eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
870 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🍂 🌾 🍂 🍂 🌾 🍂 🌾🍂 🍂 🍁 ..🍁 🌸قسمت اول 🍂🌸🍂 🍂 « ١٢»، « ٤»، « ١١»، « ٣»، « ١٠» و « ٧» امروز برای من و شما معنایی ندارد و حتی شاید هفته بعد، این اسامی به یادمان هم نماند و اگر هم به یاد آوردیم، تلفظش چندان درست و آسان به زبان‌مان ننشیند. اما کالبد این اسامی، کابوس درهم تنیده با خاطرات این سرزمین است. مردانی که هموطن ما بودند و سال‌های مدید، ٣ سال و ٥ سال و ٨ سال و ١١ سال از روزهای عمرشان در دیوارهای سر به فلک رسیده « تکریت ١٢» و «موصل ٤» و «رمادی ١٠» گذشت؛ بی ‌آن که احدی از خانواده، حتی امیدی به زنده بودن‌شان داشته باشد. طراوت صبح خاطرات آن سالها گره خورده به اندوه نگاه صدها مرد جنگ؛ یادگاران جنگ که آن روز از آن سال‌های اسارت خاطره ساخته بودند. ❣مردانی که بعضی‌شان بعدها تعریف کردند که « ...٤ نفر بودیم. نیم‌ساعت در مقابل سپاه هفتم عراقی‌ها مقاومت کردیم. بعد از نیم‌ساعت فشنگ‌مان تمام شد. اسلحه‌ها را زمین گذاشتیم و دست‌های‌مان را بالا بردیم... در هر کامیون آیفا، ٥ یا ٦ اسیر دست‌بسته سوار کردند و یک صف ٥٠ ماشینی درست کردند و بردند . مردم بصره شکست دادن ما را گرفته بودند و سنگ و میوه گندیده به طرف‌مان پرتاب می‌کردند.😭 اشکی که از چشم‌های‌مان می‌آمد از تلخی نبود. به خاطر مظلومیت جمهوری اسلامی گریه می‌کردیم. @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💔 🍂 🌾 🍂 🍂 🌾 🍂 🌾🍂 🍂 🍁 #واقعیتهای_اسارت..🍁 🌸قسمت دوم 🍂🌸🍂 در یک کمپرسی جا داده بودند. وقتی خواستند پیاد
💔 🍂 🌾 🍂 🍂 🌾 🍂 🌾🍂 🍂 🍁 ..🍁 🌸قسمت سوم 🍂🌸🍂 در کتاب «من زنده‌ام» به تحریر درآمده، در خط به خط تصاویری که در این صفحات مکتوب شده، به یاد می‌آورد از اسرایی که فقط یک فریاد از شدت درد، یادگار حضورشان شد و از اسرایی که با ضربات چوب زندانبان بعثی، دچار خونریزی مغزی شدند و به رسیدند و از اسرایی که از شهید شدند و... 🍂به استناد خاطرات آزادگان که در نهادهای متولی ثبت اسناد مکتوب و شفاهی دفاع مقدس، گردآوری شده، نیروهای در طول ٨ سال جنگ تحمیلی علیه ایران، فقط مجوز بازدید از ١٥ اردوگاه اسرای ایرانی (از مجموع ٣٥ اردوگاه نگهداری اسرای ایران) را از رژیم بعث دریافت کردند و بنابراین، فقط نام ١٥ هزار اسیر ایرانی که در این اردوگاه‌های برخوردار از حداقل‌هایی به عنوان حقوق اسرای جنگی، اسیر بودند در فهرست رسمی اسرا ثبت شد اما بیش از ٢٠ هزار اسیر ایرانی، در تمام سال‌های اسارت، در اردوگاه‌هایی که هیچ نام و نشانی نداشت، از چشم بازرسان صلیب سرخ پنهان نگاه داشته شدند و دقیقا به همین سبب، رژیم بعث این مجوز را برای خود قایل شد که بیشترین و محرومیت‌ها و آسیب‌های جسمی و روحی را بر این گروه از اسرای ایرانی وارد کند؛ چنان ‌که سرهنگ « » - بازپرس ویژه گارد ریاست‌جمهوری در جنگ علیه ایران - در اعترافات خود که آذر ١٣٨٧ در رسانه‌های ایران منتشر شد، اشاره داشت که در طول سال‌های جنگ علیه ایران، ٦ هزار اسیر ایرانی ساکن در اردوگاه‌های مفقودین، به دستور به شهادت رسیده‌اند.  پس از پایان تبادل اسرا در دهه ٧٠، آزادگان اسیر در همچون ١٢، در خاطرات خود روایت کردند که «جیره غذایی اسرای این اردوگاه‌ها، نصف جیره غذای اسرای اردوگاه‌های صلیب سرخ بود و اسرا، در سرما و گرمای طاقت‌فرسای عراق، در سوله‌هایی نگهداری می‌شدند که محل خواب و قضای حاجت، یک جا بود. شهادت ٩٠ اسیر در یکی از اردوگاه‌های مفقودین به دلیل اسهال ناشی از آلودگی آب شرب و محل زندگی و تعداد غیر قابل شمارش شهدایی که در روزهای گرم تابستان به اسارت رژیم بعث درآمده و بر اثر تشنگی به شهادت رسیدند، هیچگاه فراموش نمی‌شود.»💔😭 👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴ایستاده از راست علیرضا رحیمی_ #شهیدامیرعسگری که بعد ازاسارت براثر عوامل شیمیایی شهیدشد. نشسته ازرا
❤️ ... 🌺 🍃بنام خدا این اسم برای خیلی از برادران آزاده اردوگاه ۱۱ آشناست مخصوصا بچه های وآسایشگاه ۷قدیم. روز اول و ثانیه های ابتدائی اسارت دیدیم شخصی از بین بچه ها سخنانی بر لب می آورد که درد آور بود ، مدام تکرار میکرد من از هواداران سازمان هستم وتقاضای پیوستن به آنهارا داشت. ثانیه ها سپری شد تا زمان بازجوئی پیرمرد کار درست خودش را طباخ معرفی کرده بود وبرای فرار از شکنجه اعلام کرد که در طباخ خانه کار میکرده وفضولی آقای هوادار شروع شد. پیش عراقیها رفت وگفت این پیر مرد دروغ میگه و تیربارچی بوده وخدا میداند چه به سر حاجی آوردند. بنده خدارا روی زمین انداخته بودند و هفت هشت نفری روی سر وبدن این بنده خدا رژه میرفتند آنقدر زدند که از هوش رفت. بعد از ورود به اردوگاه برای نصف نان بیشتر دوستان را میفروخت. یادش بخیر سبزوار بیچاره ( ) روزگارش سیاه شده بود بخاطر اینکه این نادان وطن فروش گفته بود او است. یک روز من و بچه در حیاط قدم میزدیم وابوطالب شعر معروف برمشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا (الی اخر) را میخواند وآقای هوادار گزارش کرد. بنده خدارا زیر کتک گرفته بودند ومیگفتند چند ماهی از آب فرات خوردی سیر نشدی یالا این آب فرات... همون روز من و اقای را هم به اسم حزب اللهی معرفی کرده بود که جای دشمن شما خال بود این اقای هوادار وقتی خبری برای عراقیها نمیبرد آنچنان کتکی میل میکرد که دل همه بچه ها به حالش میسوخت. رفتار بد او برای همه عادت شده بود واگر روزی فضولی نمیکرد احساس میکردیم چیزی کم داریم. در روز های قبل از آزادی به خواست خدا بینائی چشمانش راازدست داده بود وحتما باید یکی دست اورا میگرفت تا بتواند بیرون و داخل شود دعاو آه مظلوم دامنش را گرفته بود وتا زمانی که زنده است خیانت به برادرانش را فراموش نمیکند ودر دادگاه عدل الهی باید جواب گو باشد وخداوند حق مظلومان رااز این فرد گرفت وامیدوارم که نزد پروردگار توبه نماید. 📚نوشته شده در جمعه یکم اردیبهشت 1391 🌺ارسالی از آزاده وجانباز 🌸….. @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از چپ:فرمانده گردان غواصی:آزاده وجانباز #کریم_مطهری و معاون گردان غواصی:آزاده وجانباز #محسن_جامه_ب
🌷 روایتی از ... 👣 اردوگاه ۱۱ 🌾 من در عملیات ۴ اسیر شدم . کربلای۴ هم ۶۵/۱۰/۴ بود تا آزادی ما که سال ۶۹ بود . تقریبا میشود گقت:۴ سالی در اسارات بودم که آنهم توفیقی بود الحمدالله. همه بچه هایی که در اروگاه بودند همه خوب بودند . با بچه های ملایر و همدان در اسارات بودم . در اسایشگاه ها افرادی بودند که بچه ها قبولشان داشتند ودر کارها به آنهامراجعه میکردند. تعدادی از بچه های ملایرو مازندران و سایر استانها در بند۱ بود. بند۲ هم تعدادی از بچه ها بودند که آسایشگاه را جمع و جور میکردند. بند۳و۴ هم که من آن موقع بند ۴ بودم . ونهایتا ۱۴تا آسایشگاه در اردوگاه تکریت۱۱ بیشترنبود. من بعد از اینکه در کربلای۴ اسیر شدم از ناحیه پا بشدت مجروح بودم . خودم را به عراقی ها افسر معرفی کردم . یعنی گفتم ستوان یک هستم . چون خدمت سربازی در زمان شاه کرده بودم بعنوان افسر خودم را معرفی کردم که پذیرفتند و عکسم را انداختند در مجله هایشان. چون زخمی بودم خیلی وضعیتم خوب نبود .وقتی اسیر شدم مرا به بیمارستان بردند و یک مدت بیمارستان بودم (بیمارستان که میگویم نه مثل مال ایران حالا مثلا بیمارستان...) . ما یک نفر به نام قاسمی داشتیم که بشهادت رساندنش . آقای حیدر گلبازی بودکه شهیدش کردند و بودند کسانی که آنها را شبانه از آسایشگاه می بردند و دیگر برنمیگشتند و بعدا بچه ها میگفتندفلانی یک گوشه غرق به خون بوده . 🌹 در بیمارستان که بودم بعداز کربلای۴ به فاصله ۱۵ روز کربلای۵ شروع شد. آمدند و کادرهای بیمارستان را ازپزشک و پرستار و بهیار عوض کردند و یکسری افرادی آوردند کم سن و سال و شاید دبیرستانی بودند. 🌾چند روزی گذشت و آمدند گفتند که شما باید به حضرت امام توهین کنیدتا پانسمانهایتان را عوض کنیم. بچه ها این کار را نکردند و مارا تهدید میکردند که اگر این کار را نکنید پانسمانتان را عوض نمی کنیم تا همینطور بمیرید. 🌾چند روزی به این وضع گذشت و طوری شده بود که بوی بدی از جراحات فضا را آلوده کرده بود. وقتی عراقی ها می آمدند ماسک می زدند که همین وضعیت باعث شد مجبور شوند خودشان پانسمانمان را عوض کنند. 🌾حالا بماند که چطور زخم ها را پانسمان میکردند . گاهی در آن هوای سرد دی ماه بچه ها را میبردند در هوای باز و با آب سرد روی زخمش را می شستند. دیگر به این فکر نمیکردند که بچه ها از هوش میرفتند و....🌹 راوی:آزاده جانباز 🌸..... @Karbala_1365
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی سردار حاج قاسم سلیمانی نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به رسیدم، به نیابت از زیارت و دعا کردم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در جمعیت زیادی نشسته‌اند. مانند جلسات هیئت!! من هم وارد شدم و گوشه‌ای نشستم. یکباره دیدم که ، با همان چهره ملکوتی روبروی من نشسته. خواستم به طرفش بروم اما کشیدم. از آقایی که چای پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون است؟گفت:‌بله. گفتم: اینجا در عراق چه می‌کن به آرامی گفت: ایشان حاج قاسم سلیمانی است... و ما مشاهده کردیم که درست در همان ایام، رزمندگان عراقی شهر که دژ محکم داعش محسوب می‌شد را به ‌راحتی و با کمترین تلفات آزاد کردند. آن هم با به مادر سادات حضرت زهرا (س) 📚کتاب سلام بر ابراهیم۲ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄