[ سفری که پرماجرا شد]
معرفی کتاب👇
کتاب سفری که پرماجرا شد داستانی جذاب و شیرین را از چند کودک در زمان پیامبر(ص) روایت میکند که در آخرین سفر حج همراه پیامبر و مردم مدینه، شاهد ماجراهای جذاب این سفر و واقعه غدیر خم هستند.
زمانی که واقعه ی غدیر خم روی می دهد و پیامبر مامور می شوند تا در این سفر حضرت علی (ع) را به جانشینی معرفی کنند. داستان این واقعه تاریخی توسط کودکان روایت می شود و خواندنش خالی از لطف نیست.
این کتاب را نشر مهرستان با حال و هوای بچههای امروز به شکلی بدیع و با تصاویری جذاب ویژه سنین ۷ تا ۱۳ سال، به چاپ رسانده است. شخصیتهای این کتاب، مخاطب را در طول داستان با خود همراه کرده و ضمن درگیرکردن او با ماجراهایی که در شهر مدینه و سفر حج برای آنها اتفاق میافتد، آموزههای اخلاقی و دینی متعددی نظیر ادب، همدلی و همکاری، صبر و استقامت و همچنین محبت و ولایت اهل بیت(ع) را بهصورت غیرمستقیم به آنها ارائه میکنند.
#سفری_که_پر_ماجرا_شد
#کودک_و_نوجوان
📚 @ketab_Et
کتاب و کتابخوانی
[ سفری که پرماجرا شد] معرفی کتاب👇 کتاب سفری که پرماجرا شد داستانی جذاب و شیرین را از چند کودک در
بریده✂️کتاب
-حنیف،کجا بودی؟پدرم باهات کار داره! با من؟چی کار داره؟
_نمی دونم ولی اینو می دونم که کارش خوبه؛ چون صورتش مهربون بود.
📚 @ketab_Et
📚سخنان مقام معظم رهبری در مورد کتابخوانی:
📌 من مى گويم بايستى جوانان، پيران، مردان، زنان، شهريها، روستاييها و هر كسى كه با كتاب مىتواند ارتباط برقرار كند، بايد كتاب را در جيبش داشته باشد و تا يك جا بيكار نشست مثل اتوبوس، تاكسى، مطب پزشك، اداره، درِ دكان وقتى كه مشترى نيست، در خانه به هنگام اوقات فراغت كتاب را دربياورد و بخواند.
📚 @ketab_Et
📙 قال ابو عبدالله علیه السلام یاتی علی الناس زمان هرج لا یا نسون فیه الا بکتبهم :
روزگار پر از فتنه ای بر مردم خواهد شد که جز به کتابهایشان انس و آرامش نگیرند .
📚کافی ج1ص52
📚 @ketab_Et
[ به رنگ حبیب ]
📗کتاب «به رنگ حبیب» به خاطرات🕊🌷 شهید هادی طارمی از اعضای تیم حفاظتی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی میپردازد
🕊🌷شهید طارمی متولد سال ۱۳۵۸ در روستای قمچآباد شهرستان ابهر در استان زنجان بود. وی حدود ۱۶ سال در لباس سبز سپاه مشغول به خدمت بود و سالها در تیم حفاظتی🕊🌷 شهید سپهبد قاسم سلیمانی حضور داشت.
#به_رنگ_حبیب
#شهیدانه
📚 @ketab_Et
کتاب و کتابخوانی
[ به رنگ حبیب ] 📗کتاب «به رنگ حبیب» به خاطرات🕊🌷 شهید هادی طارمی از اعضای تیم حفاظتی سردار شهید ح
بریده✂️کتاب
🌷حاج قاسم درباره اش گفته بود: « هادی عارف است.» این رفتار و منش عارفانه به مرور در وجود هادی نمود پیدا کرده بود؛ مرحله به مرحله.
هادی بعد از آشنایی با حاج قاسم، شروع کرد به تغییر.
نوع برخوردی که با اطرافیان داشت، حرف ها و فکرهایش، همه عوض شده بود. اگر از من بپرسید، می گویم هادی در حاج قاسم حل شده بود❗️ تا جایی که انگار یک وجود بودند و هادی به رنگ حاج قاسم درآمده بود؛ به رنگ حبیب.
📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 2
نصف حواسم به اتاق پیش مهمان هابودونصف دیگرش به تست وجزوه هایم،عمه آمنه وشوهرعمه به خانه ماآمده بودند،آخرین تست راکه زدم درصدگرفتم شدهفتاددرصدجواب درست.بااینکه بیشترحواسم به بیرون اتاق بودولی به نظرم خوب زده بودم،درهمین حال واحوال بودم که آبجی فاطمه بدون درزدن،پریدوسط اتاق وباهیجان درحالی که دررابه آرامی پشت سرش می بست،گفت:"فرزانه خبرجدید!"،من که حسابی درگیرتستهابودم متعجب نگاهش کردم وسعی کردم ازحرفهای نصف ونیمه اش پی به اصل مطلب ببرم.گفتم:"چی شده فاطمه؟"
بانگاه شیطنت آمیزی گفت:"خبربه این مهمی روکه نمیشه به این سادگی گفت!".
میدانستم آبجی طاقت نمی آوردکه خبررانگوید،خودم رابی تفاوت نشان دادم ودرحالی که کتابم راورق میزدم گفتم:"نمیخواداصلاچیزی بگی،میخوام درسموبخونم،موقع رفتن درم ببند".آبجی گفت:"ای باباهمش شددرس وکنکور،پاشوازاین اتاق بیابیرون ببین چه خبره!عمه داره توروازبابابرای حمیدآقاخواستگاری میکنه".
توقعش رانداشتم مخصوصادرچنین موقعیتی که همه میدانستندتاچندماه دیگرکنکوردارم وچقدراین موضوع برایم مهم است.جالب بودخودحمیدنیامده بود،فقط پدرومادرش آمده بودند.هول شده بودم،نمیدانستم بایدچکارکنم،هنوزازشوک شنیدن این خبربیرون نیامده بودم که پدرم وارداتاق شدوبی مقدمه پرسید:"فرزانه جان توقصدازدواج داری؟".باخجالت سرم راپایین انداختم وباتته پته گفتم:"نه کی گفته؟بابامن کنکوردارم،اصلابه ازدواج فکرنمیکنم،شماکه خودتون بهترمیدونین".
باباکه رفت،پشت بندش مادرم داخل اتاق آمدوگفت:"دخترم،آبجی آمنه ازماجواب میخواد،خودت که میدونی ازچندسال پیش این بحث مطرح شده،نظرت چیه؟بهشون چی بگیم؟".جوابم همان بود،به مادرم گفتم:"طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواددرس بخونه".
عمه یازده سال ازپدرم بزرگتربود،قدیم ترهاخانه پدری مادرم باخانه آنهادریک محله بود،عمه واسطه ازدواج پدرومادرم شده بود،برای همین مادرم همیشه عمه راآبجی صدامیکرد.روابطشان شبیه زن داداش وخواهرشوهرنبود،بیشترباهم دوست بودندوخیلی بااحترام باهم رفتارمیکردند.
اولین باری که موضوع خواستگاری مطرح شدسال هشتادوهفت بود،آن موقع من دوم دبیرستان بودم،بعدازعروسی حسن آقابرادربزرگترحمید،عمه به مادرم گفته بود:"زن داداش الوعده وفا،خودت وقتی اینهابچه بودن گفتی حمیدبایددامادمن بشه،منیره خانم مافرزانه رومیخوایم"،حالاازآن روزچهارسال گذشته بوداین بارعقدآقاسعیدبرادردوقلوی حمیدبهانه شده بودکه عمه بحث خواستگاری رادوباره پیش بکشد.
ادامه دارد...
📚 @ketab_Et
[ پیشوای صادق ]
📙معرفی کتاب👇
کتاب «پیشوای صادق»؛ این کتاب، مشتمل بر یادداشتهای حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای (مدّظلّهالعالی) دربارهی سیرهی فرهنگی سیاسی امام صادق (علیهالسّلام) است که در ۱۷ شمارهی روزنامهی جمهوری اسلامی در خرداد سال ۱۳۵۸ منتشر شده است.
در دیدگاه رهبر معظّم انقلاب، سیرهی امامان معصوم (علیهمالسّلام) به انسانی ۲۵۰ ساله تشبیه میشود که براساس شرایط زمانی، بهترین شیوه را برای رسیدن به اهداف والای اسلام، انتخاب کردهاند؛ گاهی با جهاد، گاهی با آتشبس، گاهی با مبارزات سرّی، گاهی با کار فرهنگی و تبیینی به انجام وظیفه پرداختهاند. در این میان، امام صادق (علیهالسّلام) سهم مهم و تأثیرگذاری را در تاریخ سیاسی اهل بیت (علیهمالسّلام) داشتهاند. آنچه در دیدگاه آیتالله خامنهای نسبت به سیرهی سیاسی آن حضرت، مشاهده میشود تلاش حضرت برای تأسیس حکومت مطلوب ائمّه (علیهمالسّلام) است.
#پیشوای_صادق
#سیره_امام_صادق_علیه_السلام
📚 @ketab_Et
💠امام صادق(ع) خطاب به مفضل بن عُمر:
أُکتُب و بُثَّ عِلمَکَ فی إِخوانک، فَإِن مِتَّ فَاورِث کتُبَکَ بَنیک، فَإنَّه یأتی علی الناس زمان هَرج لایَأنِسونَ فیه إلّا بِکُتُبِهِم.
📙 بنویس و علم خود را میان برادرانت منتشر ساز، پس هرگاه از دنیا رفتی کتابهایت را برای فرزندانت به ارث بگذار، زیرا زمانی خواهد آمد که مردم جزء با کتاب هایشان همدم و همنشین نشوند.
📚کافی/ج1/ص52/ح11
📚 @ketab_Et
[ فرشته ای در برهوت ]
💠 معرفی کتاب👇
«فرشته ای در برهوت»، روایت داستانی دختری اهل سنت سیستان و بلوچستان است که عاشق پسری از شیعیان می شود؛ جلسه خواستگاری او به اثبات حقانیت امیرمؤمنان علی (ع) می گذرد و خانواده دختر را متحول می کند. این جلسه با تعصب بزرگ خاندان او به چالش کشیده می شود و...🙂
#فرشته_ای_در_برهوت
#عاشقانه
📚 @ketab_Et
کتاب و کتابخوانی
[ فرشته ای در برهوت ] 💠 معرفی کتاب👇 «فرشته ای در برهوت»، روایت داستانی دختری اهل سنت سیستان و ب
بریده✂️کتاب
حکیمه خاتون آرام آرام پیش آمد و در یک قدمی رسول ایستاد و پرسید:
– آن جانماز را که تربتِ کربلا بود همراهت آوردهای؟!
رسول سری تکان داد. دست کرد توی جیبش و جانمازِ کوچکِ سبزی را بیرون آورد و طرفِ حکیمهخاتون بُرد. حکیمهخاتون جانماز را گرفت و نگاهش کرد و گفت:
– میشود برای من باشد؟! تا همیشه!
رسول سری تکان داد. از سر و صورتش آبِ باران میچکید و شانههاش از شدّت گریه تکان میخورد. حکیمهخاتون نگاهش کرد و گفت:
حالا برو…
📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 3
حمیدشش تابرادروخواهردارد،فاصله سنی ماچهارسال است،بیست وسه بهمن آن سال آقاسعیدبامحبوبه خانم عقدکرده وحالابعدازبیست وپنج روزعمه رسمابه خواستگاری من آمده بود.پدرحمیدمیگفت:"سعیدنامزدکرده،حمیدتنها
مونده،مافکرکردیم الان وقتشه که برای حمیدهم قدم پیش بذاریم،چه جایی بهترازاینجا".
البته قبل ترهم عمه به عموهاوزن عموهای من سپرده بودکه واسطه بشوند،ولی کسی جرات نمیکردمستقیم مطرح کند،پدرم روی دخترهایش خیلی حساس بودوبه شدت به من وابسته بود،همه فامیل میگفتند:"فرزانه فعلادرگیردرس شده،اجازه بدیدتکلیف کنکورودانشگاهش روشن بشه بعداقدام کنید".
نمیدانستم بامطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهدافتاد،درحال کلنجاررفتن باخودم بودم که عمه داخل اتاق آمد،زیرچشمی به چهره دلخورعمه نگاه کردم،نمیتوانستم ازجلوچشم عمه فرارکنم،باجدیت گفت:"ببین فرزانه تودختربرادرمی،یه چیزی میگم یادت باشه،نه توبهترازحمیدپیدامیکنی،نه حمیدمیتونه دختری بهترازتوپیداکنه،الان میریم ولی خیلی زودبرمیگردیم،مادست بردارنیستیم!".وقتی دیدم عمه تااین حدناراحت ودلخورشده جلورفتم وبغلش کردم،ازیک طرف شرم وحیاباعث میشدنتوانم راحت حرف بزنم وازطرف دیگرنمیخواستم باعث اختلاف بین خانواده هاباشم،دوست نداشتم ناراحتی پیش بیاید،گفتم:"عمه جون قربونت برم چیزی نشده که،این همه عجله برای چیه؟یکم مهلت بدین،من کنکورم روبدم،اصلاسری بعدخودحمیدآقاهم بیادماباهم حرف بزنیم،بعدبافراغ بال تصمیم بگیریم،توی این هاگیرواگیرودرس وکنکورنمیشه کاری کرد"،خودم هم نمیدانستم چه میگفتم،احساس میکردم باصحبت هایم عمه راالکی دلخوش میکنم،چاره ای نبود،دوست نداشتم باناراحتی ازخانه مابروند.
تلاش من فایده نداشت،وقتی عمه خانه رسیده بودسرصحبت وگلایه رابا"ننه فیروزه"بازکرده بودوباناراحتی تمام به ننه گفته بود:"دیدی چیشدمادر؟برادرم دخترش روبه مانداد!دست ردبه سینه مازدن،سنگ رویخ شدیم،من یه عمربرای حمیددنبال فرزانه بودم ولی الان میگن نه،دل منوشکستن!".
ننه فیروزه مادربزرگ مشترک من وحمیداست که ننه صدایش میکنیم،ازآن مادربزرگهای مهربان ودوست داشتنی که همه به سرش قسم میخورند،ننه همیشه موهای سفیدش راحنامیگذارد،هروقت دورهم جمع میشویم بقچه خاطرات وقصه هایش رابازمیکندتابرای ماداستانهای قدیمی تعریف کند،قیافه من به ننه شباهت دارد،ننه خیلی درزندگی سختی کشیده است،زنی سی ساله بودکه پدربزرگم به خاطررعدوبرق گرفتگی فوت شد،ننه ماندوچهارتابچه قدونیم قد،عمه آمنه،عمومحمد،پدرم وعمونقی،بچه هاراباسختی وبه تنهایی باهزارخون دل بزرگ کرد،برای همین همه فامیل احترام خاصی برایش قایل هستند.
ادامه دارد...
📚 @ketab_Et
✅ امام خمینی: «زندگی زیر چتر علم و آگاهی آن قدر شیرین و انس با کتاب و قلم و اندوخته ها آنقدر خاطره آفرین و پایدار است که همۀ تلخی ها و ناکامی های دیگر را از یاد می برد. بشریت با همۀ پیشرفت هایش در علوم و فنون هنوز در گهوارۀ طفولیت دانش است، و تا رسیدن به بلوغ کامل راه طولانی در پیش است. »
📚صحیفه امام، ج21، ص138
📚 @ketab_Et
💠 قال على علیهالسلام :
کُلُّ وِعاءٍ یَضیقُ بِما جُعِلَ فیهِ إِلاّ وِعاءُ العِلمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ؛
📙فضاى هر ظرفى در اثر محتواى خود تنگتر مىشود مگر ظرف دانش که با تحصیل علوم، فضاى آن بازتر مىگردد.
📚شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج۱۹،ص۲۵
📚 @ketab_Et
[ حرمان هور ]
بریده✂️کتاب
این کیست که امشب این گونه آرام به چشمان خیس شما قدم می گذارد؟
لحظه ای می نشیند مکثی می کند و می رود. این کیست که بعد از مدت ها احساست را به ضیافت می خواند و پرواز خیالت را به سوی شمع وجود خویش می کشاند؟ کمی تامل می کنی که این کیست که باز هم خانه خلوت تو را دق الباب می کند … چمران می گفت که ارزش انسان و شخصیت انسان به ناگفتنی هایش است و من می دانم که تو ناگفته هایت بیش از آن بود که بشود باور کرد.
با تمام این حرف ها گاهی اوقات انسان دوست دارد درد دل کند. دوست دارد با کسی از ته قلب حدیث نفس کند.
#حرمان_هور
📚 @ketab_Et