💔 🍂 🌾 🍂
🍂 🌾 🍂
🌾🍂
🍂
🍁 #واقعیتهای_اسارت..🍁
🌸قسمت اول
🍂🌸🍂
🍂 « #تکریت١٢»،
« #موصل٤»،
« #تکریت١١»،
« #موصل٣»،
« #رمادیه١٠» و
« #کمپ٧» امروز برای من و شما معنایی ندارد و حتی شاید هفته بعد، این اسامی به یادمان هم نماند و اگر هم به یاد آوردیم، تلفظش چندان درست و آسان به زبانمان ننشیند. اما کالبد این اسامی، کابوس درهم تنیده با خاطرات #عزیزترین_مردان این سرزمین است. مردانی که هموطن ما بودند و سالهای مدید، ٣ سال و ٥ سال و ٨ سال و ١١ سال از روزهای عمرشان در #حصار دیوارهای سر به فلک رسیده « تکریت ١٢» و «موصل ٤» و «رمادی ١٠» گذشت؛ بی آن که احدی از خانواده، حتی امیدی به زنده بودنشان داشته باشد. طراوت صبح خاطرات آن سالها گره خورده به اندوه نگاه صدها مرد جنگ؛ یادگاران جنگ که آن روز از آن سالهای اسارت خاطره ساخته بودند.
❣مردانی که بعضیشان بعدها تعریف کردند که
« ...٤ نفر بودیم. نیمساعت در مقابل سپاه هفتم عراقیها مقاومت کردیم. بعد از نیمساعت فشنگمان تمام شد. اسلحهها را زمین گذاشتیم و دستهایمان را بالا بردیم... در هر کامیون آیفا، ٥ یا ٦ اسیر دستبسته سوار کردند و یک صف ٥٠ ماشینی درست کردند و بردند #بصره. مردم بصره #جشن شکست دادن ما را گرفته بودند و سنگ و میوه گندیده به طرفمان پرتاب میکردند.😭
اشکی که از چشمهایمان میآمد از تلخی #اسارت نبود. به خاطر مظلومیت جمهوری اسلامی گریه میکردیم.
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💔 🍂 🌾 🍂 🍂 🌾 🍂 🌾🍂 🍂 🍁 #واقعیتهای_اسارت..🍁 🌸قسمت دوم 🍂🌸🍂 در یک کمپرسی جا داده بودند. وقتی خواستند پیاد
💔 🍂 🌾 🍂
🍂 🌾 🍂
🌾🍂
🍂
🍁 #واقعیتهای_اسارت..🍁
🌸قسمت سوم
🍂🌸🍂
در کتاب «من زندهام» به تحریر درآمده، در خط به خط تصاویری که در این صفحات مکتوب شده، به یاد میآورد از اسرایی که فقط یک فریاد از شدت درد، یادگار حضورشان شد و از اسرایی که با ضربات چوب زندانبان بعثی، دچار خونریزی مغزی شدند و به #شهادت رسیدند و از اسرایی که از #تشنگی شهید شدند و...
🍂به استناد خاطرات آزادگان که در نهادهای متولی ثبت اسناد مکتوب و شفاهی دفاع مقدس، گردآوری شده، نیروهای #صلیب_سرخ در طول ٨ سال جنگ تحمیلی علیه ایران، فقط مجوز بازدید از ١٥ اردوگاه اسرای ایرانی (از مجموع ٣٥ اردوگاه نگهداری اسرای ایران) را از رژیم بعث دریافت کردند و بنابراین، فقط نام ١٥ هزار اسیر ایرانی که در این اردوگاههای برخوردار از حداقلهایی به عنوان حقوق اسرای جنگی، اسیر بودند در فهرست رسمی اسرا ثبت شد اما بیش از ٢٠ هزار اسیر ایرانی، در تمام سالهای اسارت، در اردوگاههایی که هیچ نام و نشانی نداشت، از چشم بازرسان صلیب سرخ پنهان نگاه داشته شدند و دقیقا به همین سبب، رژیم بعث این مجوز را برای خود قایل شد که بیشترین #شکنجهها و محرومیتها و آسیبهای جسمی و روحی را بر این گروه از اسرای ایرانی وارد کند؛ چنان که سرهنگ « #عبدالرشیدالباطن» - بازپرس ویژه گارد ریاستجمهوری #عراق در جنگ علیه ایران - در اعترافات خود که آذر ١٣٨٧ در رسانههای ایران منتشر شد، اشاره داشت که در طول سالهای جنگ علیه ایران، ٦ هزار اسیر ایرانی ساکن در اردوگاههای مفقودین، به دستور #صدام به شهادت رسیدهاند.
پس از پایان تبادل اسرا در دهه ٧٠، آزادگان اسیر در #اردوگاههای_مفقودین همچون #تکریت١٢، در خاطرات خود روایت کردند که «جیره غذایی اسرای این اردوگاهها، نصف جیره غذای اسرای اردوگاههای صلیب سرخ بود و اسرا، در سرما و گرمای طاقتفرسای عراق، در سولههایی نگهداری میشدند که محل خواب و قضای حاجت، یک جا بود.
شهادت ٩٠ اسیر در یکی از اردوگاههای مفقودین به دلیل اسهال ناشی از آلودگی آب شرب و محل زندگی و تعداد غیر قابل شمارش شهدایی که در روزهای گرم تابستان به اسارت رژیم بعث درآمده و بر اثر تشنگی به شهادت رسیدند، هیچگاه فراموش نمیشود.»💔😭
👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴ایستاده از راست علیرضا رحیمی_ #شهیدامیرعسگری که بعد ازاسارت براثر عوامل شیمیایی شهیدشد. نشسته ازرا
❤️ #خاطرات_اسارت...
🌺 #محمود_باصری
🍃بنام خدا
این اسم برای خیلی از برادران آزاده اردوگاه #تکریت۱۱ آشناست مخصوصا بچه های #بند_سه وآسایشگاه ۷قدیم.
روز اول و ثانیه های ابتدائی اسارت دیدیم شخصی از بین بچه ها سخنانی بر لب می آورد که درد آور بود ، مدام تکرار میکرد من از هواداران سازمان #مجاهدین هستم وتقاضای پیوستن به آنهارا داشت.
ثانیه ها سپری شد تا زمان بازجوئی #حاج_ابراهیم پیرمرد کار درست #بوشهری خودش را طباخ معرفی کرده بود وبرای فرار از شکنجه اعلام کرد که در طباخ خانه کار میکرده وفضولی آقای هوادار شروع شد.
پیش عراقیها رفت وگفت این پیر مرد دروغ میگه و تیربارچی بوده وخدا میداند چه به سر حاجی آوردند.
بنده خدارا روی زمین انداخته بودند و هفت هشت نفری روی سر وبدن این بنده خدا رژه میرفتند آنقدر زدند که از هوش رفت.
بعد از ورود به اردوگاه برای نصف نان بیشتر دوستان را میفروخت.
یادش بخیر سبزوار بیچاره
( #مهدی_پاکنهاد) روزگارش سیاه شده بود بخاطر اینکه این نادان وطن فروش گفته بود او #پاسدار است.
یک روز من و #ابوطالب_کریمی بچه #کاشمر در حیاط قدم میزدیم وابوطالب شعر معروف برمشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا (الی اخر) را میخواند وآقای هوادار گزارش کرد.
بنده خدارا زیر کتک گرفته بودند ومیگفتند چند ماهی از آب فرات خوردی سیر نشدی یالا این آب فرات...
همون روز من و اقای #صفری را هم به اسم حزب اللهی معرفی کرده بود که جای دشمن شما خال بود این اقای هوادار وقتی خبری برای عراقیها نمیبرد آنچنان کتکی میل میکرد که دل همه بچه ها به حالش میسوخت.
رفتار بد او برای همه عادت شده بود واگر روزی فضولی نمیکرد احساس میکردیم چیزی کم داریم.
در روز های قبل از آزادی به خواست خدا بینائی چشمانش راازدست داده بود وحتما باید یکی دست اورا میگرفت تا بتواند بیرون و داخل شود دعاو آه مظلوم دامنش را گرفته بود وتا زمانی که زنده است خیانت به برادرانش را فراموش نمیکند ودر دادگاه عدل الهی باید جواب گو باشد وخداوند حق مظلومان رااز این فرد گرفت وامیدوارم که نزد پروردگار توبه نماید.
📚نوشته شده در جمعه یکم اردیبهشت 1391
🌺ارسالی از آزاده وجانباز
#علی_میرزا_شاه_محمدی
🌸…..
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از چپ:فرمانده گردان غواصی:آزاده وجانباز #کریم_مطهری و معاون گردان غواصی:آزاده وجانباز #محسن_جامه_ب
🌷 روایتی از #اسارت...
👣 اردوگاه #تکریت۱۱
🌾 من در عملیات #کربلای۴ اسیر شدم .
کربلای۴ هم ۶۵/۱۰/۴ بود تا آزادی ما که سال ۶۹ بود . تقریبا میشود گقت:۴ سالی در اسارات بودم که آنهم توفیقی بود الحمدالله.
همه بچه هایی که در اروگاه بودند همه خوب بودند . با بچه های ملایر و همدان در اسارات بودم .
در اسایشگاه ها افرادی بودند که بچه ها قبولشان داشتند ودر کارها به آنهامراجعه میکردند.
تعدادی از بچه های ملایرو مازندران و سایر استانها در بند۱ بود. بند۲ هم تعدادی از بچه ها بودند که آسایشگاه را جمع و جور میکردند.
بند۳و۴ هم که من آن موقع بند ۴ بودم . ونهایتا ۱۴تا آسایشگاه در اردوگاه تکریت۱۱ بیشترنبود.
من بعد از اینکه در کربلای۴ اسیر شدم از ناحیه پا بشدت مجروح بودم . خودم را به عراقی ها افسر معرفی کردم . یعنی گفتم ستوان یک هستم . چون خدمت سربازی در زمان شاه کرده بودم بعنوان افسر خودم را معرفی کردم که پذیرفتند و عکسم را انداختند در مجله هایشان.
چون زخمی بودم خیلی وضعیتم خوب نبود .وقتی اسیر شدم مرا به بیمارستان بردند و یک مدت بیمارستان بودم (بیمارستان که میگویم نه مثل مال ایران حالا مثلا بیمارستان...) .
ما یک نفر به نام قاسمی داشتیم که بشهادت رساندنش . آقای حیدر گلبازی بودکه شهیدش کردند و بودند کسانی که آنها را شبانه از آسایشگاه می بردند و دیگر برنمیگشتند و بعدا بچه ها میگفتندفلانی یک گوشه غرق به خون بوده . 🌹
در بیمارستان که بودم بعداز کربلای۴ به فاصله ۱۵ روز کربلای۵ شروع شد.
آمدند و کادرهای بیمارستان را ازپزشک و پرستار و بهیار عوض کردند و یکسری افرادی آوردند کم سن و سال و شاید دبیرستانی بودند.
🌾چند روزی گذشت و آمدند گفتند که شما باید به حضرت امام توهین کنیدتا پانسمانهایتان را عوض کنیم. بچه ها این کار را نکردند و مارا تهدید میکردند که اگر این کار را نکنید پانسمانتان را عوض نمی کنیم تا همینطور بمیرید.
🌾چند روزی به این وضع گذشت و طوری شده بود که بوی بدی از جراحات فضا را آلوده کرده بود. وقتی عراقی ها می آمدند ماسک می زدند که همین وضعیت باعث شد مجبور شوند خودشان پانسمانمان را عوض کنند.
🌾حالا بماند که چطور زخم ها را پانسمان میکردند . گاهی در آن هوای سرد دی ماه بچه ها را میبردند در هوای باز و با آب سرد روی زخمش را می شستند. دیگر به این فکر نمیکردند که بچه ها از هوش میرفتند و....🌹
راوی:آزاده جانباز #محسن_جامه_بزرگ
🌸.....
@Karbala_1365
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی #مشاور سردار حاج قاسم سلیمانی
نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به #کربلا رسیدم، به نیابت از #ابراهیم زیارت و دعا کردم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در #بینالحرمین جمعیت زیادی نشستهاند. مانند جلسات هیئت!!
من هم وارد شدم و گوشهای نشستم. یکباره دیدم که #ابراهیم، با همان چهره ملکوتی روبروی من نشسته. خواستم به طرفش بروم اما #خجالت کشیدم.
از آقایی که چای پخش میکرد پرسیدم: ایشون #ابراهیم_هادی است؟گفت:بله. گفتم: اینجا در عراق چه میکن به آرامی گفت: ایشان #مشاور حاج قاسم سلیمانی است...
و ما مشاهده کردیم که درست در همان ایام، رزمندگان عراقی شهر #تکریت که دژ محکم داعش محسوب میشد را به راحتی و با کمترین تلفات آزاد کردند. آن هم با #توسل به مادر سادات حضرت زهرا (س)
📚کتاب سلام بر ابراهیم۲
#شهید_ابراهیم_هادی
#اللهم_ارزقنا_شهادت
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄