eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
869 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🕊🕊🕊ـــــــــ سال بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک ، پیکر مطهر شهیدی را یافتند که اعداد و حروف نقش بسته و زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش ای بود کوچک که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند: 👇👇👇👇🕊🕊🕊 تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ نیست... تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم: «به تو می کنند، تو مکن. تو را تکذیب می کنند، آرام باش. تو را می ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می کنند، مکن. مردم شهر از تو بد می گویند، مشو. همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش… آنگاه از ما خواهی بود»… دیگر، نایی در بدن ندارم؛ ❤️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃 زماني، ها در پيكر يكي از شهدا را كه از نيروهاي بود، كردند✨ اما تا نزديك آفتاب هرچه گشتند، آن بزرگوار را پيدا نكردند، ديگر شده بودند😔با خود گفتند: پلاك كه پيدا نشد، پس پيكر را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم. صبح، يكي از كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت: «ديشب ديدم كه يك بالاي آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟»❣ من گفتم دنبال مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم😓 او گفت: همان جا را عميق تر بكنيد، را هم پيدا مي كنيد» صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً شهيد را هم پيدا كردند🤲🌷 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
🍃 زماني، ها در پيكر يكي از شهدا را كه از نيروهاي بود، كردند✨ اما تا نزديك آفتاب هرچه گشتند، آن بزرگوار را پيدا نكردند، ديگر شده بودند😔با خود گفتند: پلاك كه پيدا نشد، پس پيكر را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم. صبح، يكي از كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت: «ديشب ديدم كه يك بالاي آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟»❣ من گفتم دنبال مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم😓 او گفت: همان جا را عميق تر بكنيد، را هم پيدا مي كنيد» صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً شهيد را هم پيدا كردند🤲🌷 ⊰❀⊱ ۴ ⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
تیم رفت که یه معبر باز کنه تا نیرو های گردان بتونن یه تک شبانه به دشمن بزنن... از سیم خاردار که گذشتن و وارد میدان مین شدن پای یکی از بچه ها رفت روی مین ... مین منطقه رو روشن میکرد و باعث میشد همه عملیات لو بره،از طرفی بیش از هزار درجه سانتیگراد حرارت داره و حتی کلاه آهنی رو میکنه... حتی نمیشه بهش نزدیک شد تا بقیه رفتن فکری کنن دیدن این غیرتی که سوختن رو از مادر یاد گرفته خودش فورا دست به کار شد... کلاهش رو انداخت روی مین و خوابید روش شکمش آب شد، بدنش میجوشید... هم آب شد اشک گوشه ی ما و گوشه ی لب او... معبر زده شد و با موفقیت انجام شد...
🌻شبِ [عملیات] پنج رو کند و پرت کرد تو پرورش ماهی. گفت: چه کار داری میکنی؟ چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت: «فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو ما تیر میخوریم؛ با این که از سمت دژ میاد دخل ما اومده. 🌾من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من بشم جنازه‌ی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهادت دارم. میخوام با کندن این پلاک، با نیامدنِ جنازه یقین کنم که جنازه‌ای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو .» تیر خورد و مفقود شد... 🔻[واقعاً] مفقود شد؟ اگه شد چرا خاطره‌هاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ؟ ببینید این هم جَوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه! ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌻شبِ [عملیات] پنج رو کند و پرت کرد تو پرورش ماهی. گفت: چه کار داری میکنی؟ چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت: «فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو ما تیر میخوریم؛ با این که از سمت دژ میاد دخل ما اومده. 🌾من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من بشم جنازه‌ی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهادت دارم. میخوام با کندن این پلاک، با نیامدنِ جنازه یقین کنم که جنازه‌ای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو .» تیر خورد و مفقود شد... 🔻[واقعاً] مفقود شد؟ اگه شد چرا خاطره‌هاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ؟ ببینید این هم جَوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه! ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹 غواص شهید حسن فاتحی🌹 🔹تافت مو در جبهه برادر شهید می‌گفت به خاطر موهای طلایی، قد بلند و تیپ خاصی
🌹غواص شهید حسن فاتحی🌹 🌷پای حرف دل مادر شهید هر لحظه از عمرم را منتظر آمدن حسن بودم؛ گاهی فکر می‌کردم که او اسیر شده است؛ گاهی می‌گفتم شاید مجروح شده و او را بیمارستان شهرهای دیگر برده‌اند؛ شاید این بچه گم شده است و به خاک عراق رفته و نتوانسته به ایران برگردد؛ سال‌ها از حسن خبری نداشتیم؛ وقتی که اسرا در سال 69 به کشور بازگشتند، سراغ آنها رفتم تا خبری از حسن بگیرم؛ بچه‌های لشکر 14 او را می‌شناختند اما خبری از او نداشتند؛ هر کدام از عزیزان حرفی می‌زدند. بعد از اینکه خبر دادند او جاویدنشان است، مزار خالی در گلستان شهدای دادند؛ وقتی دلم می‌گرفت سر مزارش می‌رفتم؛ پدر شهید هم بعد از 12 سال بی‌خبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوان‌هایش تیره رنگ شده بود؛ همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباس‌هایش..... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌺🍀💐🌴💐🍀🌺 زماني بچه ها در پيكر يكي از را كه از نيروهاي بود، كشف كردند.... اما متأسفانه تا نزديك غروب آفتاب هرچه گشتند آن بزرگوار را پيدا نكردند، ديگر مأيوس شده بودند، با خود گفتند: كه پيدا نشد، پس پيكر را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم. صبح، يكي از برادرهايي كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت: «ديشب خواب ديدم كه يك بالاي خاكريز آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟» من گفتم دنبال مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم. او گفت: همان جا را مقداري عميق تر بكنيد، را هم پيدا مي كنيد». صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً پلاك را هم پيدا كردند. راوي :   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄