eitaa logo
کتاب و کتابخوانی
44.9هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
651 ویدیو
1.3هزار فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/b38D.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قاصدک
‼️این روزها پیدا کردن یک مانتوی پوشیده و در عین حال شیک،دغدغه اکثر خانمها شده😌 💯میخوام متنوع ترین فروشگاه حجاب رو بهتون معرفی کنم😍👏👏👏👏 بورس انواع عبا و مانتوی پوشیده و چادر مشکی😇 🔴منصف ترین و با کیفیت ترین در ایتا 🔴📝امکان خرید اقساطی 🔴🛍فروشگاه حضوری در کرج (به زودی در تهران) همین الان با ما همراه شو که ضرر نمی کنی ☺️👇 https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا چگونه ناامید باشم،🌸 در حالی که تو امید منی! ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش،آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده نگاه خود را از ما مگیر...🍃 روزتون بخیروشادی🌺 📚 @ketab_Et
📚 🌟پاییز پنجاه سالگی🌟 ✍به قلم: فاطمه بهبودی 💠📚💠📚💠📚💠📚💠📚 🔹خاطرات مریم جمالی؛ همسر سردار شهید مدافع حرم، محمد جمالی 🔸این همان کتابیه که مرتضی سرهنگی میگه: حاج قاسم سلیمانی وعده داده بود در مراسم رونمایی آن شرکت کند. مریم جمالی در کتاب پاییز پنجاه سالگی به روایت خاطراتش از زمان خواستگاری و ازدواج با محمد جمالی (۱۳۶۵) تا عازم شدنِ او به سوریه (۱۳۹۲) و شهادتش پرداخته است. 💠📚💠📚💠📚💠📚💠📚 ✅ دسترسی مستقیم به کتاب از طریق لینک زیر👇👇👇 🌟https://oniketab.ir/product/%d9%be%d8%a7%db%8c%db%8c%d8%b2-%d9%be%d9%86%d8%ac%d8%a7%d9%87-%d8%b3%d8%a7%d9%84%da%af%db%8c/🌟 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📝یک شب بعد از دو شبانه‌روز مأموریت دیر وقت به خانه آمد؛ خسته و با سرو وضع خاکی. چیزی توی دستش بود… گفتم چیه؟ پارچه کهنه توی دستش را باز کرد. نزدیک یک کیلو طلا بود. گفتم این‌ها را رو از کجا آورده‌ای؟ گفت چند تا قاچاقچی رو غافلگیر کردیم. پا به فرار گذاشتند. از دستشون افتاد. وقتی برگشتم اداره، دیگه کسی توی واحد نبود که برم و صورت جلسه کنم… آن شب تا صبح اجیر بود که مبادا همین امشب دزدی بیاید و دست به امانتش ببرد. 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 📓با این‌که عروسی گرفتیم، خانه نگرفتیم و زیر یک سقف نرفتیم. از یک طرف، من می‌بایست به مدرسه می‌رفتم، و از طرفی، محمد می‌بایست راهی منطقه می‌شد. بابا، شب عروسی، به محمد گفت: «مریم، تا امروز، دختر من بود؛ از امروز، عروس شماست. دستش روی توی دستت می‌ذارم؛ هر جا که دوست داری، می‌تونی با خودت ببری. هر جا بخوای ببریش، اختیاردارشی؛ اما دایی‌جان، به این هم فکر کن این دختر دو روز دیگه می‌ره مدرسه. ظهر، خسته برگرده، یکی باید باشه که ناهاری جلوش بذاره. شما هم که نیستی. یک دختر تک و تنها، توی خونه بمونه؟» 📚پاییز پنجاه سالگی 🖋فاطمه بهبودی 📚 @ketab_Et
📣 🔰از سوی دبیرخانه جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی معرفی شد؛ 💠چه کتاب‌هایی نامزد جایزه کتاب سال گروه «علوم اجتماعی» هستند؟ 🔸نامزدهای گروه «علوم اجتماعی» چهل‌ویکمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران از سوی دبیرخانه این جایزه معرفی شدند. 🔸نامزدهای گروه «علوم اجتماعی» چهل‌ویکمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در هشت موضوع «جامعه‌شناسی»، «ارتباطات و رسانه»، «علوم سیاسی»، «اقتصاد»، «حقوق»، «مدیریت»، «محیط زیست» و «آموزش و پرورش» معرفی شدند. 🌟مشروح گزارش: ibna.ir/x6jwY 📚 @ketab_Et
جلوه_تاریخ_در_شرح_نهج_البلاغه_ابن_5.pdf
3.56M
💠 📚عنوان: جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (جلد ۶) ✏️ نویسنده: محمود مهدوی دامغانی 🇮🇷 ناشر: نشر دیجیتال قائمیه ⏳تاریخ نشر: ۱۳۷۴ ه.ش / چاپ هشتم 📄 تعداد صفحات: ۲۴۵ 📣 زبان: فارسی 📚 @ketab_Et
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی کتاب (صعود_چهل_ساله۲)، توسط نویسنده کتاب ⁉️ تفاوت گسترده صعود چهل ساله ۱و۲ در چیست؟ 🔰 برشی از سخنان ، درخصوص معرفی و منطق کتاب 🔸 دریافت نسخه با کیفیت 📚 جهت دریافت کتاب به فروشگاه اینترنتی سعداء مراجعه فرمایید👇 http://soada.ir/shop جدیدترین مطالب جهاد تبیین در کانال👇 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
📚 🌟راه خانه ام را بلدم🌟 ✍به قلم:مریم حضرتی 💠📚💠📚💠📚💠📚💠📚 خاطرات عذرا شوقی؛ همسر شهید مدافع حرم، فرید کاویانی 🔸شهیدی که تخصصش آرماتوربندی بود و به عنوان یک بسیجی ساده به سوریه رفت و شد سنگرساز مدافعان حرم و در نهایت به درجه شهادت نائل شد. 💠📚💠📚💠📚💠📚💠📚 ✅دسترسی مستقیم به کتاب👇👇👇👇 🌟https://oniketab.ir/product/%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%d9%85-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%84%d8%af%d9%85/🌟 📚 @ketab_Et
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
51.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓مگه میشه مگه داریم؟ از ایتا پیام بدی به بقیه پیامرسانها؟؟😳😳😳 https://eitaa.com/joinchat/820051968C2b85dac984 📣 گسترده ترین شبکه خبری مردمی در ایتا
📚📚📚 📝«اسلحه را روی شانه‌اش انداخته بود و با ژست و اندام نی‌قلیانی، کنار خیابان، این طرف و آن طرف می‌رفت. تازگی‌ها روی صورت مرتضی، موهایی نرم و نازک درآمده بود که مدام، پُزش را می‌داد. به موتور گاز دادم، وقتی به او نزدیک شدم، جلو پاهایش ترمز گرفتم. جا خورد و تعادلش را از دست داد. بند اسلحه از روی شانه‌اش سُرخورد. کم مانده بود بیفتد که اسلحه را میان زمین و هوا گرفت. چینی به پیشانی انداخت و با لحنی به ظاهر عصبانی، اسلحه را به طرفم گرفت و داد زد: _ منو می‌ترسونی؟ خوبه یه گوله بزنم توی اون .. 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 📓جک موتور را زدم و پیاده شدم. دست‌هایم را به نشانهٔ تسلیم بالا بردم و خندیدم. احمد را دیدم. یکی دوسال از من بزرگ‌تر بود. ریش انبوه و سیاهش باعث غبطهٔ من و چند تا از دوست‌های دیگر می‌شد. دلم می‌خواست ریشم، مثل ریش او، پُر و سیاه باشد. او وسایل ایست و بازرسی را پشت وانت گذاشت. با کمری خم شده به طرفمان آمد و مثل پیرمردها، صدایش را لرزاند و گفت: _ «مرتضی جان! بزن ناکارش کن. این محمدهادی پدر همه رو در آورده!» 📚 خانه ای با عطر ریحان 🖋الناز نجفی 📚 @ketab_Et