🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
☝ای برادران!
قبل از اینکه به جبهه بیایم،
دخترم میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛
اگر #شهید شدم، دورش را بگیرید، چراکه من او را بسیار دوست دارم...
#شهید_علی_شفیق_دقیق 🌷
پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر #حزبالله_لبنان و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جملهای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت وی در وصف رزمنده نوشته است: اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد...🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#قسمت9⃣2⃣ خودش خالصانه از ابتدای صبح مشغول کاربود. صبحانه و چای را آماده میکرد و... بعضی هفته ها بع
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_سیُم0⃣3⃣
با بچه ها خدمت مرحوم آیت الله ناصر صراف ها (قرائتی) در مسجد محله چال رفتیم. ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود. توصیه های اخلاقی بسیارخوبی به طلاب و شاگردان داشتند.
یک بار فرمودند : آقا ، نماز جمعه را ترک نکنید.
نمی دانید حضور در نمازجمعه چقدر برای انسان برکات دارد. خصوصا وقتی که هوا بسیارسرد یا بسیارگرم باشد❗️( یعنی زمانی که مردم کمتر شرکت می کنند )
من و دیگر شاگردان احمدآقا از این حرف ایشان خیلی خوشحال شدیم؛ چون از زمانی که به یاد داشتیم با احمد آقا به نمازجمعه می رفتیم.
احمدآقا همه ی مارا به حضور در نمازجمعه مقید کرده بود.
او با سختی بچه ها را جمع می کرد. بعد می رفتیم چهارراه مولوی و با اتوبوس دو طبقه یا وانت و... خلاصه با کلی مشکل به نمازجمعه می رفتیم.
بچه ها شلوغ می کردند. اذیت می کردند و...
اما احمد آقا با صبر و تحمل وصف ناشدنی بچه ها را با معارف دین آشنا می کرد.
💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐
یکی از بچه ها می گفت : من از همان دوران احمد آقا به نمازجمعه مقید شدم.
بعد از شهادت احمد آقا هم سعی کردم نمازجمعه من ترک نشود. یک بار در عالم رؤیا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده ام.
احمد آقا از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت.
خیلی حالت زیبایی بود. بعد از سال ها احمد آقا را می دیدم.
بعد از روبوسی به تابلوی خیابان نگاه کردم. دیدم نوشته خیابان قدس. فهمیدم اینجا نمازجمعه است.
همان لحظه از خواب بیدار شدم. فهمیدم علت اینکه احمدآقا این گونه من را تحویل گرفت به خاطر حضور همیشگی من در نمازجمعه است.
🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾
←اردو→
( برادران محمدشاهی )
برخی روزها به من توصیه می کرد : امشب جلسه ی حاج آقا یادت نره❗️
می گفت : کمال ، امشب بیا یه خبرهایی هست❗️
شب هایی که او توصیه می کرد واقعا حال و هوای جلسه آیت الله حق شناس دگرگون بود.
آن شب ها مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد.
نمی دانم احمدآقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد❗️
ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم.
اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند.
یک بار دیدم احمدآقا در جمع بچه های نوجوان قرارگرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد.
خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد.
اما وقتی به دروازه ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوانان ها تا او گل بزند❗️
احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند.
از همان جا با آن ها رفیق می شد و...
بعد از بازی گفتم : ...
#قسمت_سی_یکم
از همانجا با آنها رفیق می شد و...
بعد ازبازی گفتم:احمد اقا،شما کجا،اینجا کجا؟!
گفت:یار نداشتند به من گفتند بیا بازی،من هم قبول کردم..
بعد ادامه داد :
فوتبال وسیله خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد.
بعد از بازی چنتا از بچه های مسجد به من گفتند:
ما نمیدونستیم که احمد اقا اینقدر خوب بازی میکنه⁉️
گفتم :
من قبلاً بازی احمد اقا رو دیده بودم.
خیلی حرفهای بازی میکنه.
تازه برادرش هم که شهــــــــــید شد بازیکن جوانان استقلال بوده.
بعد به اون ها گفتم :
قدر این مربی را بدانید احمد اقا تو همه چیز استاده...
✨✨✨✨✨
یکی دیگر از برنامههای فرهنگی که احمد اقا خیلی به آن توجه میکرد اردو بود.
یکبار بچههای مسجد را برای برنامه مشـــــهد انتخاب کرد.
آن موقع امکانات مثل حالا نبود.
بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند.
خیلی برای این سفر اذیت شد،اما بعد از آن سفر شنیدم که میگفت:بسیار زیارت بابرکتی بود.
گفتم :
برای شما که فقط اذیت و ناراحتی و...بود.
اما احمد اقا فقط از برکات این سفر و زیارت امام رضا(ع)می گفت.
ما نمیدانستیم که احمد اقا
در این سفر چه دیده❗️
چرا انقدر از این سفر تعریف میکند.
اما بعد ها در دفترچه خاطراتی که از او جا مانده بود ماجرای عجیبی را درباره این سفر خواندیم :
....وقتی در حرم مطهر بودم
(به خاطر #بدحجابی_ها و...)خیلی ناراحت شدم.
تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم.
به خاطر #ترس_از_نگاه_ڪردن_به_نامحرم.
که #آقا به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل #حرم....
در جایی دیگر درباره همین سفر نوشته بود:
در روز سه شنبه 8/13 در حرم مطهر بودم.
از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود.الحمدلله..
✨✨
از دیگر برنامههای احمد اقا برای بچه ها،زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا (س)بود.
تقریبا هر هفته با سختی راهی بهشت زهرا(س) میشدیم وزیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم.
#دامه دارد ...
آیت الله نجابت می فرمودند :
" در سفری که آیت الله شهید دستغیب به همدان داشتند، یک عبا برای آقا(مرحوم انصاری همدانی) هدیه برده و آنرا روی طاقچه اتاق گذاشته بودند.
سال دیگر که دوباره به همدان می روند، می بینند آن عبا درست در همان جایی است که خودشان گذاشته بودند.
می پرسند : آقا عبا اندازه تان نبود؟ به درد نمی خورد؟
می فرمایند : شما که نگفتی این را برای من آوردی، مطمئن نبودم برای من است."
تا این اندازه مقید به شرع بودند.
📙 کتاب #سوخته ، ص ۶۰
4_5868709417096053216.mp3
4.67M
#زندگی_بی_شهدا_ننگ_بود...
حال تنها و غریبم ، چه ڪنم؟!
نفس من داده فریبم ، چه ڪنم؟!
جا ماندهام ، واماندهام
شرمندهام ، از ڪاروان
من ماندهام ...
#نوایدل❣🍂
بعضیام مثل چال گونه میمونن،
فقط وقتی میخندی میان سراغت ...!
🍂
💢درگیری مرزبانان با قاچاقچیان در مرز سردشت
🔹ظهر امروز مرزبانان هنگ مرزی سردشت استان آذربایجان غربی در حین کنترل و پایش نوار مرزی و انجام ماموریت با تعدادی از قاچاقچیان درگیر شدند.
🔹در این درگیری از قاچاقچیان در صحنه مقادیری مشروبات الکلی و اقلام ممنوعه نیز کشف گردید.
🔹متاسفانه سرباز وظیفه هادی علی نقی پایه خدمتی بهمن ماه 97 نیز در این درگیری به شهادت رسید.
🔹بر اساس این گزارش شهید علی نقی مجرد و اهل شهرستان کبودرآهنگ استان همدان بود.
🌸 #کاروان_نور
❣پیکرهای مطهر ۲۶ شهید تازه #تفحص شده دوران دفاع مقدس روز #پنجشنبه ۱۰ مرداد ماه ساعت ۹ صبح از مرز سومار در استان #کرمانشاه وارد کشور عزیزمان خواهند شد.
این شهدای والا مقام مربوط به #عملیات_مسلم_ابن_عقیل در محور سومار_مندلی ، عملیات عاشورا در محور میمک ، عملیات والفجر3 در منطقه مهران_زرباطیه و تک های دشمن در مناطق شور شیرین_زُرباطیه میباشند...
🌸 #رسـم_خـوبان
فرستادنم #اطراف اهواز، گشتی بزنم و چند جا رو ببینم. به دکتر #رهنمون گفتم:« تو هم میآیی؟»گفت: «آره. خیلی دوست دارم اطراف اهواز رو ببینم..راه افتادیم. از #شهر که رفتیم بیرون، رهنمون به راننده گفت نگه دارد. پرسیدم: «چه کار میخواهی بکنی؟ گفت: #هیچی. برمیگردم. شما میخواهید بروید مأموریت. من که نمیروم #مأموریت میروم تفریح. ماشین هم دولتی ⛔️است..#پیاده شد، ماشین گرفت برگشت.
#شهیددکترمحمدعلی_رهنمون🌷
روی دیوار قلبم ♥️
#عکس کسی است
که هرگاه دلم 🕊
تنگ #بهشت میشود
به #چشمان او خیره میشوم...🌱
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#برادرشهیدمــ...
YEKNET.IR - narimani shoor1(1).mp3
3.94M
🕊 #شوراحساسے
🍃°•بہ زنجیر عشق خودٺ دلم رو بستے #یاحسین
🍃°•یہ چند شٻ دیگهـ داریم تا ماه مستے #یاحسین
🍃°•نمڪ گیر روضٺ شدم جایے نمی رم
#یاحسین
🍃°•بزار محرم باشم ۅ براټ بمیرم
#یاحسین
🌺 #سیدرضانریمانی
#بقیه_روخودت_گوشـ_کن👆
#دلتنگم_بخدا....😭💔
🌺 @Karbala_1365
•┈••✾◆✦☘✧☘✦◆✾••┈•
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🕊 #شوراحساسے 🍃°•بہ زنجیر عشق خودٺ دلم رو بستے #یاحسین 🍃°•یہ چند شٻ دیگهـ داریم تا ماه مستے #یاحسین
•|🌱|•
میگفت؛
[روضهے ارباب ما مثل قرآن میمونه،
تڪرار میشه ؛ اما تڪرارے نمیشه...!]
🕊 #رآستمیگفت....
♥️«عِشْق=حُسَیْݩ»♥️
#عشـــق
هنگام
•| عاشقـــــےبا معبـــــود
است♥️🍃
التماس دعای #شهادتـــــــ
تمام غصہهاے دنیارا
میتوان با یڪجمله
تحمل ڪرد
خدایـا
میدونمڪهمیبینے ❤️
#وَهُوَمَعَڪُمأینَماڪُنتُم
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#قسمت_سی_یکم از همانجا با آنها رفیق می شد و... بعد ازبازی گفتم:احمد اقا،شما کجا،اینجا کجا؟! گفت:یار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_سی_ودوم2⃣3⃣
(بچــه هاے مســجـــد)
"مــن یـقـین دارم ایـنـکـہ خدا بہ احمـــد آقا این قدر لـطـف کرد بہ خــاطر تحـمـل سـختـے و
صـبـر ے بــود کہ در راه تـربـیـت بـچـہ هاے مـسـجد از خــود نشــان داد"
این جــمــلـہ را یـکے از بـزرگـان مـحــل
مـے گـفت.
مـدارا با بـچـہ هـا در سـنــیـن نـوجـوانے، همـراهے با آن ها و عـدم تـنـبـیـه، از اصـول اولـیه تـربـیت است.
احمــدآقا کـہ از شـانـزده سالگے قـدم بہ وادے تـربـیـت نـہاد
او بـدون اسـتـاد تـمـام ایـن اصــول را بـہ خــوبــے رعــایـت مـےکــرد.
امــا دربـاره ے بــچــہ هـاے مــســجــد بـایـد گــفــت کـہ نـوجـوان هــاے مـسـجـد
امـیـن الدوله با دیـگـر محـله ها و مسـاجــد فرق داشتـند.
آن ها بـسـیـار اهــل شــیــطــنـت و.... بــودند.
شــاید بــتــوان گـفت :
هــیـچ کـدام از نـوجـوانان و جـوانان آنـجا مثـل احـمـد آقـا اهـل سـکـوت و مـعـنویـت نـبـودند. نـوع شـیـطـنـت هـاے آنــها هــم عـجـیــب بود❗️
✨✨✨
درمــســجــد خــادمــے داشـــتـیـم بـہ نــام
مـیـرزا ابــو القــاسم رضــایـے کـہ بـسـیار انـسـان وارسـتہ و ســاده اے بــود.
او بـیـنـایـے چـشـمش ضــعــیـف بود.
بـراے هــمــین بــار ها دیــده بــودم کــہ احــمــد آقــا در نـظافــت مسـجـد کـمـکش مـے کــرد.
امــا بـچـہ ها تـا
می توانـسـتـنـد او را اذیـت مـےکــردند❗️
یــکـبار بـچـہ هــا رفـته بودند به سـراغ انــبـارے مــسجــد، دیـدنـد در آنـجـا یـک #تـابـوت وجـود دارد.
یکے از هـمـان بـچـہ های مــســجــد گــفــت :
مــن مــے خــوابــم تــوے تــابـوت و یــک پــارچــہ مــے اندازم روے بــدنــم.
شــما بــروید خــادم مســجــد را بــیــاوریــد و بــگــوییـد انـبـارے مـسـجـد "جــن و روح" داره❗️
بــچـہ ها رفـتــند سـراغ خــادم مــســجد و او را بہ انـبـارے آردنـد.
حـسـابـے هــم او را تــرسـاندند کــہ مــراقــب بــاش ایــنــجــا...
وقـتـے مـیـرزا ابـوالــقـاسـم بـا بــچـہ ها بـہ جــلــوے انــبــارے رسـیـد آن پــسرک کـہ داخـل تـابـوت بـود شـروع کـرد
بـہ تـکـان دادن پــارچــہ❗️اولـیــن نـفـرے کــہ فــرار کــرد خــادم مـسـجـد بـود.
خــلاصــہ بــچــہ ها حــسـابـے مـسـجـد را ریـخـتـند بہ هم❗️
یــا ایــنــکـہ یـکـے دیــگــر از بــچــہ ها #ســوسـک را تـوے دســت مـے گــرفـت و بــا دیـگــران دســت مــے داد و ســوســک را در دســتــ طـرف رهــا مــےکــرد و...😑
چــقــدر مــردم بـہ خـاطـر کـارهـاے بــچـہ ها بـہ احــمــد آقـا گـلـہ مـے کــردنـد.
او بـا صــبــر و تــحــمــل بــا بــچــہ هـا صــحــبــت مـے کــرد.
💖
#قسمت_سی_وسوم3⃣3⃣
درستـــ در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت برخے از بچــہ ها بہ فڪر شیطنتـــ هاے دوران بچگــے خودشــان بودند.
می رفتند مُهـــرهاے مسجـــد را مے گذاشتند روے بخـــارے❗️
مُهرها حســــابے داغ مے شد. بعد نگاه مے ڪردند ڪہ مثلا فلانـــے در حاݪ نماز استـــ به محــض اینڪہ مے خواستـــ به سجده برود مے رفتند مهرش را عوض مے ڪردند و ...
یــا اینڪہ به یاد دارݥ برخے بچـــہ ها با خودشــان ترقــہ مے آوردند. وقتے حواس ........ بود مے انداختند توے بخارے و سریع مے رفتند بیـــرون❗️
احمدآقا در چنین محیطے مشغول تربیتـــ بود.
بچــہ ها و سختــے ڪار را تحمل می ڪرد و الحمدلله نتیجـــہ گرفتـــ. بہ جرئتـــ مے گویم آن تعداد شاگرد ایشــان همگے به درجاتــ بالاے علݥ و معرفتــــ رسیدند.
یڪ شب بہ یاد دارم ؛ یڪی از بچه ها رفته بود پیش خادم مسجد و گفت : میـــرزا، ببین مسح ڪشیدن من درستــــہ❓
بعد مسح سر را ڪشیده بود و همین طور دستش را ڪشیده بود تا روے بدن و پا و تا نوڪ انگشتاݩ پــا ادامہ داد❗️
میـــرزا ڪه باطن پاڪے داشت عصبانے شد گفتـــ : چے ڪار می ڪنی❓ اشتباهه❗️
اما آن پسر شروع ڪرد سر به سر خادم گذاشتن : اشڪالے نداره من بعد مســـح سر مســـح پا رو ڪشیدم و... این قدر ادامـــہ مے داد تا خادم عصبـــانے بشه.
یڪے از بچـــہ ها ڪه قد بلندے داشتـــ رفت یڪ عبا و عمامہ برداشتـــ❗️
بعد خیلے جدے پوشید و بعد از نماز وقتے همہ رفته بودند وارد مسجـــــد شد.
فقط ما نوجوان ها توے مسجد بودیم. احمدآقا هم نبود. میرزا ابوالقاسم ڪه ذاتا قلب بسیار مهربــــان و پاڪے داشت رفت به استقبال ایشان و گفتـــ : حاج آقا از قم آمدید❓
او هم گفت : بلہ❗️
بنده ے خدا چشمانــــش درستـــ نمی دید. بعد گفت : بیایید یہ خورده این بچـــہ ها رو نصیحتـــ ڪنید.
بعد رو به ما ڪرد و گفتــ : بیایید جݪو از حاج آقا استفاده ڪنید.
حاج آقا هم خیلے جدے آمد در بین بچه ها و روے صندلـــے نشست❗️
بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبتـــ ڪرد❗️
میرزا ابوالقاسم هم جݪویش نشست و به حرف هایش گوش می داد.
همـــہ ی ما چند نفر مرده بودیم از خنده ، اما به سختی جلوے خودمان را گرفتہ بودیم. او خیلے جدے ما را نصیحتـــ کرد. حرف های احمدآقا را براے ما تڪرار می کرد، تا اینڪہ در آخـر بحث رفت سراغ موضـــوع تیلہ بازے و...
میـــرزا یڪ دفعہ از جا بلنــد شد. با چشمان ضعیفش به چهره ے آن شخـــص خیره شد. بعد گفتـــ : تو.....نیستـــے⁉️
خدا می داند بعد از هر شیطنتـــ بچه ها ، چقدر موج حمݪات ڪلامی اهݪ مسجد بہ سمتـــ احمدآقا زیاد می شد.
شاید هیچ چیز در مسجد سخت تر از این نبود ڪہ در جݪسات بسیــج و امنــاے مسجد ، احمدآقا را بہ خاطر شیطنتـــ شاگردانــش محڪوم مے ڪردند. اما او با لبخندے بر لبـــ همہ این تلخ ڪامی ها را بہ جـــان می خرید. می دانستــ ڪہ پیامبرگرامی اسلام به امیرالمؤمنین فرمودند :
یاعلــــے ، اگر یڪ نفر به واسطہ ی تو هدایت شود، برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد.
ثمرات زحمات او حالا مشخص می شود. از میان همان جمع اندڪ شاگردان ایشان چندین پزشڪ ، مهندس ، روحانی ، مدیر و انسان وارستہ تربیتــ شد ڪه همگی آن ها رشد معنوے خود را مدیون تݪاش هاے احمدآقا می دانند.
آن ها هنوز هم در مسیــــرے که احمدآقا برایــشاݩ هموارد کرد قدم بر می دارند.
به قول یڪی از شاگرداݩ ایشان زحمتے ڪه احمدآقا برای ما ڪشید اگر براے درختــ چنـــار ڪشیده بود میوه می داد❗️
ادامه_دارد ...
°•{مدافع حرم
#شهید_جواد_کوهســـــاری🍃🌹}•°
#ڪلام_شهیـــــد
◽️جواد عشق شدید به #ولایت_فقیه داشت. همیشه گوشزد میکرد کشورهای دیگر به کشور ایران خیلی حسادت میکنند چون ولایت فقیه ما مانند چتری بر سر همه گسترده است و همگی اتصال به آن دارند و این سایه اتحاد و همدلی موجب میشود آن اتفاقی که در کشور عراق و سوریه میباشد و قومهای مختلف درگیر هستند در کشور ایران به وجود نیاید.
🍃🌺