رفت به سوریه
حکایت درست کردن کارت جعلی افغانی که لو رفت
این خواهر شهید افزود: علی هیچ وقت بحث ازدواج را پیش نکشیده بود اما خواهر بزرگترم و مادرم به او میگفتند دیگه وقت زن گرفتن علی است. حتی یک بار خواهر بزرگم از کربلا برای او چادر سفید و شلواری خریده بود و بهش گفته بود برای دامادی ات خریدم. اگر کسی را در نظر داری بگو برایت آستین بالا بزنیم که علی همان جا دست خواهرم را کشید و در رفت که همان شد و ما هم دیگه پیگیری نکردیم.
«سامره جمشیدی» ادامه داد: از وقتی که بحث مدافعین حرم و سوریه به میان آمده بود، علی خیلی پیگیری کرد که به سوریه بره اما چون بسیجی بود با درخواستش موافقت نمیشد و میگفتند اولویت با پاسدارهاست. علی با ناراحتی برگشت و بعد از پیگیریهای زیاد که از جاهای مختلف داشت، دید موفق نمیشه به تهران و مشهد رفت که از آنجا اعزام بشه که از آنجا هم به نتیجه نرسید.
وی همچنین گفت: حتی یک بار هم رفته بود با چند تا از افغانها دوست شده بود و کارت ملی آنها را که دید برای خودش کارت جعلی افغانی درست کرد تا بتونه به تیپ فاطمیون ملحق بشه. موقع اسم نویسی متوجه شدند ایرانی هست و ثبتنامش نکردند و بعدش هم برادرم متوجه شد پیگیری کرد برای اعزام. خلاصه کارش برای اعزام درست شده بود که روح الله برادر دومی ام که پاسدار است و در تهران زندگی میکند، متوجه اعزام علی از طریق تیپ فاطمیون شد. بهش گفت فعلا دست نگه دار تا من از طریق قانونی پیگیر کار اعزامت بشم که با بچههای ایران اعزام بشی. و روح الله پیگیر کارش شد.
همزمان با سالروز شهادت این شهید بزرگوار با «سامره جمشیدی» خواهر شهید مدافع حرم «علی جمشیدی» به گفتوگو نشستیم که حاصل آن از نظرتان میگذرد.
یادداشت برداری از سخنان «آقا» کار همیشگی «علی» بود
«سامره جمشیدی» با بیان اینکه برادرم علی متولد 15 آبان ماه 69 بود و در زمان شهادت 25 سال داشت، گفت: علی کاردانی رشته معماری را که گرفت برای ادامه تحصیل به دانشگاه علمی کاربردی نوشهر رفت و در رشته مدیریت فرهنگی ادامه تحصیل داد.
وی در خصوص تغییر رشته شهید افزود: علت تغییر رشته شهید هم دغدغه فرهنگی بود که مقام معظم رهبری در بیاناتشان عنوان کردند. همچنین با توجه به کمبود نیروی فعال فرهنگی، علی این رشته را انتخاب کرد تا سهمی در گسترش فرهنگ داشته باشد.
این خواهر شهید ادامه داد: علی عاشق رهبری بود و از مقام معظم رهبری به عنوان نائب امام زمان (عج) تبعیت میکرد. طوری که این عشق، علاقه و ارادت در رفتار و کردارش مشهود بود.
وی بیان کرد: یکی از برنامههای ثابت علی تجدید بیعت با آرمانهای حضرت امام (ره) در 14 خرداد ماه بود که شرکت در این برنامه از نشانههای عشق و ارادت وی به نائب امام زمان بود.
«سامره جمشیدی» ادامه داد: گاهی اوقات عشق به ولایت، علی را در ایام فاطمیه و محرم نیز از نور به تهران میکشاند تا در دیدار عمومی همراه با مردم عزادار به حسینیه برود و از نزدیک بتواند مقام معظم رهبری را زیارت کند.
وی اضافه کرد: در کنار این ارادت، تقید خاصی داشت که حتما سخنرانیهای مقام معظم رهبری را در ایام و مناسبتهای خاص گوش بدهد و نکات مهم را یاداشت برداری کند.
خواهر شهید جمشیدی افزود: علی نکات مهم بیانات مقام معظم رهبری را در قالب بروشور، نشریه و کارت ویزیت در مناسبتهای مختلف مذهبی در میان هیئتها و اماکن مختلف توزیع میکرد.
وی اظهار کرد: علی از ته دل عاشق مقام معظم رهبری بود و دوست نداشت حرف ایشان روی زمین بماند؛ لذا در حد توان خود کاری میکرد که ارادتش را به ولایت فقیه نشان بدهد.
به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، شهید مدافع حرم «علی جمشیدی» در پانزدهم آبان 1369 در خانواده ای مذهبی و محب اهل بیت در شهرستان نور چشم به جهان گشود و از همان کودکی تحت تعالیم پدر و مادر و اعضاء خانواده روحیه ای انقلابی پیدا کرد.
خانه دوم او پایگاه بسیج بود و در عرصههای مختلف جهادی فعالیت داشت. آن زمان که زمینه امر به معروف و نهی از منکر بود هیچ واهمه و تردیدی در اجرای این واجب الهی نداشت. وقتی مراد بسیجیان رسیدگی به محرومین را گوشزد کردند درقالب طرحهای جهادی برای محرومیت زدایی در ساخت مسجد و خانه و... به مناطق جنوب شرق کشور اعزام شد.
عشق به شهدا او را به مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس کشاند و با عنوان خادم الشهدایی به زائران شهدا و راهیان نور خدمت میکرد. او تصمیم گرفت تا در جبهه فرهنگی شهر خود و ترویج روحیه ایثارگری موسسه شهدای گمنام را تاسیس کند.علیرغم همه دشواریها با پشتکاری وصف ناشدنی فعالیتهای چشمگیری در این زمینه داشت تا جایی که علمدار فرهنگی شهرستان نور بود. او فدایی ولایت فقیه بود؛ عشق به اهل بیت روح بیقرار او را به دفاع از حرم عقیله بنیهاشم زینب کبری علیهاالسلام رساند و عاقبت در هفدهم اردیبهشت 1395 مصادف با مبعث رسول الله (ص) در منطقه «خانطومان» سوریه به آرزوی دیرینه اش رسید وبه یاران شهید گمنام خود ملحق شد
متن کامل وصیت نامه اولین شهید مدافع حرم شهرستان نور، شهید علی جمشيدي
سهشنبه, ۲۳ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۴
فرهنگى و اجتماعى
من این راهی را که می روم انتخاب نمودم و همه شما گواه هستید که بنده پیگیر این راه بودم و شما در این راه کمک کننده بنده بودید. شهید علی جمشیدی نام پدر: عبدالحسین تاریخ تولد: 69/8/15 تحصیلات: کاردانی اشتغال: دانشجوی مقطع کارشناسی و از فعالین فرهنگی شهرستان نور تاریخ شهادت: 95/2/17 محل شهادت: خان طومان سوریه

بسم الله الرحمن الرحیم
«آنانکه از وطن خود هجرت کردند و از دیار خود بیرون رانده شدند و در راه خدا رنج کشیدند،جهاد کردند و کشته شدند،همانجا بدی های آنها را می پوشانیم و آنان را به بهشت هایی که زیر درختان آن نهرهای آب جاری و روان است داخل می کنیم و این پاداشی است از جانب خدا.»
آیه 195 ، سوره مبارکه آل عمران
با نام و یاد خداوند رحمان و رحیم که در حق بنده حقیر چیزی کم نگذاشتند و سلام و درود به صاحب العصر والزمان(عج) و روح پاک امام راحل و رهبر عالم تشیع و اسلام امام خامنه ای و روح پاک تمامی شهدای اسلام.
این دنیا با تمام زیبایی ها و انسانهای خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقف و ماندن و همه ی ما بایستی برویم و راه این است ، دیر یا زود فرقی نمی کند؛اما چه بهتر که زیبا برویم «هنر آن است که بمیری بیش از آنکه بمرانَندَت و مبدأ و منشأ حیات آنان هستند که چنین مرده اند.»
بایستی به خود آئیم که در چه زمانه ای زندگی می کنیم و با چه وضعی؟ در عصر امام زمان(عج) که انشاءالله از سربازان امام عصر(عج) قرار گرفته باشیم و این همه مقابله با مشکلات و مصائب ، غربت ها و دوری ها وجود با خدا شدن بوجود نمی آید. البته بنده مایلم که به حق در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته ایم و از این بابت بایستی خدا را شاکر باشیم. در اوضاع سیاسی کنونی که نائب برحق حضرت ولیعصر(عج) رهبرمان امام خامنه ای(مدظله العالی) به تنهایی علم را بردوش گرفته و رجال سیاسی چندان همسو با فرمایشات ایشان عمل نمی کنند بایستی بچه های مذهبی(هیئتی و مسجدی)خود را فدا کنند.
بایستی فرمایشات نائب برحق امام زمان(عج)را کلمه به کلمه اجرا نمایند چه در باب علم و چه در باب نفس و چه در باب سیایت . در این زمانه کسانی روی کار آمده اند که انگار بویی از ایمان نبرده اند و وقتی به یکی از ادارات می روی تازه متوجه می شوی که چه مردمان خوبی داریم که با وجود برخی مدیران نالایق در برخی ادارات باز هم پشتیبان ولایت و نظام جمهوری اسلامی هستند که الحق به فرمایش بزرگان عمل نموده اند که اگر در جمهوری اسلامی خلافی صورت گرفت تقصیر را بر گردن نظام نگذارید بگوئید فرد اشتباه کرد نه نظام. که چه بسیار افرادی برای ضربه زدن به نظام آمده اند کسانی که بویی از ایمان و مردانگی نبرده اند، کسانی که نان نظام را می خورند و ریشه نظام را می زنند. الحق که چه خطرناکند این افراد. چیزی که بچه های حزب اللهی هم در پیشبرد کارهای خود با سدّ چنین افرادی برخورد می نمایند که بنده معتقدم با بی توجهی و کم توجهی این افراد به هیچ وجه از اعتقادات و خواسته های خود کوتاه نیایید.
به فرموده امام راحل " ما مظلومین همیشه ی تاریخ،محرمان و پابرهنگانیم.ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر قرار است هزار بار قطعه قطعه شویم،دست از مبارزه با ظالم بر نمی داریم."
چند وقتی است که دل به هوای حرم حضرت زینب(س)محتاج است. نمی دانم که آن خانم ما را نیز به پیش خود می برد یا خیر؟ البته شاید برای رفتن آمادگی بخواهد و شرایطی داشته باشد و ما آن شرایط را نداشته باشیم. ولی من می دانم که لطف و کرم بی بی زیاد است.هر چقدر که بخواهند کرم می کنند و سطح توقع ما پایین است.
نمی دانم کی لایق زیارت حرم آن بی بی و بارگاه ملکوتی آن سه ساله می شویم؟!! در حال حاظر که حرم الله دوباره محاصره شده اند. انگار تاریخ بار دیگر در حال تکرار شدن است و بایستی با توجه به فرموده امام راحل مردم ما از مردم محروم زمان حضرت رسول(ص)بهترند، بایستی چنان درسی به یهودیان و وهابیان و تکفیری دهند که دیگر حتی فکر چنین جسارتی را هم نتوانند بکنند. حال اینکه نبرد شام خود مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است.
معرکه شام میدان عجیبی است بقول امام خامنه ای: «بحران سوریه الان مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا در برابر مقاومت و اسلام حقیقی است.» در این جنگ حق و باطل تمامی دنیا جمع شده اند،تمامی استکبار،کفر،صهیونیستها، مدعیان اسلام آمریکایی،وهابیت و هدف همه آنها نیز چیزی نیست جز شکست اسلام واقعی که همان ضربه زدن به نهضت زمینه سازان ظهور است.
خدایا از تو ممنونم که مرا در این زمانه آفریدی و به من توفیق زیادی عنایت نمودی از جمله آن محبّ امیرالمونین بودن و سرباز امام خامنه ای(مدظله العالی). خدایا نمی دانم چگونه بنویسم، خدایا خطا زیاد کرده ام، تو ما را ببخش، خدایا تو خودت گفتی توبه کن،توبه ات را می پذیرم.از تمامی شما عزیزان می خواهم چنانچه از بنده خطایی یا بدی دیده اند به بزرگواری خودشان ببخشند.
مدتی است دلتنگ حرم شده ام،بدجوری دلم هوای حرم بی بی دارد، حرم دخت سه ساله دارد، مدتی است قلبم پاهایم را به حرکت در می آورد و بسوی حرم می برد،اگر لایق بودم مرا بپذیر این بنده روسیاه را.
در این برهه مسئولیت سنگینی بر دوش ماست و اگر نتوانیم از پسش برآئیم شرمنده و خجل باید بسوی خداوند و نبی اش و ولی اش برویم چرا که مقصریم. کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلا و به قول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی داریم که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم.ان شاءالله که یار و یاور امام زمانمان خواهیم بود.
در پایان حرف دلی با خانواده و دوستانم؛
مادر مهربان و عزیزم ازت متشکرم بخاطر زحمات زیادی که در حق من کشیدی از کودکی با توجه به بیماری که داشتم با وضع مالی ضعیف مرا اینگونه محبّ امیرالمومنین بار آوردی. مادرم شرمنده ام اگر نتوانستم زحمات بیشماری که در حق من کشیدی جبران نمایم. الحق که مادری را در حق من تمام کردی.
پدر خوبم، شرمنده ام که از بچگی تا کنون اینگونه مرا بزرگ کردی و من نمی توانم زحمات شما را جبران کنم، شرمنده ام از اینکه می بینم هنوز با این سن و سال مشغول کار برای حفظ آبروی خانواده هستی و من ...
برادران خوبم؛ در حق برادر کوچکتان خیلی زحمت کشیدید و حامی خوبی برای من بودید.نمی دانم از زحماتی که برای شما درست کردم چگونه قدردانی نمایم. خودتان به بزرگواری خودتان اگر بدی از بنده دیده اید، ببخشید.
خواهران مهربان و خوبم ، الحق که شما خواهران خوبی برای من بودید و بخاطر تمام آزار و اذیت ها درخواست عفو و بخشش دارم.
واما دوستانم؛ شماهایی که شاید بیشترین اوقات زندگی ام را با شما بوده ام،خدایا شکرت که چنین دوستانی به من عطا کرده ای و شماهایی که به حق سربازان مخلص امام خامنه ای(مدظله العالی)هستید.در این شهر توریستی شماها به حق به وظایفتان آشنا هستید و در این مدت هم شما را اذیت کرده ام و در این مراسمات هم خیلی از شماها هم حضور داشتید.
من این راهی را که می روم انتخاب نمودم و همه شما گواه هستید که بنده پیگیر این راه بودم و شما در این راه کمک کننده بنده بودید و از تمامی شما معذرت می خواهم که رفیق نیمه راه بودم و رفاقت را در حق شما تمام نکرده ام و ملتمسانه از شما تقاضای عفو را دارم. مرا ببخشید،بسیار برایم دعا کنید و در روضه های ارباب و مجالس عزاداری اهل بیت مرا فراموش نکنید.
در پایان؛خوش ندارم این شادمانی را با لباسهای سیاه و غمگین ببینم،غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب کبری(س) هست،برای اربابمان اباعبدالله الحسین(ع)است و اگر دلتان گرفته روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است.
پدر و مادر عزیزم سرتان را نزد ارباب و بی بی بالا بگیرید.من و تمامی دوستداران به فدای یک نگاه ارباب.اینجوری تازه شما یک مقداری شبیه اهل بیت شدید.
" مردم این زمانه ما را سرکوب می کنند که کجا می روید و برای چه کسی می جنگید؟ اما آنان غافلند که ما خود نمی رویم، گویی ما را صدا می زنند، قلبمان پایمان را به حرکت وا می دارد، جز اینکه دختر علی(ع) و سه ساله امام حسین(ع) بر روی اسم ما مهر شهادت زده اند، من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین تر از قاسم و علی اکبر حسین علیه السلام نیست."