eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
873 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢بازنشر مستند کوتاه شبکۀ الجزیره پیرامونِ «شبکۀ سلطنت‌طلب من‌وتو و پروژۀ تولید نوستالژی»[با زیرنویس
💢 زمانِ شاه همه چیز بود! پروژه و هدف اصلی جریان رسانه ای در شبکه و فضای مجازی، القا این حسِ حسرت و نوستالژیک است که زمانِ شاه همه چیز خوب بود، همه چیز داشتیم و با انواع دروغها و تصاویر متعددی را بهم ربط میدهند، تا جوانِ امروزی با خود این حسرتِ تاریخی را تکرار کند که: همه چیز آن زمان خوب بود!؟ اما بلافاصله جوان دهه هفتاد و هشتادی باید این سوال تاریخی را مطرح کند که اگر همه چیز در دوره پهلوی خوب بود، پس چرا مردم کردند؟ جوان امروزی باید این را بپرسد که چرا مسلمانِ معتقد و کمونیست بی اعتقاد با وجود اختلاف نظر بنیادی در زمان شاه در یک چیز متحد بودند و آن این بود که باید برود!؟ 💥
🌷۵ مرداد ۱۳۶۷؛ سالروز عملیات غرور آفرین : به قصد تهران حرکت کردند اما در ۳۴ کیلومتری با شکستی مفتضحانه میدان را خالی کردند آن روز کسی از جنگ خسته نبود 🍃🌷🍃🌷🍃
✅گرامیباد یاد و خاطره سردار دلاور و گمنام جبهه های حق علیه باطل شهید مظلوم احمد قاسم زاده فرمانده مقتدر گردان خط شکن و همیشه پیروز انبیاء لشگر 57 حضرت اباالفضل العباس«ع» 🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✅گرامیباد یاد و خاطره سردار دلاور و گمنام جبهه های حق علیه باطل شهید مظلوم احمد قاسم زاده فرمانده مق
🌹 در مرداد ماه 1367 در نبرد علیه منافقین پست فطرت و کوردل در عملیات و در حوالی به فیض نائل آمد و بال در بال ملائک گشود و آسمانی شد.🍃🌹🍃 🌸یادش گرامی و نامش تا ابد جاودان باد🌸 ❣
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#مرصاد🌷
💠وقتی 598 پذیرفته شد، یکی از رزمندگان بسیجی گردان حضرت (ع)، بنام در جمع دوستانش با بغض و حسرت گفته بود: " ‌ای خدای بزرگ یعنی جنگ تمام شد و من شهید نشدم " و عزیز رزمنده دیگری روی شانه‌اش می‌زند و می‌گوید نگران نباش اگر انتخاب شده باشی برای پرواز آسمان را در اختیارت خواهند گذارد و همان شد علمیات آغاز شد و حافظ به مرادش، رسید🍃🌷🍃 کجایید‌ای شهیدان خدایی 🌸یادش گرامی، راهش پر رهرو🌸 🌺
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#مرصاد🌷
🌺راوی: از رزمندگان حاضر در عمليات «مرصاد» 🌱 در در عمليات منافقين روي تپه سمت راست ما مستقر شده بودند و يكي از دوستان حفاظت اطلاعات صداي منافقين را كه پشت تپه بودند از طريق بيسيم مي‌شنيد. پشت خط حالت رودخانه‌اي مانندي بود كه ما با و بر و بچه‌ها ايستاده بوديم و فكر مي‌كرديم چگونه خط را بشكنيم و به آن طرف برويم. همزمان روي تپه رو به رو هم كه بچه‌هاي خود گردان مستقر بودند هر وقت مي‌خواستند از تپه بالا بروند موفق نمي‌شدند چون دشمن از بالا به آنها اشراف داشت و بچه‌ها را به رگبار مي‌بست و نمي‌گذاشت به بالاي تپه بروند. بعدها خود من كه بالاي تپه رفتم فهميدم كه منافقين به ما هم اشراف داشته‌اند . اين مسير را كه چيزي حدود 300 متر بود با حالت دو طي كردم. به آنجا كه رسيدم يكي از اين بچه‌ها در ذكر ‌گفتن بود. از بچه‌هاي قرآني ناب بود. به من گفت حاجي توروخدا براي من دعا كن تا شهيد بشم. بهش گفتم پسر، حالا وقت شهادت نيست، وقت مبارزه است. هنوز حرف من تمام نشده بود كه صداي قناسه را شنيدم. او رو به روي من بود. من آمدم ببوسمش كه در همين لحظه گلوله به قفسه‌ سينه او خورد و افتاد روي كتف من. او را بلند كردم و با همين وضعيت دوباره 300 متر به طرف حاج مصطفي طالبي برگشتم. دو سه نفر ديگر كه پشت سر ما بودند آمدند كه در همانجا به شهادت رسيد.🌹 يكي از مسائلي كه براي من سخت و ناگوار تمام شد شهادت «حافظ نياوند» بود كه صورت و موي بوری داشت و بود. از بچه‌هايي بود كه به من گفت فلاني ديگر خسته شده‌ام و من را به قرآن قسم داد من هم گفتم خوب شما هم فكري به حال من كنيد خدا را قسم بدهيد تا من زودتر بروم. در همين حال در حد دو يا سه دقيقه خوابش برد. بدو بدو آمد پيش من و گفت: فلاني خواب ديدم. گفت: حاج حسن_تاجوک را خواب ديدم كه من را دعوت مي‌كند. گفتم: برو بابا بادمجان بم آفت نمي‌بيند ولي هر كس اين حرفها را به من زده بود برايم يقين بود كه شهيد مي‌شود و آخر سر هم با جنگيد و عمل كرد و به قول بچه‌ها تا آخرين لحظه ايستادگي كرد و شد.🌹 🌸روحش شادویادش گرامی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 7⃣5⃣ 👈 بخش سوم: مترجم صدام ون در حیاط منتظر ما بود، با صف از اتاق بیرون آمدیم. دو سمت راهرو نگهبانان باتوم به دست ایستاده بودند تا اگر کسی حرکتی کرد، حسابش را برسند. به محوطه حیاط رفتیم. بچه ها سوار شدند و هرکس روی نزدیک ترین صندلی است. من نیز کنار نگهبان مسلح در جلو نشستم، چند دقیقه بعد ماشین به حرکت درآمد. دروازه باز شد و ون وارد خیابان شد. حس خوبی در وجودم نشسته بود. کنجکاوی و ناباوری از این اتفاق، در نگاه و دل بچه ها وصف ناپذیر بود. خروج از آن محوطه خوفناک، آرزویی بود که هر اسیر در بند استخبارات در دل داشت؛ اما ته دلم دلهرهای نادیدنی نشسته بود. دیدن درودیوار شهر و مردم و خیابان ها برای من که ساعت ها و روزها در اتاقی نیمه تاریک و بدون حمام و سرویس بهداشتی و غذایی نامناسب به سر برده بودم و فقط در موارد لزوم از سلولم بیرون می آمدم، جالب و تماشایی بود. ماشین پیش می رفت و همه غرق در افکار خود به بیرون از پنجره چشم دوخته بودیم و به انتهای این سفر فکر می کردیم. کم کم ماشین از بغداد فاصله گرفت و روانه بیابان شد. از خوشحالی در پوست نمی گنجیدیم. باورمان نمی شد که داریم به دیدار با صلیب سرخ میرویم. همه ساکت بودند و صدایشان درنمی آمد. چشمها به بیابان و جاده خاکستری که انتهایش معلوم نبود، دوخته شده بود. هیچ کدام از بچه ها و حتی من، از نیت بعثی ها خبر نداشتیم. نمی دانستم آنها از راه انداختن این تبلیغات چه انگیزه ای در سر دارند. بوی عشقی که از فاصله های دور سرمستمان کرده بود به مشام میرسید. امامان معصومی که از کودکی با عشق و ایثار و حماسه هایشان آشنا و برای شهادت مظلومانه شان گریسته بودیم، اینک برای رسیدن به حرمشان لحظه شمار می کردیم. وارد شهر شدیم، خیلی عجیب بود! نشانی از آبادی نبود. به کاظمین می رفتیم اما همه به حسین علیه السلام، سلام می دادند. زمزمه در فضای ساکت اتوبوس پیچید: - السلام علیک یا اباعبدالله! السلام علیک یا باب الحوائج، یا موسی بن جعفر. انگار کسی بغل دستی خود را نمی دید و هرکس خودش بود و تنهایی اش. اشک بی صدایشان بی اختیار سرازیر بود. به محض اینکه ماشین در خیابان، روبه روی حرم از حرکت ایستاد، مأموران سریع پیاده شدند. پیگیرباشید...🍂
🌒لحظه گرفتگی در ایران
🌸امام على عليه السلام: ✨مشورت كردن، ديده راهيابى است. الاستِشارةُ عَينُ الهِدايَةِ 📚قسمتی از حکمت 121 نهج البلاغه
عكس قمر در كربلا 🌺ارسالی از کانال رسمی
عكس قمر در كربلا 🌺ارسالی از کانال رسمی
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹 #شهیدحافظ_نیاوند قاری وحافظ_قرآن🌹 🌸.... @Karbala_1365
🌸 ...🌸 نام : ولادت : ۱/فروردین/۱۳۴۸ _ ملایر شهادت : ۵/مرداد/۱۳۶۷ _ اسلام آباد 🌸 در روستای در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود در سنین پایین پای درس استاد شیخ ناصر فرجی قرآن را در روستا فرا گرفت بعداز مهاجرت خانواده به ملایر در سال ۱۳۶۰ به جلسه استاد ضیایی در حسینیه بم زاده رفت. پس از هجرت استاد ضیایی به تبریز در سال۱۳۶۳ در محضر استاد بنیادی فراگیری قران را ادامه داد که در آن زمان جلسه از حسینیه بم زاده به تالار قران حکیم منتقل شد‌. وی در همان زمان در نیز فعالیت میکرد و از سال۱۳۶۴ بارها به جبهه های حق علیه باطل شتافت که در عملیات ۲_۴_۵ و شرکت نموده و در سال ۱۳۶۶ در تیپ در جریان آزاد سازی با مجروحیت شدیدی از ناحیه شکم به درجه نائل آمد و به ملایر آمد و همچنان به و پرداخت . تااینکه سرانجام در ۱۳۶۷ در عملیات شربت را نوشید و به جمع دوستان شهیدش پیوست. و در ملایر آرام گرفت🌹 🌸شادی روحش 🌸 ❣
دست نوشته ای از اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک... ❤️ و چه خوب خداوند روزیش کرد...🌹
✨الهی✨ یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عجل لوليک الفرج صاحب العصروالزمان🌸
ما را بنویسید مریدان و گدایان ولایت جان را به کف دست گرفتیم فقط محض اطاعت گر غایب است امروز امام مهدی موعود ما پیرو سیدعلی هستیم تاوقت شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگویند چشمان شهدا بہ راهـی است که ازخودبه یادگارگذاشتہ اند🌸🕊 اماچشم ما بـه روزی است که با آنان روبروخواهیم شد🍃 ڪاش درآن روز، .. شهدابرای چه اهدافی بخون غلطیدند⁉️التماس تفکر