و دنیا...
کلاسی است برای آموختنِ درس انتظار!
آموختن ایستادن برای انتظار...
دویدن برای انتظار...
و من همچنان...
شاگرد آخر...
💚|#مهربان_من
🌱|#امام_زمان
✨@takrang1
┃رهبر مهربان ما┃
📌 میان این همه هجمه دشمن و تخریب شخصیت والای رهبری، می توان با شعری دلنشین همراه با دیگر تبیین ها و تفسیر ها رهبر را برای کودک دلبندتان معرفی کنید.
نویسنده محترم این کتاب آقای مهاجرانی در این کتاب زاویه های متفاوت شخصیت ایشان را به زبان شیرین شعر توضیح می دهد.
بریـــ✂️ـــده ڪـتاب:
یک هنرمند ماهر و خوش ذوق
حرف هایش دقیق و شیرین است
شعرهایش شبیه چشمه و گل
دلنشین و لطیف و رنگین است
#رهبر_مهربان_ما
#کودک
📚 @ketab_Et
هدایت شده از تک رنگ
🏞| قدیم الایام
مردم برای درس، کتاب دفتر دست میگرفتن📖
و
برای استراحت گه گاه میرفتن پای گوشی...📲
°
°
🗓| جدید الایام
ملت بـرای درس و بحث میرن سـراغ گوشی📲
و
برای استراحت همچنان میمونن سر گوشی!😐
°
°
°
ما که مجبور نیستیم مثل «خیلےها» باشیم!😊
❤️#من_و_کتاب
📚#کتابخوانی
🌸@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌸
┃کمی دیرتر┃
📌 جشن نیمه شعبان بود شرکتکنندگان و همه با هم فریاد «آقا بیا» سر داده بودند، در آن میان جوانی با صدای بلند میگفت: آقا نیا، آقا نیا، جشن، جشنی بود که خیلی از آقایان کله گنده و صاحب منصب و دانشمند حضور داشتند هر کدام از آقایان به شکلی آن جوان را مورد سرزنش قرار دادند اما در اتفاقی غیر منتظره هر کدام امتحان شدند که آن طوری که ادعا میکنند برای ظهور، آیا حقیقتا آمادگی اطاعت و یاری امامشان را دارند یا نه؟
بریـــ✂️ـــده ڪـتاب:
اگر آقا نعوذ بالله نیستند و حضور ندارند، پس چرا این ها این قدر حرص و جوش می زنند که بیا!
اگر آقا هستند و حاضر و ناظرند که چرا جلوی چشم آقا این اداء و اطوار رو در می آوردن؟ چرا شو اجرا می کنن؟ چرا حرمت نگه نمی دارند؟ چرا با لحن لاتی و چاله میدونی با آقا حرف می زنن؟ این که می گن «آقا بیا» یعنی چه؟ آقا بیا که چی کار کنه؟ منظورشون اینه که آقا کجا بیاد؟ چرا اینها خودشون همت نمی کنن یک تُک پا برن پیش آقا؟ اصلا مگه آقا جایی رفتن که هی میگن بیا.
#کمی_دیرتر
#مهدویت
📚 @ketab_Et
#عکس_هنری
#کمی_دیرتر
بریـــ✂️ـــده ڪـتاب:
قصه من بر خلاف ماجرای شما، خیلی شنیدنی نیست، ولی چون قول دادم عرض می کنم، من شاید مثل خیلی از آدمای دیگر، سال هاست که دارم در حسرت و زیارت آقا می سوزم و می سازم. کاری نمونده که نکرده باشم جایی نمونده که نرفته باشم، از مکه و منای روز عرفه بگیر تا چهل شب چهارشنبه مسجد سهله از کوفه تا کربلا از چله نشینی تا علوم غریبه خونی، ولی هر چه بیشتر دویدم کمتر رسیدم. هر چی بیشتر دق الباب کردم درها رو بسته تر دیدم. آخرش درس و بحث و کار و زندگی رو رها کردم و به خودم گفتم: تا به زیارت آقا نائل نشوم دست به سیاه و سفید نمی زنم.
📚 @ketab_Et
♨️ نقد کتاب
#نقد_کتاب
📚کمی دیرتر
#کمی_دیرتر
اثری زیبا از #سیدمهدی_شجاعی
شجاعی نویسنده مشهوری است که همه اغلب با کشتی پهلو گرفته و یا کتاب آفتاب در حجاب به جرگه ی خوانندگان مشتاق او می پیوندند.
کتاب هایی از تاریخ اهل بیت که همراهی با نثر ادبی و هنری باعث میشود که لذت تاریخ خوانی در مذاق انسان بنشیند. 😊
حتی در داستان کوتاه هم میتوانید او را صاحب سبک بدانید.👌
اما رمان های سید، کمی جنجال برانگیز است.
آن زیبایی قلم و تسلط را در رمان هایش نمیتوان انتظار داشت.
محتوا محور بودن مشخصه بارز رمان های اوست.
1. ✔️کمی دیرتر یک آسیب شناسی دینی است.
2. ✔️یکی از دغدغه های اصلی مذهبی ما، یک جریان سنگین که با بیتوجهی تبدیل به یک اتفاق ساده و دور شده است😯 و ایشان در غالب رمان تلاش میکند تا آن را به عنوان یک مهم فراموش شده آسیب شناسی کند.
3. ✔️ شخصیت جوانی که حقیقت جو است و دلش تغییر دنیا را میخواهد مواجه می شود با عام و خاصی که ادعا میکنند اما حرکت نمی کنند.😑
جوان داستان یک یک افراد را به یاری می طلبد و با توجه به جواب هایشان نشان می دهد که بین حرف تا عمل هایشان چقدر فاصله است ➖و این یک روند نامطلوب❎ در زندگی ما از 1183 سال پیش است؛ روندی که ما را به ظهور #امام_زمان نمی رساند و نتیجه ای جز غربت برای ایشان نمی آورد.😢
خواندن کتاب برای بعضی امیدوار کننده و برای عدهای سخت است اما خواندنش خالی از لطف نیست...👌
📚 @ketab_Et
┃تا کربلا┃
بریـــ✂️ـــده ڪـتاب:
مرحوم آیت الله العظمی اراکی می فرمایند: شبی در خواب امیر کبیر را دیدم. جایگاهی خوب و رفیع در عالم برزخ داشت از او پرسیدم: راز این مقام عالی شما چیست؟
جواب داد: این هدیه مولایم حسین علیه السلام است.
با تعجب گفتم: چطور؟
گفت: درحالی که رگ دو دستم را درحمام فین کاشان بریدند خون به شدت از بدنم می رفت و تشنگی بر من غلبه کرد خواستم آب طلب کنم ناگهان به خودم گفتم: میرزا تقی دو رگ تو را بریدند و این همه تشنه ای! پس در کربلا پسرفاطمه چه کشید؟ از عطش پسر فاطمه آقا اباعبدالله (علیه السلام) حیاکردم و چیزی نگفتم.
وقتی صورت بر خاک گذاشتم و آماده ی مرگ شدم مولایم بالای سر من آمدند و فرمودند: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی و آب ننوشیدی.
بعد مرا به این مکان آوردند و گفتند: «این هدیه ما در برزخ ان شاءالله در قیامت جبران می کنیم»
#تا_کربلا
#جوان
📚 @ketab_Et