ای کسانی که ایمان آوردید
عمرا بتونید بخورید و بیاشامید
چه برسه که اسراف کنید.
سوره روحانی ، آیه ۱۳۹۷ به بعد....
درنگر اندر رخ من تا ببینے خویش را
درنگر رخسار این دیوانهٔ بےخویش را
🌹 #شهیدرضاساکی🌹
🌸....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
درنگر اندر رخ من تا ببینے خویش را درنگر رخسار این دیوانهٔ بےخویش را 🌹 #شهیدرضاساکی🌹 🌸.... @Kar
🌸 🍃 ✨
🍃✨
✨
🌸 #یادبادآن_روزگاران_یادباد🌸
🌸🍂
🌷آمد بفرمانده گفت دستور دهید که شهردارها شبها ظرفها را نشویند، چون شب تاریک است و خوب چربی را نمی بینند و بعدا همین باعث بیماری میشود.
#فرمانده هم استدلال او را قبول کرد و دستور داد هیچکس دیکر شب ظرفها را نشوید...
🍃اما هر روز صبح که بیدار میشدند می دیدند یکی ظرفها را شسته ومعلوم نیست چه کسی از دستور فرمانده سرپیچی کرده.
کمین گذاشتن که بدانند کار کیست!
نیمه شب که شد دیدن کسی که بفرمانده گفته بود نگذارید شب ظرفها را بشویند، خودش ظرفها را میشوید.😳
پرسیدند چرا اینکار را میکنی در حالی که خودت گفتی؟
گفت خواستم به این روش زحمت #شهردارها را کم کنم و خودم ظرف ها را بشویم...🌷
🌸شادی روح شهدا وامام شهدا الخصوص #شهیدرضاساکی صلوات🌸
🌱 #تولد:۴۶/۷/۱ #ملایر
🌹 #شهادت:۶۵/۱۰/۴ #کربلای۴
🌸....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 6⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام وقتی کمی آرام شدم، علت را پرسیدم. قاضی در ج
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 9⃣9⃣
👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام
از وقتی شنیده بودم که آقای ابوترابی برگشته، خیلی دلم می خواست او را ببینم. بعد از پیدا کردن نشانی محل سکونتش چند بار در آخر هفته به دیدارش رفتم. هر شب جمعه آزاده ها در حسینیه ای در خیابان فردوسی تهران گرد هم می آمدند. از خاطراتشان می گفتند و مشکلات آزاده های ضعیف تر را حل وفصل می کردند. در یکی از این دیدارها سید رو به من کرد و گفت:
- میدانی بعد از رفتن تو چه اتفاقی افتاد؟
- نه والله! چه شده؟
سید تبسمی کرد و گفت:
- چقدر خدا دوستت دارد!
- مگر چه شده سید؟!
ایشان لبخندی زد و گفت:
- بعد از رفتنت نمیدانم چطوری خبر فعالیتت به نفع اسرا و لو رفتنت به صدام می رسد. صدام چنان آتشی گرفت و به جان افسرانش افتاد که در جلسه ای فریاد میزند:
- این ملعون پیش شما و در دستتان بود، آن وقت او را به عنوان مترجم پیش من آوردید! کنارم می ایستد و مترجمم میشود و در دلش به من میخندد و به این راحتی از دستتان می پرد و برمی گردانید ایران؟!
ظاهرا بعد آن جلسه، دو نفر از افسران خاطی را اعدام می کند.
شب جمعه، نماز مغرب و عشا را که خواندیم، طبق معمول، من و آزادگان دیگر کنار سید ابوترابی نشسته بودیم و از حرف هایش فیض می بردیم. در انتهای حسینیه، مردی با سر بی مو و صورت اصلاح شده و صورت تکیده، نشسته بود و به سید نگاه می کرد.
وقتی تقریبا همه رفتند و جز من و سید کسی نماند، آن شخص نزدیک آمد. دوزانو روبه روی سید نشست. سلام کرد و با احترام خم شد و دستش را بوسید:
- #آقاسید! من را میشناسی؟
سید با دقت نگاهش کرد.
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 0⃣0⃣1⃣
👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام
وقتی تقریبا همه رفتند، و جز من و سید کسی نماند، شخصی نزدیک آمد. دوزانو روبه روی سید نشست. سلام کرد و با احترام خم شد و دستش را بوسید:
- آقا سید! من را میشناسی؟
سید با دقت نگاهش کرد.
- نه به جا نمی آورم.
من که نزدیک سید نشسته بودم، با تعجب نگاهی به غریبه کردم. چهره اش به نظرم آشنا بود. مرد به گریه افتاد. سید دستی بر شانه اش گذاشت. نمی دانست این مرد کیست و چرا میگرید. مرد با ناله گفت:
- سيد! این منم، منصور ...، در استخبارات! همانی که به شما و بچه ها بد کردم. بچه ها را لو میدادم و باعث اذیت و آزارشان میشدم. من را ببخشید! من پشیمان هستم. خیلی بد کردم.
سید که او را به جا آورده بود، نفسی تازه کرد و سرش را تکان داد:
- ها... حالت چطور است؟ کی برگشتی؟
- آقا! چند وقت است برگشتم و مستقیم بردنم اوین و حالا هم در زندان هستم. برای مرخصی آمدم بیرون تا ببینمتان، حلالم کنید آقا! آمدم تا یک نامه بنویسید و شفاعتم کنید.
سید با تأسف سرش را تکان داد. او گریه می کرد و من که او را شناخته بودم و به یاد اذیتهایش افتادم، با تعجب نگاهش می کردم. یاد فحاشی ها و شکنجه هایی که اسرا دیده بودند، افتادم. او هم من را شناخته بود، اما از شرمندگی نگاهم نمی کرد. آرام به سید گفتم:
- آقا سید! یادت هست که چه کارهایی می کرد؟ سید سرش را تکان داد:
- بله! یادم می آید. تو هم باید فراموش کنی. با تعجب گفتم:
- آقا! چطور می شود فراموش کرد؟! باعث بدبختی بچه ها همین ملعون بود؟ من مات و مبهوت به منصور نگاه می کردم. سيد قلم و کاغذ برداشت و نامه ای
برای مسئولان زندان نوشت و با مهر و امضا به او داد.😳
از بزرگواری سید زبانم بند آمده و سکوت کرده بودم. منصور اشک هایش را پاک کرد. خوشحال از این همه بزرگواری و گذشت سید، دستش را بوسید و به طرف مأموری رفت که منتظرش بود. من هاج و واج به رفتن منصور نگاه می کردم و از بازی روزگار در عجب بودم.
پایان
📚 #منبع در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
هرچی سِنت بیشتر میشه
کم حرف تر میشی،
چون یواش یواش یاد میگیری
حرف ها هم مسئولیت دارن
و نباید بی حساب حرف بزنی.
🍃🌸🍃
#حسین_جان❤️
❤️✨
گاه گاهے ڪه بہ عڪست نظرم مےافتد
مثل این است ڪه پیشت گذرم مےافتد
✨❤️
دورم از آن حرم،پر شده از عطرِ خدا
اشڪ چشمان من از داغِ حرم مےافتد
❤️✨
🌷 ششم شهریور سالروز شهادت
🌹 #شهیدسردارناصرکاظمی
سردار سرزمین مجاهدت های خاموش
فرمانده #سپاهکردستان و تیپ ویژهشهدا در سال۱۳۶۱ در عملیات آزادسازی جاده #سردشت پیرانشهر بهفیض #شهادت رسید...🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شھد شیرین شهادت را به کسی دهند... که از قبل شهید کرده باشد ؛ دلش را... وگرنه غرق دنیا شده را ، جا
🌸🍃
🍃
🌷 #یاد_یاران...🌷
🌹 #شهیدمدافع_حرم_سعیدشامل🌹
🌷بعد از آزاد سازی شهرهای شیعه
نشین نبل والزهرا که ۴سال درمحاصره ت#کفیریها بودند. ودر اواخر
سال ۹۴ با عملیاتی که نیروهای جبهه
مقاومت انجام دادند ومنطقه وسیعی
ازمناطق تحت اشغال تکفیریها روازاد کردند ازجمله شهرهای نبل والزهرا را
ازمحاصره تکفیریها دراوردند و تکفیریها
را کیلومترها از این دو شهر دورکردند
تکفیریها کل ساختمانها وراها رو تله گذاری کرده بودند. وباید همه این
تله هاچک وخنثی میشد. این کاربه عهده #تخریب قرارگاه بود که مسول
آن #سعید بود که این برادر بزرگوار
باتمام تلاش و با چند نیرو از تیپ #فاطمیون تمام بمب های کنار جاده ای وتله های انفجاری رایکی یکی چک وخنثی کردند وچند روزی هم بنده درخدمت این بزرگوار بودم واز نزدیک زحمات این برادر رامشاهده کردم. اصل مطلب اینجاست که همه مردم بخصوص مردم دنیا بدانند که رزمندگان ما چه خصوصیاتی داشتند
قبل از شهرهای #نبل و #الزهرا شهری بود
به اسم مایرکه مردم ان سلفی بودندو دراین ۴ سال که این دوشهر در محاصره بودندمردم ان شهر صدمات زیادی به این دوشهر زده بودند بعد از آزاد سازی تکفیریها
تمام خانه های شهر #مایر را تله گذاری
کرده بودند که سعید باید همه این
تله ها رو #خنثی میکرد.از نظر کار
تخریب بعضی از تله ها خطرناکه
وبایددر جامنهدم بشن که سعید
این تله ها رو باتمام خطری که داشتند خنثی میکرد ومیبرد خارج از
شهرمنهدم میکرد یی روز من به سعید گفتم سعید اینا خطر دارند درجا منهدم کن که این بزرگوار درجواب گفتند #محمدرضا من نیامدم اینجا خانه های مردم را خراب کنم وراست
میگفت اگر تله ها رو درجا منفجر
می کرد چند خانه باهم تخریب میشد
ولی این عزیز خطر رابه جان میخرید
که مبادا خانه های مردم باهر دین وعقیده ای تخریب شود..
🌸روحش شاد وراهش پر رهرو🌸
🌺راوی: مدافع حرم
#محمدرضاقیصری
👆 #داستان زیبای جانبازی که ازکمر #قطع_نخاع میشوند و امام رضا(ع) ایشان راشفا میدهد و درعملیات #مرصاد شرکت کرده وبه شهادت میرسد...
🌺ارسالی از برادرشهید
جانبازوآزاده #علی_میرزا_شاه_محمدی
@Karbala_1365
شهیدی که امام رضا(ع) اورا شفا داد...
🌹 #شهیدجمشیدشاه_محمدی
شهادت:۶۷/۵/۵
چهارزبر عملیات #مرصاد
🌺ارسالی از:برادرشهید راوی و آزاده عملیات #کربلای۴
#علی_میرزاشاه_محمدی
🌸....
@Karbala_1365
❣ #اینجاخودبهشت_است
ریشه #عشق در کربلاست…
#کربلا خودبهشت است و #کربلای۴ بزرگترین تکرار تاریخ آن…
اگر #دلتنگ کربلایی #علقمه(کربلای۴) نزدیک توست،
بنشین و باحسین وشهدایش خلوتی کن…🌾
🌸....
@Karbala_1365
❤️رفتن به سن نیست
به عشـــــــق است ...
🌹#شهیدمحمدمختاران
#غواص خط شکن عملیات #کربلای٤
----ویرایش شده----
❤️رفتن به سن نیست
به عشـــــــق است ...
🌹 #شهیدمحمدمختاران
#غواص خط شکن عملیات #کربلا