🔖 #فقر در نگاه #امام_حسن (ع)
❇️مردی نزد امام حسن مجتبی(ع) ایستاد و گفت: ای پسر امیرمومنان تورا سوگند میدهم به آن کس که نعمتی را که داری به تو عنایت کرد؛ که حق مرا از دشمنم بگیری؛ دشمنی بسیار ستمگر و ظالم که نه احترام پیر را نگه می دارد و به طفل رحم می کند. امام که به پشتی تکیه داده بود راست نشست و فرمود: دشمن تو کیست تا داد از او بگیرم؟
مرد گفت: فقر
امام لحظهای سکوت کرد و سپس به خادمش فرمود: هر چه نزد تو موجود است بیاور!
خادم پنج هزار درهم آورد.
امام فرمود: این پول را به او بده. سپس به آن شخص فرمود:
به حق این قسمهایی که بر من خوردی، هر وقت دوباره این دشمن جفاکار نزد تو آمد، برای رفع ظلم او نزد من بیا!...
📚 الحیات ج۴ ص۳۸۶
✏️ علامه محمد رضا حکیمی
#توراخواهم_نوشت…
پس از رفتنت،ردپای تو بر زمین مانده بود.
چقدر بهشت درحاشیه شهرهای ماست؛ #باغ_بهشت بهشت حسینی؛ قطعه اول: شهیدعلی؛ قطعه دوم: شهید گمنام فرزند روح اللّه و... .
و تو قطعه قطعه شدی و چیده شدی و من، ـ به خون شقایق قسم! ـ تو را از حاشیه، بر روی متن خواهم نوشت؛ بر روی هرچه که یاد تورا فراموش کرده است.❤️🍂
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#توراخواهم_نوشت… پس از رفتنت،ردپای تو بر زمین مانده بود. چقدر بهشت درحاشیه شهرهای ماست؛ #باغ_بهشت ب
🍃 🌸 ❤️ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨
🌸 ❤️
❤️
🌷 #امامزاده_عشق🌷
🍃 هرکس در هر گوشه ای از این ایران اسلامی که اسم شهید رویش هست ، باید به نوعی بگوئیم که امامزاده عشقی است که در سراسر کشور دفن شده
و هرکس در هر پست و مقامی که هست اگر خدای ناکرده به سادگی از کنار اینها عبور بکند خَسِرَدُنیاوَالاخِرَهْ خواهد بود.
عاقبت خوبی نخواهیم آورد اگر که خدای ناکرده بی تفاوت عبور کنیم و نخواهیم با چشم باز به این شهدا نگاه کنیم.
این را من نمیگویم ، این را بزرگان و اهل بیت(ع) میگویند...
🌺راوی:آزاده وجانباز
#سیدرضاموسوی
🌸....
@Karbala_1365
هدایت شده از ذوالفقار
چه معامله ی پرسودی است....... شهادت !
فانی می دهی.........وباقی میگیری!
جسم می دهی..........وجان میگیری!
جان می دهی..........وجانان میگیری!
اه.......چه لذتی دارد .
دنیا می دهی...........وخدامیگیری💞!
هدایت شده از گنجینه های جنگ
ای #جوانان خمینی...
براے جوانےمان دعا ڪنید ...
آنانی ڪہ #جوانے نکردند
تا ما جوانے ڪنیم ،
#رزقک_شهادت
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
(17 آذر) سالروز شهادت شهید شاهرخ ضرغام (1359 ه.ش)
👇👇👇👇
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
هیچکس جلودارش نبود.
هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ...
سند خانه همیشه روی طاقچه بود
مادرش تقریبا ماهی یک بار برای سند گذاشتن به کلانتری محل میرفت!
رییس کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود!
با تمام اینها مادرش هر وقت میخواست دعا کند،
میگفت: «خدایا! شاهرخ مرا از سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بده...
خدایا عاقبت به خیرش کن...»
دیگران به او میخندیدند و میگفتند: «شاهرخ و سربازی امام زمان...؟!»
تا این که دعای مادر اثر کرد و شاهرخ شد عاشق امام خمینی (رحمت الله علیه). پای سخنرانی امام گریه میکرد.
رفت جبهه...
شده بود سرباز حقیقی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)...
شهید که شد حتی پیکرش هم پیدا نشد؛
شاید ...
میخواست حضرت (زهرا سلام الله علیها) برایش مادری کند
#شهید_شاهرخ_ضرغام
@sarbazekoochak
هدایت شده از گنجینه های جنگ
#کاباره ؛ #لوتی_گری ...
صبح یکی از روزها با هم به "#کاباره_پل_کارون " رفتیم.
به محض ورود، نگاهش به #گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود.
با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
در ظاهر، زن بسیار با حیایی بود. اما مجبور شده بود بدون #حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: #همشیره تا حالا ندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن خیلی آهسته گفت: بله؛من از امروز اومدم.
شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره، اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم. شوهرم چند وقته که مرده. مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودمو پسرم بیام اینجا!
شاهرخ حسابی به رگ غیرتش برخورده بود. دندانهایش را به هم فشار می داد. رگ گردنش زده بود بیرون. دستش رو مشت کرد و محکم کوبید روی میزو با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این #مملکت کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به #ناصر جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم!
مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در #باشگاه_پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟ اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه ی کوچیک تو خیابون نیرو هوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو می دم!!
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang