❣ #روایٺــ_عِـشق
در #آخرین تماسی که با من داشت احساس کردم که این آخرین تماس او با من است. گفتم: ابوالفضل به #شهادت نزدیک هستی و مطمئنم که شهید میشوی. دخترم از این صحبت ناراحت شد و گفت:مادر چرا مدام حرف از #شهادت ابوالفضل میزنی. فردای آن روز #پسرم خبر شهادت ابوالفضل را دریافت کرده بود و به خانه آمد، وقتی در خانه 🏡را باز کردم متوجه شدم که فرزندم شهید شده و بلافاصله به او گفتم: 😰میدانم ابوالفضل #شهید شده است.
🌺راوی:مادر شهید
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد🌷
#روایٺــ_عِـشق ✒️
‼️من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است."
‼️آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرفهاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری."
‼️هادی مرا پیش سردار برد و بهعنوان یک مدافع حرم هممحلهای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی، به این افتخار کردم که یکی از بچههای شادآباد، محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.»
‼️«هادی میگفت: من هر روز از دست حاج قاسم، لقمه متبرک میگیرم. این بهجای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش میگذاشت.
✍به روایت همرزم شهید
🌺محافظ رشید #حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_هادی_طارمی🌷
#روایٺــ_عِـشق❣
💠وقتی او را باردار بودم هر روز سوره یوسف و سوره مریم را میخواندم. پسرم هم خیلی زیبا شد. بیاندازه زیبا بود. همه این را میگفتند. خدا هم او را مثل حضرت یوسف به من داد. حضرت یوسف هم مدتها گمشده پدرش بود تا پیدا شود سالها طول کشید. پسر من هم مدتها گم شده بود.
💠حسین باتقوا، پاکدامن، خوش برخورد، خوش رو، خوشگل و زیبا هر چه در وصفش بگویم کم گفتم خدا قبل از آنکه لیاقت شهادت را به او بدهد همه چیز داده بود. فعال و زیرک بود. خیلی تمیز و خوش پوش بود. هیچ وقت لباس چروک به تن نداشت.
✍ به روایت #مادربزرگوارشهید
🌺تخریبچی لشگر ۱۰ سیدالشهدا، تفحصشده پس از ۳۱سال
#شهید_حسین_سپهر🌷
ولادت : ۱۳۴۹ همدان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۶ #شلمچه ، عملیات #کربلای۵
#روایٺــ_عِـشق ✒️
برای هر کاری خیری پیش قدم می شد. دست به خیر بود. رفته بود خواستگاری یکی از همکارانش.
بعد از صحبت های مقدماتی ، پرسیده بودند که آقا داماد منزل مستقل دارد یا نه؟!
داماد سرش را انداخته بود پایین و گفته بود:« نخیر. خانه مستقل ندارم».
داشته قول و قرار عروسی شان بهم می خورده که حاج یدالله گفته بود : «آقا داماد از خودشان منزل دارند و خانه مناسبی هم هست»
انکار داماد هم به جایی نرسیده و جلسه به خوشی تمام شده بود.
بعدها وقتی آقا داماد فهمیده بود که خانه اهدایی حاج یدالله، از طرف سپاه به اسم حاجی در آمده بود.
📎قائممقام لشگر ۱۰ سیدالشهدا
#شهید_یدالله_کلهر🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۳/۶/۱۳ کرج ، البرز
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۱ شلمچه ، عملیات #کربلای۵
یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴
@Karbala_1365🏴
●➼┅═❧═┅┅───┄