『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهیدی_که_زنده_شد
✍پاسدار شهيد احمد خادم الحسينى در سال ١٣٣٢ در شيراز متولد شد.
در شهر #شيراز در دوران دفاع مقدس به هنگام تشييع و تدفين شهدا رسم بر این بود که علماى برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت مى کردند و در پایان مراسم تشييع، مسؤوليت #تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند.
از نماینده #امام و امام جمعه محترم شيراز شنيدم: «پس از عمليات بيت المقدس که منجر به فتح #خرمشهر گردید عده اى از شهدایى را که در این عمليات به شهادت رسيده بودند به شيراز آوردند. #جمعيت زیادى از مردم در این مراسم تشييع حضور یافته بودند که در ميان آنها علماى شهر دیده مى شدند.
اجساد مطهر شهدا در ميان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهاى آنان تا "دارالرحمه" شيراز تشييع گردید و پيكرهاى مطهر شهدا در آنار قبرهایى که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت.
در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند. حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام #زمان(عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت.
#شهید_احمد_خادم_الحسینی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💠شهیدی که به احترام امام زمان عج زنده شد.. در پست بعدی بخونید👇 #شهید_احمد_خادم_الحسینی🌷
#شهیدی_که_زنده_شد
🌸 #پاسدارشهيداحمدخادم_الحسينى در سال ١٣٣٢ در شيراز متولد شد.
در شهر #شيراز در دوران دفاع مقدس به هنگام تشييع و تدفين شهدا رسم بر این بود که علماى برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت مى کردند و در پایان مراسم تشييع، مسؤوليت #تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند.
از نماینده #امام و امام جمعه محترم شيراز شنيدم: «پس از عمليات بيت المقدس که منجر به فتح #خرمشهر گردید عده اى از شهدایى را که در این عمليات به شهادت رسيده بودند به شيراز آوردند. #جمعيت زیادى از مردم در این مراسم تشييع حضور یافته بودند که در ميان آنها علماى شهر دیده مى شدند.
اجساد مطهر شهدا در ميان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهاى آنان تا "دارالرحمه" شيراز تشييع گردید و پيكرهاى مطهر شهدا در آنار قبرهایى که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت.
در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند. حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام #زمان(عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت.
#شهید_احمد_خادم_الحسینی
#شهدای_فارس🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۴۸ 🍃🌸 🌷خوب، #علی هم در مرحله آماده سازی عملیات #والفجر۸ بود، هم در مرحله عملیات و هم تثبیت. از
#صفحه۴۹
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#یاد_روزهای_سخت
🌺راوی:
#اکبرخوشی
(همرزم شهید)
💠 #قسمت_پنجم_قسمت_آخر
🍂❣
🕊🌾 #عملیات_کربلای۴…
#سردار گفت که در قرارگاه بمانم و امکانات عملیات را فراهم کنم.
همه کارها در شبها انجام شد. #عراق #خرمشهر را بمباران میکرد. عهد کرده بود که بیت المقدس تکرار نشود. #علی روی کارها نظارت داشت. وجودش خیالمان را قدری آسوده میکرد. علی باز لاغر و تکیده شد. وقتی حرف عملیات #کربلای_چهار وسط آمد، چهره او دگرگون شد. حال و هوای دیگری پیدا کرد. به قول خودش نور بالا میزد. به بچه ها میگفت عمودی میروی و ساندویچی بر میگردی.
علی دیگر آماده رفتن بود. گفت:دیگر آرزویی ندارم، غیراز #شهادت.
دلم از این گرفت که چطور باید دوری اش را تحمل کنم. در این سالهای عزیز و فراموش نشدنی بایکدیگر بودیم. اگر فاصله ای پیش می آمد، نامه می فرستادیم.
روز قبل از عملیات آمد به سنگر ما و گفت:دارم میروم. کاری نداری؟
نگاهی به چهره اش انداختم و به خود گفتم:علی را از دست دادی.💔
گفتم: علی!
نگاهم کردو گفت:چه میگویی؟
گفتم:نمی خواهی وصیت کنی؟
تکانی خورد و خوب نگاهم کرد.
گفتم:شهیدمیشوی.
رفت و ساعتی بعد آمد و پاکت سربسته ای را به من داد و گفت:خداحافظ.✨
پرسیدم:کاری نداری برایت انجام بدهم؟
گفت:نه، به مادرم سلام برسان.❣
نشستم و گریه کردم. امیدم داشت می رفت. یار روزهای سختی من داشت لحظه به لحظه دور میشد. به تنهایی خودم داشتم فکرمیکردم. به مادرش.
مرور میکردم و زار می زدم.
🌾❣دشمن متوجه حرکت ما شده بود. #عملیات_لو_رفته_بود.(جفاست آنکه میگوید عملیات #شکست خورد.)
ولی باید حرکت میکردیم. از آن لحظه ای که بچه های #غواص پا در آب گذاشتند، دشمن بنا کرد به تیراندازی. روی آب ، زیرآب، می زد. #غواصها رفتند آن ور آب و رسیدند به اول جزیره #ام_الرصاص. پشت سرآنها بچه های #خط_شکن. خط را شکستند. دشمن باور نکرد. علی با اولین گروه وارد جزیره شد. باید می رفت و گردانها را هدایت میکرد. مدام در تماس بودیم. امکانات و تجهیزات هم به مقصد رسید. درگیری شروع شد. حجم آتش سنگین بود. عراق تا صبح کوبید. تلفات زیاد داشتیم. در گرماگرم هدایت، به علی فکرمیکردم. آن جملات کوتاه و بریده در مغزم تکرار میشد. وصیتنامه اش همراهم بود. هزار جور فکر از سرم می گذشت. میگفتم کاش می توانستم او را برگردانم. آرزو میکردم زخمی شود. ولی برگردد. #آن_شب_طولانی_ترین_شب_دنیابود. دلم برای خودم میسوخت، و الا علی آماده و شایسته #شهادت بود...
👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
…❣🕊 #خاطرات_روزهای_عاشقی 🕊 #هفتادو_دومین_غواص👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دوم
#صفحه۳
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌹سری به پادگان شهیدمدنی زدم که ای کاش نمی رفتم.
سر ظهر حدود ۳۵۰ نفر نیروی #پاسدار وظیفه و بسیجی آموزش ندیده، با ۷_۸ دستگاه اتوبوس وارد پادگان شدند. همیشه دیدن صحنه ورود اتوبوس های پراز نیرو ، انرژی بخش بود، اما چون مسئولیت فرماندهی این نیروهای تازه وارد، بنا به دستورفرمانده لشکر ، به گردن من افتاد حس خوبی پیدا نکردم. فرمانده لشکرگفت: این ها آموزش چندانی ندیده اند ببرشان خط #خرمشهر و بالای سرشان باش. در جزییات هم با بچه های طرح وعملیات و اطلاعات عملیات هماهنگ باش.😐
یک آن به سرم زد که بپرسم:من فرمانده غواص هستم و اینها نیروهای گردان پیاده و چرا باید نیروی مبتدی را برای حفظ خط مهمی مثل گمرک خرمشهر ببرم؟!
لب گزیدم و شَمِّ قوی اطلاعاتی ام بهم گفت که احتمالا این کار مقدمه فریب و دورکردن ذهن دشمن و حتی فریب نیروهای خودی برای نفهمیدن منطقه عملیاتی پیش روست.
🍃وقتی وارد خرمشهر شدیم، بچه های اطلاعات عملیات را دیدم و به #علی_آقاچیت_سازیان گفتم:اینها فقط بلدند از کلاش استفاده کنند. حتی آر پی جی هم به دست نگرفته اند. یعنی باید ضمن حفظ خط خرمشهر، اینجا توی خط آموزش ببینند؟!
علی آقا لبخند معناداری زد و گفت:آره ، هیچی مثل آموزش عملی ، اونم توی خط نمیشه.😊
تا آمدم سوال بعدی را بپرسم ، حرفم را برید و زد به گذشته ها:" راستی #کریم قول دادی، قولت که یادت نرفته؟ " پس از گذشت چهار سال از شهادت پسردایی امیر ایل گلی و آن گفتگوی هیجانی من و دایی ام، علی آقا باز آن صحنه داغ را به شیطنت، به رخم کشید. بر خلاف گذشته با او یکی به دو نکردم و فقط گفتم:علی هروقت خواستی بچه ها را ببری شناسایی ، منم ببر. بااین درخواست به او فهماندم که می دانم این نیروها را برای ردگم کردن به این منطقه آورده ایم و حتما عملیات بعدی در همین منطقه است.
از فردا نیروهای مبتدی را در طول ساحل ، لب #اروندرود در گمرک خرمشهر ، به طور تقریبی هشت کیلومتر با فاصله به شکل پاسگاهی مستقر کردیم. یک خط باز که اگر #غواص دشمن از مقابل ما می آمد و پا روی خشکی می گذاشت، می توانست از فاصله بین همین پاسگاه ها عبور کند. این شیوه چند ویژگی داشت:
اول اینکه نیروهای #غواص_اطلاعات_عملیات خودمان، از حد فاصل نیروی خودی در خط و بی اطلاع آنها به راحتی می توانستند به داخل #اروندرود بروند و خط دشمن را در آن سوی آب شناسایی کنند و بعدازشناسایی بی دغدغه لورفتن توسط نیروهای خودی به راحتی برگردند.
دوم اینکه اگر غواص دشمن به سمت خط ما می آمد، چون نیروهای متراکم و خط محکمی مقابلش نمی دید جلوتر می آمد و به خشکی می رسید. دراین صورت احتمال اسارت آنها بیشتر میشد.
سوم اینکه خط خودی شلوغ و متراکم نبود که زمینه لو رفتن عملیات برای دشمن فراهم کند. و مهم ترازهمه اینکه این نیروی تازه کار در خط ، در صورت تعویض و رفتن به عقب ، هیچ نیروی اطلاعاتی را ندیده بود تا بخواهد برای دیگران از امکان عملیات در این منطقه تعریف کند.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_هشتم
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_نهم
#صفحه۱۷
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾بعد از توجیه به منطقه از #علی_آقا خواستم که یکی دو بار به همراه نیروهای اطلاعات عملیات مسیر #اروند را تا آن سه راهکاری که گفته بود، غواصی کنم. نپذیرفت و گفت:
هر چیزی را که باید بدانی، از دیدگاه و از روی ماکت دیدی و شنیدی. این جبهه هیچ تفاوتی با #اروندرود و مقابل شهرفاو ندارد. برو و همانجا هر شب با بچه ها تمرین کن تا موعد عملیات.✨
#علی_آقا(چیت سازیان) کمتر روی در خواست های من، نه می آورد. حتماً این سختگیری به خاطر حساسیت بالای منطقه بود.
وقت خداحافظی گفت:کریم بیا کارت دارم. به تردید افتادم که چه حرف نگفته ای را می خواهدبگوید. دستش را کنار دهانش گرفت، طوری که کس دیگری نشنود، آهسته گفت: کریم تو قول دادی.قولت که یادت نرفته؟!
نه جای یکی به دو بود و نه من دل و دماغ شوخی و حاضر جوابی داشتم. غرق در تلاطم خروشان #اروندرود بودم و قلبم برای رسیدن به لحظه حمله و عبور از این رودخانه وحشی و شکستن خط دشمن میتپید. وقتی به روستای #خسروآباد در حاشیه اروندرود برگشتم، بچه ها داخل خانه های روستا استقرار پیدا کرده بودند. بسیاری از آنان بدون هیچ توضیحی حتی سوالی از من، حدس می زدند که حضورشان در کنار اروند در دهانه #خلیج_فارس برای تمرین غواصی و عبور از چنین آبی است ولی هیچ کس حتی معاونم، حاج حسین بختیاری، نمی دانست منطقه عملیاتی در همین رودخانه اروند، در منطقه مقابل #خرمشهر است.
آن روز بچهها را جمع کردم. نمی خواستند از منطقه خارج شوند. همه آماده رزم بودند. حال خوشی داشتم و برایشان اینگونه سخنرانی کرده ام:
✨" إِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا الله ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنزَّلُ عَلیهِمُ الْملائِكةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ " (فصلت/۳۰)
برادران، عزیزان، همرزمان ! می خواهم در مورد عملیات آینده صحبت کنم.
البته وقتی اسم عملیات را می آورم، می بینم لبخند ها روی لب ها نشسته است
این روحیه بالای برادرها نشان می دهد که إن شاالله همه آماده اند که هر لحظه از بالا فرمان برسد که عملیات می خواهد شروع شود. نشاطی پیدامی کنند و لبخند میزنند. #امام_حسین هم در #کربلا همین طور بود. وقتی میگفتند میخواهید #شهید شوید، لبخند روی لب هایشان بود. عملیات آینده عملیاتی نیست که بخواهیم به سادگی از آن بگذریم. عملیاتی است که مثل عملیات فاو ان شاالله ریشه حیاتی صدام و حزب بعث را قطع خواهد کرد. عدهای از شما بودید و میدانید که در #عملیات_فاو ، ما ۷۰ روز مدام با دشمن جنگیدیم. یعنی ۷۰ و روز پشت سر هم عملیات داشتیم. این عملیات شاید به ۹۰ روز برسد باید آمادگی رزم ۹۰ روز متوالی را داشته باشیم.....این عملیات هم عاشقانه است.❣ پس اگر میخواهی دور شمع وجود آقا #اباعبدالله بگردی، باید پروانه وار #عاشق باشی. کسی که توی این عملیات میآید، باید عاشق باشد. کسی که عاشق نیست نمی تواند تا آخر بجنگد. خیلی ها هستند عالم اند، دانا هستند، عاقل اند، اما #عاشق نیستند. باید عاشق بود باید #پروانه وار سوخت.♥️
اصلا من اینجا میخواهم بگویم: باید از پروانه هم عاشق تر بود. چون پروانه میخواهد بگردد و خودش را بسوزاند.❤️ توی عشق گاهی تردید میکند و یکباره توی آتش و دود می سوزد. اما ما نباید آن تردید را داشته باشیم ما باید از پروانه عاشق تر باشیم. وقتی معبود را دیدیم، باید سر از پا نشناسیم.❣❤️
اینجور عملیات ها احتیاج به #ایثار و خودسازی دارد. کسی که میخواهد عاشق باشد باید خیلی روی خودش کار کند....🕊❣
اسم ما را #غواص گذاشته اند. باید حواسمان خیلی جمع باشد که چشم امید همه به ماست. نمی گویم تنها به ما ، خیلی ها در جبهه میجنگند، اما ما نخستین کسانی هستیم که داخل #آب می رویم. پس مسئولیت ما خیلی سنگین است. دیگر گوش درد و سردرد و فلان درد تمام شد. از طرفی نباید به گونهای به خودمان #مغرور شویم و به خودمان بگوییم که ما این هستیم که میخواهیم خط را بشکنیم.
از اینجا که قدم به بیرون بگذاریم باید بپذیریم که همه چیز دست خداست و همه چیز را از خدا بدانیم....توی آب فکر نکنیم کسی ما را می بیند، مهم این است که خدا می بیند.
مسئله بعدی مسئله #صمیمیت است بین خودمان. و الحمدلله این را در جمع خوب بچههای #غواص به شکل عالی میبینم که ان شاءالله بهتر و عالی تر شود. از یک یک شما تشکر می کنم...
🍂_____________________
پ.ن:
متن سخنرانی حاج کریم مطهری از منابع شنیداری سپاه انصارالحسین همدان به شکل خلاصه برداشت شده است.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
... 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #
...
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دهم
#صفحه۲۰
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾پس از دوازده روز تمرین در #اروند و حتی حمله به دشمن فرضی، پیکی از فرماندهی آمد و نامهای به دستم داد که دستور حرکت به سمت #خرمشهر و استقرار در #کوی_آریا بود.
در کوی آریا در یک هتل مخروبه مستقر شدیم که فاصله چندانی با اروند نداشت و #نقطه_رهایی #غواصان ما برای شب عملیات بود. چپ و راستمان نیرو بود. اجازه خارج شدن از ساختمان را به بچهها ندادم. حالا همه می دانستند به جایی که باید برای عملیات به آب بزنند، همینجاست ساحل #اروندرود سمت چپ رودخانه کارون، مقابل یال چت جزیره عراقی #ام_الرصاص.
فقط اجازه داشتم معاونان و مسئول دستهها را برای توجیه از روی دیدگاه و همان ماکتی که قبلا دیده بودم، ببرم. آنجا #حاج_محسن_ترکاشوند، فرمانده #گردان_حضرت_قاسم_ابن_الحسن _۱۵۳_ و #حاج_ستارابراهیمی فرمانده #گردان_حضرت_علی_اکبر _۱۵۵ _هم بامسئولان دسته ویژه غواصی شان به حد و خط عملیاتی که راست ما بودند، توجیه شدند.
عصر همان روز برای توجیه و آشنایی با لشکر های مجاور به همراه حاج مهدی کیانی(فرمانده لشکر) سیدمسعودحجازی(مسئول طرح و عملیات) #علی_چیت_سازیان(مسئول اطلاعات عملیات) ، به قرارگاه خاتم الانبیا رفتیم. همه فرماندهان عالی رتبه جنگ بودند از محسن رضایی فرمانده کل #سپاه تا علی شمخانی جانشین او و رحیم صفوی فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرماندهان لشکر هایی که هرکدام قرار بود یک گردان غواصی برای عملیات #کربلای۴ آماده کنند. در آن جلسه، یک بار دیگر خط و حد لشکرها مرور شد ما فهمیدیم سمت چپ ما #لشکرالمهدی به فرماندهی جعفر اسدی است و سمت راست ما #لشکرنجف_اشرف به فرماندهی #احمدکاظمی عمل می کنند. با فرماندهان گردان های غواصی این دو لشکر هم آشنا شدیم.
#نقطه_رهایی_غواصان ما دقیقاً وسط منطقه عملیاتی #کربلای۴ بود.
از قرارگاه برگشتیم.
کانون توجه مسئولان و ارکان #لشکرانصارالحسین روی بچههای ما بود.
از دوستان قدیمی بچههای اطلاعات عملیات به ما سر میزدند و آنها محو حال و هوای معنوی بچههای #غواص ما می شدند. یک شب بهرام عطاییان و #علی_خوش_لفظ و عباس علافچی از بچه های محله های قدیمی، مهمانمان شدند. تکیه کلام هر کسی که غواص های آماده رزم را می دید، این بود: "التماس شفاعت."
حاج محسن که قبلاً کار آموزشی با بچه ها می کرد، اینجا آرام تر بود. اما حاج حسین بختیاری که مسئولیت پشتیبانی گردان را داشت، خیلی سرش شلوغ بود. همه می دانستند به تعدادی که او لباس غواصی تهیه کرده میتوانیم برای عملیات #غواص داشته باشیم برای کل گردان ۱۷۵ نفره ما، فقط ۷۲ دست لباس دست ما را گرفته بود.
به هر کدام از غواصها یک شماره دادم تا از طرفی معلوم شود چه کسانی لباس گرفتند و از سویی بتوانند این شماره ها را روی ساک شخصی خود که قرار بود به آن سوی #اروند بیاید، نصب کنند.
🍂____________________
پ.ن:
۱_بچه ها در اولین گام تابلوی کوی #آریا را به کوی #علقمه تغییر دادند.❣
۲_ترتیب آرایش لشکرها برای موج اول عملیات کربلای۴ از چپ به راست چنین بود لشکر ولیعصر لشکر المهدی و شکری انصارالحسین لشکر نجف اشرف لشکر کربلا و لشکر امام حسین(ع).
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دوازدهم
#صفحه۲۵
🕊
🍂🍃🌾
🕊
حرکت سریع ستون نشان میداد که همه با قدرت فین میزنند. به پشت روی آب خوابیده بودم و همزمان با فین زدن، چشمم به مانورهایی بود که یکی یکی خاموش می شدند. آسمان هیبت شبانه گرفت. اما باز صدای هواپیماها توی مغزم پیچید که این بار به جای ریختن منور، ساحل #خرمشهر و اسکله های ما را در حاشیه رودخانه کارون بمباران کردند. این بمباران هم مثل ریختن منورها حساب شده بود، چراکه اسکلهها مملو از نیروی پیاده بودند که میخواستند بعد از شکسته شدن خط به ما ملحق شوند.
حالا به جای آسمان، اسکله حاشیه کارون با شعله هایی که بر جان قایق ها افتاده بود روشن شد. دیدن این صحنه توسلم را بیشتر کرد. اگر در ادامه راه تردید می کردم، ستون ناچار به بازگشت میشدند و معلوم نبود هنگام برگشت، کسی از رگبار تیربارها و شلیک آرپیجی هایی که به سویمان گشوده شده بود، جان سالم به در ببرد تنها یک راه داشتیم، که این ۱۰۰ متر باقیمانده را به سمت دشمن فین بزنیم و زیر این همه آتش خط را بشکنیم.
در این لحظه، خش خش صدایی از بی سیم تلفنکن که همراهم بود میآمد. صدای سیدمسعودحجازی (فرمانده طرح و عملیات لشکر)را شنیدم.
کریم،کریم، مسعود.
گفتم:ماکمتراز صد متر با هدف فاصله داریم.
گفت:معطل نکنید؛بزنید! معطل نکنید؛بزنید!
حتی اگر دستور #فرمانده طرح و عملیات لشکر هم نبود، آتش دشمن مجبورمان میکردند که دست هایمان را از داخل طناب بیرون بیاوریم و ستون خطی و منظم تبدیل به آرایش افقی و پراکنده شود و لابد کسانی که تا آن لحظه تیر خورده بودند یا شهید شده بودند تسلیم امواج خروشان #اروند شدند. از میان بچهها #امیرطلایی با اینکه سرش تیر خورده بود اما باز فین میزد تا به ساحل دشمن برسد در هنگامه آتش و انفجار و باروت، اولین آرپیجی را #نادرعبادی_نیا زد و متعاقب آن، #مجیدپورحسینی(شهید) با نارنجک انداز به طرف دشمن شلیک کرد. چند نفری هم از داخل آب به طرف دشمن که _ تیر تراش _ میزد، چند رگبار گرفتند. ولی من با حاج محسن فقط فریاد می زدیم: "خودتان را برسانید به ساحل."
🍂____________________
پ.ن:
آزاده وجانبازسیدرضاموسوی:
من دقیقاً پشت سر امیرطلایی بودم. یک تیر رسامی آمد، میانآب نشست و کمان کرد و خورد میان پیشانی امیرطلایی و از پشت سرش آمد بیرون. امیر همیشه کلاه غواصی داشت این سردی آب و کلاه باعث شد که خونریزی آنچنانی نداشته باشد. به هوش هم بود.
گفتم: امیر شما تیر خوردی بیا برگرد.
گفت:هیس. به بچهها نگو. تاهرجاکه توانستم میایم .هر جا هم نتوانستم هلم بده. فقط بچه ها نبینند، نمیخواهم روحیه شان به هم بریزد. رفتیم تا رسیدیم به ساحل دیدم پشت سر هم هی میرود زیر آب. نمیتوانست حرف بزند با یک حالت خرخر داشت جان می داد...شهیدطلایی درکنارساحل براثر همان تیر بشهادت می رسد.🕊🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حقیق
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_پانزدهم
#صفحه۳۱
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾💧ساعت ۳:۳۰ شب بود و تا ساعتی دیگر هوا روشن میشد. هنوز بین ماندن و برگشتن مردد بودم که دو نفری با هم هُلم دادن داخل آب. اولین موج که به گلویم خود، آب از داخل زخم تا ته ريه ام رفت و شوری نمک، همراه با سرفه های خونی تا مغزم را سوزاند؛ اما چارهای نبود، باید فین می زدم. فقط سرم نباید زیر آب می رفت.💧
کمی که از ساحل دشمن جدا شدیم معصوم زاده و #منطقی که تا آن لحظه زیر بغلم را گرفته بودند و کمک میکردند، یک آن رهایم کردند. معصوم زاده گفت: این دیگه بردن نداره! یکی شان رفت به سمت چپ و آن دیگری به سمت راست و من فکر کردم که خسته شدن و رهایم کردند، اما خیلی زود برگشتند و دوباره زیر بازوهایم را گرفتند.
کمی فین زديم و جلو آمدیم. همه طرف آب بود درست مثل وسط دریا. اصلاً ساحل پیدا نبود. معصوم زاده می گفت: از این طرف برویم و #علی_منطقی طرف دیگر را نشان میداد. فهمیدم جهت را گم کردهاند. به سمتی که مطمئن بودم ساحل #خرمشهر است، چرخیدم و با کف دست روی آب زدم تا جهت را نشانشان بدهم. بالاخره تسليم نظر من شدند.
به سمتی که آمده بودیم، فين زدیم. مقداری آمدیم و باز این دو زیر بغلم را رها کردند و رفتند و دوباره آمدند. این صحنه تا چند بار تکرار شد و هر بار من فکر کردم جهت را گم کردهاند؛ اما نمی دانستم که هر دو زخمی اند و خسته شده اند و گلوی شکافته من را که میبینند بیشتر ناامید میشوند. اما انگار وجدان رهایشان نمیکرد و دلشان نمی آمد که مرا وسط #اروند رها کنند.
توی آن
تاریکی، یکباره چشم منطقی به یک باک بنزین قایق موتوری افتاد که روی آب افتاده بود. پیدا بود قایق را زدهاند. تکه های سوخته قایق، کمی آن طرفتر با جریان آب به سمت #خلیج_فارس میرفت. منطقی شنا کنان به طرف باک بنزین رفت و آن را آورد و گذاشت زیر شکم من و همانجا گفت:آخیش راحت شدیم از دست این اوسا کریم.
توی برزخ بین مرگ و زندگی لبخندی روی لبم گُل کرد. چند متر به راحتی آمدیم که رگبار تیربارچی های دشمن از پشت سر سرعتمان را بیشتر کرد. تیرهای سرخ وزوزکنان به سینه آب می خوردند، کمان می کردند و می رفتند رو به آسمان. هر آن منتظر بودم گلوله ای پشت سرم بنشیند و مغزم را متلاشی کند.
نمی ترسیدم ولی نگران این دو #غواص مجروح بودم که صدای رگبار که بلند می شد هر دو سر شان را زیر آب میبردند و بعد از چند ثانیه بیرون میآمدند. رگبار تیربارها و شلیک آرپیجی تمام شد و جایش را به انفجار پیدرپی #خمپاره روی آب داد. خمپارهها مثل شهاب سنگ از آسمان فرود می آمدند و با انفجارشان روی آب، حجمی از آب بالا میرفت و روی سر و صورتمان میریخت. هر چه جلوتر می رفتیم لاشههای قایقهای متلاشی شده خودی بیشتر میشدند.
قریب یک ساعت بود که روی آب بودیم و فین می زدیم که یکدفعه پاهایمان به گل نشست.
هوا هنوز تاریک بود، اما منورها نشان میدادند که آب جزر شده و ما باید مسافت زیادی را از داخل گل و لای که بوی ماهی مرده میداد، عبور کنیم. سرم گیج می رفت. گلویم از شدت آب شور اروند می سوخت. رمقی در پاهایم باقی نمانده بود. این دو نفر که تا حالا جورم را کشیده بودند، با وجود زخمشان و پاهایی که تا زانو توی گل رفته بود، دیگر نمی توانستند دستم را بگیرند.
چارهای نبود به هر شکل باید این ۱۰۰ متر را از میان گل و باتلاق میرفتیم.
می رفتیم و میافتادیم. بالاخره رسیدیم به جایی که مقابلمان پر از #سیم_خاردار و موانع #خورشیدی بود. سیدحسین معصوم زاده گفت:اشتباه آمدیم اینجا جزیره #ام_الرصاصه و ما با دست خودمان آمدیم داخل عراقی ها...😢
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_پانزدهم
#صفحه۳۲
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾خواستم بفهمانم که نه اشتباه می کنی درست آمدیم، اما نتوانستم. آنجا ساحل #خرمشهر بود و این موانع را عراقیها وقتی که پنج سال پیش خرمشهر را تصرف کرده بودند ایجاد کرده بودند. معصوم زاده گفت: شما همین جا بمانید من برم جلو ببینم چه خبره!! به سختی رفت و بعد از چند دقیقه آمد و گفت معلوم نیست کی به کیه. اینجا عراقه و ایران، هر جا هست حرف اولش خالیه و پشت این خاکریز کسی نیست.
روی زانو با آرنج چند متر جلوتر رفتیم. من به آنها بفهماندم که راه را درست آمدیم و همین را باید ادامه بدهیم. این ۱۰۰ متر بسیار سختتر از ۹۰۰ متر داخل آب بود. گاهی روی گل می غلتیدیم و گاهی سینهخیز می رفتیم و کم کم داشت راه نفسم بسته میشد و در هر قدم، یک گام به مرگ نزدیک تر می شدم، رسیدم به جایی که مثل یک تکه چوب خشک افتادم. #منطقی با التماس گفت:کریم به امام زمان قسمت می دهم که این چند متر رو بیا...✨
می خواستم اما نمیتوانستم. زمان برایم متوقف شده بود. دوباره توی دلم #شهادتین را گفتم. علی چند متر دستم را روی گل کشید. او هم خسته شده بود. میافتاد و باز بلند میشد و دستم را می کشید. تا باتلاق تمام شد و یک آن هر دو پشت خاکریز افتادیم. در این فاصله، معصوم زاده بازهم جلوتر رفته بود تا اطمینان پیدا کند که اینجا خط خودی است نه دشمن.
به هوش که آمدم تو اورژانس بودم. کنارم سید حسین معصوم زاده و علی #منطقی نشسته بودند و کسی داشت زخمشان را می بست. خمپاره دشمن هم یک ریز دور و اطراف اورژانس میخورد. پرستاران گلوله و خون را ار دور گلویم پا کرده بودند. اما از سرما می لرزیدم. چند پتو رویم کشیدند. چشمم به ساعت غواصی ام افتاد. به سیدحسین اشاره کردم که ساعت را باز کن. همین کار را کرد و پرتش کرد یک گوشه. بهم برخورد. خواستم داد بزنم:اون بیت الماله که یکی قیچی به دست آمد و لباس غواصی ام را پاره کرد و کارت و پلاک شناسایی را که زیر آن داشتم، به فردی دارد که از واحد تعاون لشکر، مسئولیت ثبت اسامی مجروحان و #شهدا را داشت.
وقت نماز صبح بود. خاک خشک شده لای موهای سرم را ریختم و با کف دست روی آن زدم و تیمم کردم ولی نمازم را بی کلام، با زبان دل خواند. نماز که تمام شد، یاد شبهای گذشته و نمازهای جماعتی افتادم که با #غواصان میخواندیم.✨ #اشک چشمانم را پر کرد.💔💧 گلویم پاره بود. در دلم روضه #حضرت_علی_اصغر تازه شد و منقلب شدم و از هوش رفتم...🍂
#پایان_موج_نهم_کتاب
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک…
💧
#قسمت_شانزدهم
#صفحه۳۵
🕊
🍂🍃🌾
🕊
هنوز یکی_دو روز از بستری شدنم در #همدان نگذشته بود که علی شمسی پور به عیادتم آمد. باورم نمی شد که او زنده مانده باشد.
وقتی او را دیدم، انگار همه بچه های غواصی را دیده ام. او هم با تن مجروح و البته بعد از ما به تنهایی از سمت دشمن، از ساحل #خرمشهر شنا کرده بود.
کاغذ و قلمی کنارم بود، نوشتم:
علی جان از بقیه بچه ها چه خبر؟ کدام بیمارستان هستند؟ کیا شهید شدند؟
علی که چند ساعت داخل آب بود و بسیاری از ماجراها را توی روشنایی روز دیده بود گفت:
خلاصه کنم. به غیر از سیدحسین معصوم زاده و #علی_منطقی که تو رو آوردند، هیچ کدام از بچه ها زنده برنگشتند.
باورم نمی شد که از جمع ۷۲ #غواص، فقط ما چهار نفر زنده مانده باشیم.
حسرت جاماندن از قافله بچهها، چشمانم را در اشک نشاند. #علی شمسی پور اسم یک یک آنها را می گفت که چگونه شاهد شهادتشان بوده است.
بعد از رفتن علی شمسیپور غمی به بزرگی #اروند، به سینه ام سنگینی کرد.
پیکر هیچ شهیدی برای خانواده اش نیامده بود و برخلاف عملیاتهای قبلی، خبری از تشییع پیکر شهدا نبود. قیافه های نورانی و سیمای دوست داشتنی یک یک بچه ها در خاطرم مرور شد؛ " حاج محسن جام بزرگ، #نادرعبادی_نیا،
#امیرطلایی، #مجیدپورحسینی، سیدرضاموسوی، #غلام_جوادی، #محمدامینی، قاسم بهرامی، #سیدمهدی_رهسپار و…"
و یاد شب رهایی و شماره هایی افتادم که به آنها دادم. شماره هایی که تا عدد یاران #سیدالشهدا رسید و ۷۲ نفر و حالا از این مقتل #کربلای۴ ، فقط ما چهار نفر آمده بودیم.
غرق در این افکار آغشته به #حسرت بودم که #حاج_ستارابراهیمی فرمانده گردان حضرت علی اکبر را آوردند، که مثل من مجروح شده بود. از ۳۲ غواصی که او به آب فرستاد هم خبری نبود و حتماً دسته غواصی گردان قاسم ابن الحسن هم همین سرنوشت را پیدا کرده بود.
حاج ستار ابراهیمی مثل یک قصه گو آنچه را که بر او و گردانش گذشته بود، همان جا در بیمارستان برایم تعریف کرد:
" خبر عقبنشینی به من رسیده بود. بسیاری از قایق ها را عراقی ها با دوشکا و پدافندهوایی و آرپیجی وسط #اروندرود زدند. من با هفت_هشت نفر، که یکی از آنها برادرم #صمد بود، داخل یک قایق، از میان سد آتش دشمن عبور کردیم و به جای رسیدیم که #غواصها خط را شکسته بودند. پیش روی و پاکسازی را به طرف خط دوم ادامه دادم،
اما تنها بودم. بیشتر بچه ها، از جمله برادرم صمد، پیش چشمم به #شهادت رسیدند.
با روشن شدن هوا و فشار دشمن و رسیدن آنها به سنگر های قبلی شان، ناچار شدم که بدون لباس غواصی به آب بیفتم
و داخل یک کشتی به گل نشسته پنهان شدم. یک روز و یک شب آنجا بودم. تا دو #غواص خودی از بچه های #لشکرالمهدی #شیراز به کمکم آمدند و مرا مثل تو در حالی که زخمی بودم روی آب کشیدند تا به ساحل #خرمشهر آمدیم. دسته غواص های گردان من و دسته غواص های گردان قاسم بن الحسن هم مثل غواص های تو، آن سوی آب، #غریب و تنها ماندند. مظلومانه جنگیدند و شهید شدند و شاید هم اسیر."
حاج ستار همین گزارش را به فرمانده لشکر داده بود و هنوز نه من و نه حاج ستار نمیدانستیم که همه لشکرها برای ادامه عملیات #کربلای۴ به #شلمچه رفته اند تا عملیات بزرگ #کربلای۵ را آغاز کنند.
کم کم سر و کله بچه های آبی_خاکی #گردان_جعفرطیار هم پیدا شد. همانان که اگر لباس غواصی به آنها میرسید و آن سوی آب می رفتند ، سرنوشتشان مثل بقیه غواصها میشد…
#ادامه_دارد…
🍂_____________________
پ.ن:
یک ماه بعد ، حاج ستار ابراهیمی در عملیات کربلای۵ ، در نخلستان های حاشیه نهر جاسم به شهادت رسید.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_هجدهم
#صفحه۴۰
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌸عید سال ۱۳۶۶ تا چشم کار می کرد پادگان #شهیدمدنی #دزفول از سبزه های نوروز که تا زانو بالا آمده بود، پوشیده شده بود. وسط سبزه ها #لاله های سرخ نسیم ملایم فروردین سر می جنباند.🌷
باز هم بوی #عملیات میآمد. عملیات #کربلای۸.✨
عمده نیروهای لشکر در #خرمشهر مستقر بودند و ما مشغول سازماندهی مجدد برای رفتن به خرمشهر شدیم که #علی_شمسی_پور آمد و گفت:دیشب تا صبح خرمشهر را گلوله باران #شیمیایی کردند. با توپخانه و #کاتیوشا. و هر کسی توی شهر بود، شهید یا مصدوم شد.🕊🌹
شنیدن این خبر در آستانه آماده شدن برای عملیات، تزلزلی در اراده بچهها ایجاد نکرد. به طرف خرمشهر راه افتادیم. خرمشهر، شهر ارواح شده بود. هیچ جنبنده ای
در شهر دیده نمی شد و از آن هیاهو و رفت و آمد دائمی رزمندگان به سمت خط، خبری نبود. هر موجود زندهای که شب گذشته توی شهر بود، با گاز #سیانور خفه یا مصدوم شده بود. حتی سگ ها و گربه ها هم گوشه و کنار خیابان افتاده بودند و بچههای واحد مقابله با بمباران شیمیایی، لاشه های آلوده به مواد شیمیایی را داخل گودال ها و چاله ها خاک می کردند صحنه رقت آوری بود. حاج حسین بختیاری که همچنان مسئولیت گردان غواصی را داشت، بچهها را به سمت #شلمچه برد. من سری به #اطلاعات عملیات زدم تا از جزئیات عملیات مطلع شوم. علی آقا( #چیت_سازیان) گفت:
"قرارگاه نیروی زیادی برای این عملیات نخواسته قرار است گردان ۱۵۸ به فرمانده حسین علیمرادی و یک گروهان از بچههای شما، در #کانال پرورش ماهی، به کمک #تیپ_الغدیر بروند."
بچه های غواصی، اینجا هم لباس خاکی داشتند و مثل #هورالعظیم کار غواصی نمی کردند. درست مثل نیروی پیاده، کلاش و تیربار و آرپیجی گرفتند و حاج حسین بختیاری دو دسته را در خط #شلمچه برای عملیات برد و من صد متر عقب تر، کنار دسته سوم برای احتیاط عملیات ماندم.
عملیات #کربلای۸ از نیمه شب پیش آغاز شده بود.
دو لشکر مثل #لشکرمحمدرسول_الله و #لشکرکربلا از این سوی کانال پرورش ماهی، به آن سوی کانال رفته بودند و به جایی به نام #کانال_زوجی رسیده بودند.
حضور بچه های ما، نه برای ادامه عملیات که برای جلوگیری از دورخوردن نیروهای خودی در کانال پرورش ماهی بود، که اتفاقاً همین حادثه هم رخ داد.
شبی که بچه ها در خط مستقر شدند، آتش سنگین دشمن، متر به متر زمین را شخم زد و در آن آتش، نیروهای پیاده برای دور زدن کانال پرورش ماهی و محاصره آن به حرکت درآمدند. من عقب تر از خط بودم، اما از آتش تیربار و شلیک #آرپیجی بچهها به سمت تانکهای دشمن، فهمیدم که جنگ تمام عیاری آن جلو برپا شده است.
بچه ها حتی فرصت تماس با عقب هم نداشتند و از طرفی آتش آنچنان دوروبر ما می ریخت که مجالی برای جلو رفتن و دیدن صحنه درگیری نبود.
صبح که شد، نیروهای جایگزینی به جای بچههای ما در خط آمدند و نیروهای لشکرمحمدرسول الله و لشکرکربلا هم نتوانسته بودند در آن سوی کانال پرورش ماهی بمانند و مجبور به عقبنشینی به این سوی کانال شدند. دشمن هم با تمام تلاشی که کرد، توانسته بود عقب کانال را دور بزند. بچهها در این سوی کانال، جانانه مقاومت کرده بودند و از گوش تعدادی از آنها به خاطر #شلیک پی در پی آر پی جی خون جاری بود. تعدادی از نیروهای گردان ۱۵۸ و #تخریب و غواصی هم به #شهادت رسیدند...🕊🌹
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#دلنوشته❤️
ڪاش
خدا مرا هم
چون #خرمشهر
آزاد میڪرد
آزاد از نفــس ...🕊
روزے به تابــلوے دل
#حـک خواهد شد
اين دل را، #خـدا آزادکرد...😍
سجدہ شڪر رزمنده
پس از #فتح_خرمشهــر
#بایدشهیدباشیم
#تاشهیدشویم
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
قرار بود نیروها با #قایق بیایند و علاوه بر پشتیبانی از ما، خطهای بعدی را بشکنند. بعد از گرفتن خط اول و دوم، به خط سوم رسیدیم. آنقدر خوب پیشروی کرده بودیم که روی خط سوم، شهید مسعود مرادی کهپسری سبزه رو و حدوداً 17، 18 ساله بود به تنهایی رفت و حدود 60، 70 عراقی را به تنهایی کشت. روز بعد، وقتی نیروهای ما اسیر شدند، شهید مرادی را دیدند که به #شهادت رسیده و کنارش انبوهی از #کشتههای نیروهای عراقی ریخته شده است؛ عراقیها او را با سیم #خفه کرده بودند و همگی دور پیکر وی حلقه زده بودند و هل هله میکردند. حتی اسرا دیدند که روی گرفتن #اسلحه او بین #عراقیها دعوا شده بود.
ما خط را #شکستیم و طبق قرار از پیش تعیین شده،آماده شدیم و علامت دادیم؛ اما یگانی که قرار بود به #امالرصاص» بیاید و به ما بپیوندد، نتوانست خود را به ما برساند.
🌾🌾🌾🌾
#شمادقیقاًدرکدام_منطقه_عملیات_غواصی_راانجام_دادید؟
💢ما در #منطقهای میان #ام_الرصاص» و #جزیره_مینو» بودیم. لازم به ذکر است که «#ام_الرصاص» مثل سدی جلوی کارون قرار دارد. #عراقیها در «ام الرصاص» و از مواضع خود، قایقهای ما را که کنار کارون ایستاده بودند به رگبار بسته بودند.
🍂🍂🍂🍂🍂
#خاطره_خاصی_ازعملیات_کربلای4 _دارید؟
💢در یکی از قایقهای نیروهای ما، حاج ستار ابراهیمی حضور داشت که توانست با #قایق از خط عبور کند و به سمت نیروهای خود که در سمت چپ ما قرار داشتند، برود. اتفاقاً در همان عملیات برادرش که کنارش بود، همانجا به #شهادت رسید. به هرحال حاج ستار ابراهیمی بعد از درگیری، شنا میکند به سوی یک کشتی شکسته میرود و دو روز آنجا ماند.
در این دو روز هر بار نیروهای عراقی برای دستگیری وی به سمت کشتی شکسته میروند، حاج ستار ابراهیمی با آنها درگیرمیشود و نمیگذارد او را اسیر کنند. آن زمان ما دوست مداحی داشتیم به نام سعید بادامی که فرمانده یکی از #گردانها بود، خلاصه سعید بادامی، بلندگویی در دست گرفت و پشت بلندگو دعای #کمیل خواند و در دعا مرتب میگفت «یا ستار، یا ستار» و چون اسم حاج #ابراهیمی هم ستار بود، در میان نوحه به او گفت «امشب به سراغت میآییم». حاج ستار ابراهیمی را نجات دادند که بعداًدر #کربلای5 به شهادت رسید.
✨✨✨✨
#آیامیدانستیدعملیات_لو_رفته_است؟
💢خیر؛ اما در هر #جنگ و عملیاتی، هم ما و هم نیروهای دشمن همیشه آمادگی حمله از سوی طرف مقابل را دارند. به عنوان نمونه، در #والفجر5، وقتی عملیات انجام و منطقه تصرف شد، دیدیم که دشمن با اینکه از عملیات بیخبر بود، اما برای مقابله احتمالی 7توپ چهار لول را آماده و خود را مجهز کرده بود.
قبلاً هم ذکر کردم؛ هر #عملیاتی برای خود قاعده مشخصی دارد؛ همانطور که ما برای شناسایی میرفتیم، دشمن هم برای بررسی منطقه به مواضع ما میآمد. مثلاً ما در مناطق غربی از ارتفاعات برای دیدهبانی و در جنوب از دکل به رصد منطقه میپرداختیم. در کنار تمام اینها، ستون پنجم دشمن نیز همیشه فعال بود و هر دو طرف نیز مرتب هواپیمای شناسایی به منطقه طرف مقابل میفرستادند.
در موضوع لو رفتن عملیات سه قاعده از جمله زمان، مکان وطرح #عملیات وجود دارد؛ هر وقت هر سه به دست طرف مقابل برسد، میتوان گفت عملیات #لو رفته؛ اما هیچ جا چنین چیزی پیش نیامده است.
حتی وفیق #السامرایی، رییس بخش ایران در استخبارات حکومت بعث #عراق که بعدها کتابی درباره کل عملیاتهای وقوع یافته مینویسد و به تحلیل آنها میپردازد، درباره #کربلای4 به چنین چیزی اشاره نمیکند. البته آنها متوجه تحرکات ما در #خرمشهر شده بودند، اما زمان شروع عملیات را نمیدانستند.
آن شب به محض شروع درگیری،هواپیماهای #عراقی منور زدند و منطقه روشن شد، بعد بمبهای خود را روی کارون و کنار #رودخانه ریختند و پشتیبانی قطع شد.
به عقیده من اگر قایقهای ما میتوانستند عبور کنند و بیایند ما در #کربلای4 پیروز میشدیم. قایقها نیامدند و ما نتوانستیم #امالرصاص را بگیریم و این باعث شد ما #غواصان) که به خط دشمن رفته و چیزی حدود 1000 متر فضا را آماده کرده بودیم، با شکست مواجه شویم.
🌿🌿🌿🌿
#حمله_درخشکی_وبا_لباس_غواصی_سخت_نبود؟
💢لباس #غواصی به قطر نیم سانت از اسفنج فشرده تشکیل شده است؛ اگر بعد از خروج از آب و طلوع آفتاب آن را از بدن در نیاورید، آنقدر خشک میشود و به بدن میچسبدکه پوست را میکند.در آن عملیات #کربلای4) ما به نیروهای خودی گفتیم لباسهای ما را به همراه خود بیاورند تا وقتی صبح شد، بپوشیم وآماده #عملیات بعدی شویم که این اتفاق نیفتاد..
#ادامــــــه_دارد....
راوی :#کریم_مطهری_فرمانده_گردان #غواصی_جعفرطیار_استان_همدان
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#خاطرهای_از_غواصان_«والفجر۸»

💢بچهها خیلی گریه کردند. یک عده در #سجده مشغول مناجات بودند و بعضیها هم تذکر میدادند که برادرها مواظب سر و صدا باشند که خدای نکرده صدا به آن طرف اروند نرسد و دشمن هوشیار شود.
🌾🌾🌾🌾
به گزارش ایسنا، جعفر #طهماسبی از پیشکسوتان تخریب چی لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) درخاطرهای روایت میکند: از روز ۱۹ بهمن ۶۴ بعد از اینکه تمرینات #غواصی در کنار کارون تمام شد به بیمارستان #خرمشهر که عقبهی بچههای لشکر۱۰ بود آمدیم و داخل یکی از اطاقهای #بیمارستان مستقر شدیم.
🌿🌿🌿🌿
⭕️روز بیستم بهمن بعد از نماز تعدادی از بچهها برای #استحمام رفتند و تا ظهر همه آمدند و برای نماز ظهر و عصر بعضی از فرماندهان لشکر من جمله شهید حاج #یدالله کلهر در بین #غواصها حضور پیدا کردند. بعد از خوردن ناهار ماشینها هم رسیدند و همهی غواصها را سوار کردند. به یاد دارم از جاده #شلمچه به سمت عرایض رفتیم و بعد از پل نو ماشینها به سمت چپ گردش کردند و در یک روستای مخروبهای در نزدیکی قصر خزعل پیاده شدیم...
#ادامه_دارد......
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
گردان غواصی #جعفر طیار همدان در #عملیات_کربلای_چهار جانانه در مقابل حجم سنگین آتش #توپخانه و ادوات د
#عملیات_کربلای_چهار، سوم لغایت پنجم دی ماه سال 1365 با رمز #محمد رسول الله (ص) و با هدف شکست طلسم خط استحکام دشمن با حضور واحدهای دیده بانی، #غواص، اطلاعات، تخریب، توپخانه، پیاده و پشتیبانی زمینی و هوایی روز سوم دی در سال 1365 در #اروندرود انجام شد.
گردان #غواصی همدان در عملیات #کربلای چهار بیشترین نقش را داشتند و در منطقه ام الرصاص #خرمشهر تعداد زیادی از #غواصان این گردان که تا خاکریز سوم دشمن پیش رفتند، به شهادت رسیدند...
👇👇
رزمندگانی از جمله عباس ابراهيمي وركانه🌿، مهدي جباري🌿، رمضان علي جعفريان🌿، مصطفي جريان🌿، غلامرضا خدري،🌿 محمدصادق خدري🌿، نقي رنجبران،🌿 سيد محمدمهدي رهسپار🌿، اكبر زهرهوند حاجآبادي،🌿 مجيد پورحسيني،🌿 غلامرضا خسروي،🌿 داريوش ساكي،🌿 نادر عبادينيا، رضا عمادي،🌿 مجيد طاهري شعار، 🌿امير طلايي، 🌿اصغر تابعي،🌿 مجيد كاظمی، سعيد كاهويي همداني، 🌿ابراهيم محمدي🌿، مسعود مرادي،🌿 محمد مختاران،🌿 قدرت اله نجفيان ..
از #شهدای گردان #غواصی جعفر ابن طیار همدان این عملیات مهم بودند.
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالی شبیِ خرابیِ #خرمشهرُ
خشکی و برهوتیِ جاده های شلمچه
سوختگیِ خاک هایِ فکه
دلی ویرون شبیهِ مادری که تمام زندگیش جلو چشماش #شهید شده..
شبیهِ مادری که به خاک هایِ شلمچه زل میزنه و از پسرش میپرسه..
به آرامشِ شبهایِ #هویزه،به اشک های ذوق جامانده ها روبِه تابلویِ یک سلام تا به #کربلای شلمچه سوگند که دلتنگِ یک وجب از خاک اونجاییم..
"#حاج_حسین_یکتا میگن که:
راهیان نور نه رزقه نه قسمت فقط دعوتِ..
یجا دیگه گفتن
رو خاک هایِ شلمچه که قدممیزارید بدونید رو #استخون و خون شهدا پا گذاشتید با چه دلی؟! "
🔶دلِ هممون پر زده و هوایی شده تا شلمچه و فکه و هویزه ..
دلتنگِ نماز جماعتایِ #اردوگاه ها..
_ خوش آمد به زائرا..
التماس دعایِ شهادتِ #خادما..
وجب به وجب #زائرایِ دلتنگُ عاشق
واکسِ صلواتی..
دلتنگِ #غروبایِ شلمچه حوالیِ اذان مغرب ..
_خداحافظی آخر..
ما دلمون خیلیِ تنگِ #شهدا..
سیاهیم..
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
فرمانـده !
هنوز نخلهای کارون
طنین گامهای پرصلابت تو
و یارانت را به خاطــر دارند . . .
#شهید_حاج_محمود_شهبازی
#خرمشهر #دفاع_مقدس
#خرمشهر_را_خدا_آزاد_کرد
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله
٣.گزارش تصویری
(آماده سازی یادمان توسط خادمین)
خدایا شکرت. نمیدونم توی دل من چی دیدی که هر سال اینجا رو روزیم میکنی. آره عزیز. سال اولی نیستم. دیگه اینجا شده خونه دومم. انگار یه جورایی شهر و دیار خودمه. جونم برات بگه... سال اول که اومدم اصلا برنامه سفر نداشتم. اصلا. نه میدونستم اینجا کجاست و نه میدونستم چه شکلیه. فقط چند تا فیلم از تلویزیون دیده بودم. منو چه به این بیابونا. منو چه به این لباسای خاکی رنگ و چفیه. اما حالا.... حالا چند سالی هست اسفند که میشه... نمیدونی که. دیگه دست خودم نیست. دل تو دلم نیست که بیام اینجا و یه کاری انجام بدم. هرچی نباشه به اسم، که خادم الشهدا هستیم. ولی به رسم و عمل رو نمیدونم. هرچند اون طرفش با خداست و شهدا. ولی اینو بگم و از ما خداحافظ، دلم گیر کرده به این بیابون و شقایق هاش. به مسجد خین و نهرش به این دژ و اون همه غواص که تو سرمای زمستون از همینجا زدن به دل آب.آره درسته. همون غواصایی که بعضیاشون چندسال پیش دست بسته برگشتن.
خدایا شکرت
#خیّن #خین #خرمشهر #یادمان_شهدای_نهر_خین #شهادت #شهید #نهر_خین
@khayen_ir
شهید حاج قاسم سلیمانی:
"حاج احمد در عملیات بیت المقدس ضربه مهلکی بر دشمن وارد کرد. اولین فرماندهای که داخل خرمشهر شد و شهر را فتح کرد احمد بود. فاتح #خرمشهر به معنای واقعی حاج احمد کاظمی بود."
#آزادسازی_خرمشهر #۳خرداد
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
این عکس، کاملا واقعیست!
این پنج نفر، آخرین نفراتی هستند که از روی پل خرمشهر عبور کردند ، تا نیروهای عراقی را معطل کنند و مردم از شهر خارج شوند.
پنج نفری که هرگز برنگشتند و ما نه نامشان را می دانیم و نه تصویری از آنها دیده ایم . . .
سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر 🌱
چو ایران نباشد، تنِ من مباد
بدین بوم و بَر، زنده یک تن مباد
#سوم_خرداد | #خرمشهر
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانه 🌧
🔖خدایا...
دلم بارش باران میخواهد
از آنهایی که
معنیاش میشود:
شهادت ...🥀
#موقعیت_شهیدباکری
#خرمشهر
#وداع_بازائرین_شهدا
از خون جوانان وطن
و مقاومت دلیرانه این شهر
خونین شهر شد :
#خرمشهر
ᯓ
#خرمشهـر شقایقی خون رنگ است که
داغ جنـگ بر سینه دارد؛ داغ #شھـٰادٺ...
#شهیدسیدمرتضیآوینی
◜
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص🌊🥽
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
ᯓ
#خرمشهـر شقایقی خون رنگ است که
داغ جنـگ بر سینه دارد؛ داغ #شھـٰادٺ...
#شهیدسیدمرتضیآوینی
◜
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص🌊🥽
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄