eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
904 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 واکس سرباز رایگان 🔸🔶 #بخشندگی با وجود دست تنگ 🌸امام على عليه السلام: ✨انسان، به زيورى زيباتر از جوانمردى آراسته نشده است. 📚غررالحكم حدیث 9659
🔺اشکم چکید گوشه‌ی پلکم که خیس شد ▫️با یک سلام بر تو، سرشتم نَفیس شد ▫️از بس حدیث آمده، فَابْکِ لِلْحُسین 🔻چشمم برای گریه‌ی دائم حریص شد #سلام_ارباب❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️آه جبهه کو برادرهای من ❤️ حسن جان قرارمون این نبودبه تنهایی پروازکنی دعاکن خداوندمتعال عاقبت ماراهم ملحق شدن به قافله شهداوشهادت مقررفرماید إن شاالله... 🌺ارسالی از:رزمنده وجانباز #پرویزحیدری_تکاب @Karbara_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 3⃣ 👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه خیلی زود با خادم حوزه به اتاق آیت الله حکیم رفتیم، سید با خوشرویی از ما استقبال کرد. نامه را به او دادیم. سرش را زیر انداخت و با تأمل سرگرم خواندن نامه شد. همه دو زانو روبه رویش نشستیم و محو تماشای سیمای نورانی اش شدیم. سید سر برداشت و گفت:| - اهلا و مرحبا بيكم. خیلی زود مسئول طلاب به اتاق آمد و سید دستورات لازم را به او داد. همان روز حجره ای به ما شش نفر دادند و از فردای آن روز درس را شروع کردیم. مدتها گذشت و در کنار دروس حوزه، وقتی به دیدن عمویم در شهر تنومه نزدیک بصره میرفتم، در جلساتش با سران قبایل، بیشتر از سیاست و جو پر تنش حاکم بر کشور عراق می شنیدم و با نهضت های آزادی بخشی که در مصر، فلسطین، يمن و... شکل گرفته بود، آشنا می شدم. این آشنایی تحول بسیار بزرگی در زندگی ام پیش آورد. آن زمان تحولات سیاسی در عراق شکل می گرفت و تنها حاکم شیعه که بر عراق حکومت می کرد، عبدالکریم قاسم بود که بعثی ها درصدد سرنگونی اش بودند. این اتفاق در سال ۱۹۶۳ میلادی روی داد و تأثیر فراوانی در بیداری فکری ام داشت و باعث شد به دید دیگری به مسائل سیاسی نگاه کنم. نوجوانی هفده ساله بودم و با عمویم در تجمعات هزاران کشاورز شرکت می کردم؛ آن هنگام جو سیاسی ایران خاموش و کشور زیر سلطه شاه و ساواک مخوفش اداره می شد. بعد از کودتا و سرنگونی عبدالکریم قاسم، به دست عبدالسلام عارف و با حمایت جمال عبدالناصر از او، اوضاع سیاسی عراق به هم ریخت. از سوی دیگر طی حمله نظامی اسرائیل و انگلیس و فرانسه به مصر برای گرفتن کانال سوئز جنگ اعراب و اسرائیل در منطقه شروع شد که نهایتا به شکست اعراب و پیروزی اسرائیل در شش روز انجامید. از سویی در سال ۱۳۴۰ شمسی به علت روابط تنگاتنگ رژیم پهلوی با رژیم غاصب اسرائیل و ایجاد خط هوایی تهران - تل آویو و نشستن هواپیماهای اسرائیلی در فرودگاه بین المللی آبادان و تهران، روابط ایران و عراق تیره تر از قبل شد. پیگیر باشید....🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 4⃣ 👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه با روی کار آمدن بعثیها، آنها همه ایرانیان ساکن عراق را که شناسنامه عراقی نداشتند، از خاک عراق اخراج کردند و من هم مثل بقیه طلبه ها، پس از هشت سال تحصیلات حوزوی و فعالیت های سیاسی مجبور شدم با دوستم شیخ عبدالكریم دیلمی به ایران بازگردم. به خاک وطن که رسیدیم با دوستم راهی قم شدیم و در بخش طلاب عرب مدرسه فیضیه ساکن شدیم. شیخ ابراهیم دیراوی و عباس کعبی نسب هم که بعدها از بزرگان حوزه شدند، از همکلاسی های آن دوران من بودند. در مدتی که به قم و مدرسه فیضیه آمده بودیم، جو سیاسی ایران ناامن و تاریک تر شده بود. با توجه به سیاست غلط شاه و روابط تنگاتنگش با رژیم اسرائیل و آمریکا، علمای قم و به خصوص آیت الله خمینی هرچند وقت یکبار با سخنرانی سعی در بیداری اذهان عمومی و طلاب داشتند. در این ایام بود که با آشنایی بیشترم با آیت الله خمینی علاقه مند و شیفته ایشان شدم. به مناسبت شهادت امام جعفر صادق ، در فروردین ۱۳۴۲ مجلس عزایی در مدرسه برپا شده بود. جمعیت انبوهی کنار هم نشسته بودند و جای سوزن انداختن نبود. یکی از روحانیان سخنرانی می کرد. ناگهان با شنیدن سروصدا و فریاد، همه طلابی که در حیاط بودیم بیرون آمدیم. مأموران ساواک با لباس شخصی مثل مور و ملخ حمله کرده بودند و طلاب را می زدند. هرکس می توانست فرار می کرد. به سرعت خودمان را به حجره رساندیم. حیاط به محاصره مأموران درآمده بود. با اوضاع ناجوری که دیدم به شیخ عبدالکریم گفتم: - ولک چلی نشرد!' (بیا فرار کنیم) مأموران به شدت طلاب را می زدند و حتی تعدادی از آنها را از طبقه دوم به حياط که حوضی وسط آن بود، پرت می کردند. عمامه ها را از سر برمی داشتند و لباس ها را از تنشان بیرون می کشیدند و با چوب و باتوم به جانشان می افتادند. من و عبدالكريم داخل حجره عمامه و لباسهای طلبگی را در آوردیم و دشداشه و چفیه پوشیدیم. ناگهان در حجره با لگد باز شد. مأموران ما را کشان کشان بیرون بردند. به عربی اعتراض کردیم و به مأموران ساواک فهماندیم که مهمان هستیم و قرار است فردا صبح برویم. مأموران که گویا قانع شده بودند، ما را رها کردند و رفتند. ما هم از شلوغی و آشوب حیاط استفاده کردیم و به کوچه فرار کردیم. از کوچه پس کوچه ها رفتیم تا به ایستگاه راه آهن رسیدیم. ساعتی بعد سوار بر قطار، به طرف تهران در حرکت بودیم. تا ساعت ها در هیجان و استرس و ناراحتی به سر می بردیم. با حرکت قطار و دور شدن از قم کمی آرام تر شدیم. پیگیر باشید...🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 5⃣ 👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه به تهران رسیدیم. شیخ با منزل برادرش، عبود دیلمی، که قهرمان تنیس در آبادان و مربی خانواده سلطنتی بود، تماس گرفت و خیلی زود با گرفتن آدرس به خانه اش رفتیم. ده روز در خانه برادر شیخ عبدالکریم مخفی بودیم تا اوضاع آرام شد. مدتی بعد با شیخ به آبادان برگشتم. سال ۱۳۴۹ در آبادان با شخصیت های سیاسی و مذهبی همچون آیت الله جمی و شیخ عیسی طرفی و حسن فاضلی ارتباط پیدا کردیم و مشغول فعالیت های جدی سیاسی و مذهبی در دهکده بریم شديم. در آبادان منبر می رفتم و مسئله شرعی می گفتم. فعالیت سیاسی داشتم و ضد رژیم کار می کردم؛ گاهی در دهکده و گاهی در اجتماع شهر. گاهی شبها با هم فکرانم بعد از جلسه قرآن جمع می شدیم و از مسائل و جو خفقان حاکم بر کشور می گفتیم؛ اما جز منبر و خطابه و انتقال سربسته حرف ها به مردم از طریق حدیث نمی توانستم کاری انجام بدهم؛ چون جو سیاسی طوری بود که روحانیون و اهل منبر، از جمله من که لباس روحانیت داشتم، زیر نظر ساواک بودیم و به شدت نظارت و تعقیب میشدیم. ساواک شاه همه جا سرک می کشید و هیچ کس جرئت ابراز مخالفت نداشت. چندین بار از مرز آبی جزیره مینو به عراق رفتم. البته این کار برای به دست آوردن اطلاعات سیاسی برای خودم بود. در آنجا دوستان و آشنایانی داشتم که در این زمینه به من کمک می کردند. این مأموریتهای برون مرزی مخفی تا مدت ها ادامه داشت. على بنی سعیدی کارمند شرکت نفت و از بچه های محله بود که در دهکده مان زندگی می کرد. هرچند با من دوستی تنگاتنگی داشت، متأسفانه ساواکی بود و همه جوانان و به خصوص من را زیر نظر داشت و من نمی دانستم. زندگی فلاکت بار قشر فقیر در آبادان، از عواملی بود که هرکس میخواست زندگی اش پیشرفت کند، عضو ساواک میشد. بنی سعیدی چندین بار پای سخنرانیهایم نشسته بود و روحم از طینت شیطانی اش بی خبر بود. او می دانست که من ضد رژیم هستم و به مأموریت های برون مرزی در عراق هم می روم و منتظر فرصتی بود تا من را لو بدهد... پیگیر باشید..🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸پيامبر(ص): ✨كسى كه به كار خوب راهنمايى كند،مانند كسى است كه آن را انجام داده است. 📚الكافی4 ،27 🍃❤️🍃 اقدام جالب استاد دانشگاه بوسیدن دست مادر یاپدر وتهیه یک شاخه گل یا شیرینی برای آنها(۱نمره)
🌷جبهه ... یعنی شور یعنی عاشقـی شیرمردی چون علی هاشمی 🌹 #شهیدسرلشکرعلی_هاشمی🌹