eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🔸 امام علی علیه السلام: همنشین و دوست مانند وصله در لباس است، پس وصله ای هم شکل با لباست انتخاب کن. ✨ أَلصّاحِبُ كَالرُّقْعَةِ فِى الثَّوبِ فَاتَّخِذْهُ مُشاكِلاً 📚 غرر الحکم/ج1/ص379 ✍🏼 همانطور که هر یک از زن و شوهر، لباس یکدیگر شمرده می شود، دوست نیز به منزله وصله لباس دانسته شده است. مناسب نبودن وصله نیز در لباس باعث انگشت نما شدن در بین مردم می شود.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💔 مردے ڪہ تا شهادت، پا برهنہ جهاد ڪرد... شب‌ها همسنگران همنشین او مے‌شدند، عدنان دعاے توسل میخواند، بچه‌ها گریہ میڪردند. او در میان همرزمانش‌ همچون ماه میتابید و بچه‌ها منور میشدند و خاڪریز، بهشت... تا اینکه یڪے شهید میشد. پاهاے عدنان با خاڪریزها مأنوس بود با خاڪ بهشت هم؛ چه ڪسے زخم‌هایش را مے ‌شمرد؟ چه ڪسے رنج‌هایش را میدانست؟ بعضے مے‌گویند ایلام، سردار ندارد!!! آیا دروغ بود آن همه دویدن؟ آیا تاول‌هاے عدنان شهادت نخواهند داد؟! دریغا! هیچ شاعرے برای پاهایش شعر نگفت تا ڪلمات گریہ ڪنند، افسوس ڪه قلم‌ها براے پاهایش چیزی ننوشتند. پاهاے تاول‌زده عدنان یڪے از هزاران گنج دفاع مقدس است ‌ڪہ بعد از گذشت سال‌ها هنوز استخراج نشده است. شهید سابوتہ در جبهہ ها پابرهنہ میدوید و پا برهنہ می‌جنگید تا ڪفاره ے گناهانش باشد و می‌گفت: نشانہ‌ے قبولے توبہ‌ام، شهادتم میباشد... محل شهادت: مهران مزار: ایلام گلزار شهداے صالح آباد   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
امروز ۱۷ فروردین ماه سالروز تدفین پیکر مطهر فرمانده امام حسنی ، شهید مدافع حرم حاج حیدر ابراهیم خانی خادمین‌الشهداء‌شهرستان‌ملایر
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
امروز ۱۷ فروردین ماه سالروز تدفین پیکر مطهر فرمانده امام حسنی ، شهید مدافع حرم حاج حیدر ابراهیم خانی
🍃مے گویند: دل به دل راه دارد . . . من تو را ؛ دوست داشتنی که طعم آشنا دارد، دوست داشتنی به ✨تو مرا یار و همراه باش...✨ رفیق شهیدم مدافع حرم حاج حیدر ابراهیم خانی 🌷
نشانی بهشت را برای مادر آورده است " پلاک "...!
صدای روایتگری توی گوشم میپیچید.. که : " غواصها به آب زدند و نهر آتش گرفته بود..."💔 صدای باد که از لابه لای نی‌ها به گوش میرسید با صدای شلعه آتش یکی شد.. صورتم گر گرفته بود و از بالای خاکریز که حالا شبیه تل شده بود خیره به آب شدم.. زیر لب شروع بشمارش کردم. یک دو سه ... سی .. چهل ... چند غواص شهید شدن؟؟؟ صدای دوشکا و گلوله‌های وحشی رهاشده مرا یاد آن آر پی جی زن انداخت که قدکشید و یاحسین گفت و خواست خاموشش کند .. اما خودش باهمان گلوله‌های دوشکا، بی‌سر شد..💔 طلبه‌ای که حتی خبر از شهادت همرزمانش داشت.. حالا کجای خین میشد دنبالشان گشت؟! کجای خین میشد برایشان گریست تا به چشمشان آمد؟! همانجا نشستم خیره به آب شدم.. خین چشمهای مرا نیز خیس کرد.. شاید اگر باران می‌بارید بهتر بود .. کاش کسی میگفت ببارد باران..! مثل که گفت: " بگویید ببارد باران...!" حالا وقت باران بود...💔 ‌