eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
922 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 در نگاه (ع) ❇️مردی نزد امام حسن مجتبی(ع) ایستاد و گفت: ای پسر امیرمومنان تورا سوگند می‌دهم به آن کس که نعمتی را که داری به تو عنایت کرد؛ که حق مرا از دشمنم بگیری؛ دشمنی بسیار ستمگر و ظالم که نه احترام پیر را نگه می دارد و به طفل رحم می کند. امام که به پشتی تکیه داده بود راست نشست و فرمود: دشمن تو کیست تا داد از او بگیرم؟ مرد گفت: فقر امام لحظه‌ای سکوت کرد و سپس به خادمش فرمود: هر چه نزد تو موجود است بیاور! خادم پنج هزار درهم آورد. امام فرمود: این پول را به او بده. سپس به آن شخص فرمود: به حق این قسم‌هایی که بر من خوردی، هر وقت دوباره این دشمن جفاکار نزد تو آمد، برای رفع ظلم او نزد من بیا!... 📚 الحیات ج۴ ص۳۸۶ ✏️ علامه محمد رضا حکیمی
خوشا آن شهیدی که هنگام رفتن به دل ترسـی از خشم قاتل ندارد سرش را بریدند و زیر لب گفت فدای سرت، سَر که قابل ندارد 🌴🌾🌷🌴🌾🌷 🌹نثار روح مطهر شهید مدافع حرم "محسن حججی" صلوات🌹
#مثل_شهیدان خادمی شهدا یعنی تمرین گناه نکردن... ثبت نام سراسری خادم الشهدا ویژه عملیات بزرگ فرهنگی راهیان نور جنوب کشور 🔻۱۰ لغایت ۲۰ آذرماه ۱۳۹۷ متقاضیان می توانند جهت ثبت نام به سایت کوله بار به آدرس مراجعه نمایند👇 khademin.koolebar.ir #لباس_خاکی_ها #خادم_الشهدا #نشر_حداکثری 🆔 @Rahianenoor1395
#توراخواهم_نوشت… پس از رفتنت،ردپای تو بر زمین مانده بود. چقدر بهشت درحاشیه شهرهای ماست؛ #باغ_بهشت بهشت حسینی؛ قطعه اول: شهیدعلی؛ قطعه دوم: شهید گمنام فرزند روح اللّه و... . و تو قطعه قطعه شدی و چیده شدی و من، ـ به خون شقایق قسم! ـ تو را از حاشیه، بر روی متن خواهم نوشت؛ بر روی هرچه که یاد تورا فراموش کرده است.❤️🍂
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#توراخواهم_نوشت… پس از رفتنت،ردپای تو بر زمین مانده بود. چقدر بهشت درحاشیه شهرهای ماست؛ #باغ_بهشت ب
🍃 🌸 ❤️ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ 🌸 ❤️ ❤️ 🌷 🌷 🍃 هرکس در هر گوشه ای از این ایران اسلامی که اسم شهید رویش هست ، باید به نوعی بگوئیم که امامزاده عشقی است که در سراسر کشور دفن شده و هرکس در هر پست و مقامی که هست اگر خدای ناکرده به سادگی از کنار اینها عبور بکند خَسِرَدُنیاوَالاخِرَهْ خواهد بود. عاقبت خوبی نخواهیم آورد اگر که خدای ناکرده بی تفاوت عبور کنیم و نخواهیم با چشم باز به این شهدا نگاه کنیم. این را من نمیگویم ، این را بزرگان و اهل بیت(ع) میگویند... 🌺راوی:آزاده وجانباز 🌸.... @Karbala_1365
نَداشته هايم را فَراوان دوست دارم ، مثل تو ..💔 🌹 #شهیدسیدهادی_موسوی 🌹 🌺ارسالی از اعضای کانال بمناسبت #سالروز_شهادت ✨❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ذوالفقار
چه معامله ی پرسودی است....... شهادت ! فانی می دهی.........وباقی میگیری! جسم می دهی..........وجان میگیری! جان می دهی..........وجانان میگیری! اه.......چه لذتی دارد . دنیا می دهی...........وخدامیگیری💞!
هدایت شده از گنجینه های جنگ
ای #جوانان خمینی... براے جوانےمان دعا ڪنید ... آنانی ڪہ #جوانے نکردند تا ما جوانے ڪنیم ، #رزقک_شهادت @ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
(17 آذر) سالروز شهادت شهید شاهرخ ضرغام (1359 ه.ش) 👇👇👇👇 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
هیچ‌کس جلودارش نبود. هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ... سند خانه همیشه روی طاقچه بود مادرش تقریبا ماهی یک بار برای سند گذاشتن به کلانتری محل می‌رفت! رییس کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود! با تمام این‌ها مادرش هر وقت می‌خواست دعا کند، می‌گفت: «خدایا! شاهرخ مرا از سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بده... خدایا عاقبت به خیرش کن...» دیگران به او می‌خندیدند و می‌گفتند: «شاهرخ و سربازی امام زمان...؟!» تا این که دعای مادر اثر کرد و شاهرخ شد عاشق امام خمینی (رحمت الله علیه). پای سخنرانی امام گریه می‌کرد. رفت جبهه... شده بود سرباز حقیقی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)... شهید که شد حتی پیکرش هم پیدا نشد؛ شاید ... می‌خواست حضرت (زهرا سلام الله علیها) برایش مادری کند @sarbazekoochak
هدایت شده از گنجینه های جنگ
؛ ... صبح یکی از روزها با هم به " " رفتیم. به محض ورود، نگاهش به جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار با حیایی بود. اما مجبور شده بود بدون به این کار مشغول شود. شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: تا حالا ندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن خیلی آهسته گفت: بله؛من از امروز اومدم. شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره، اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟ زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم. شوهرم چند وقته که مرده. مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودمو پسرم بیام اینجا! شاهرخ حسابی به رگ غیرتش برخورده بود. دندانهایش را به هم فشار می داد. رگ گردنش زده بود بیرون. دستش رو مشت کرد و محکم کوبید روی میزو با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟ اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه ی کوچیک تو خیابون نیرو هوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو می دم!! 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang