eitaa logo
مجله کتاب زندگی
27 دنبال‌کننده
330 عکس
96 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سالهای بچگی و نوجوانی و جوانی من با جوکهای‌ قومیتی گذشت. آنچه رایج بود جمع بستن یک قوم دیگر بود و نسبت دادن یک صفت بی‌ربط. نه من، نه هیچ‌کدام دوستان هم از این مساله مبرا نبودیم. بعد هر‌ از‌چندگاهی یک نفر‌ قصه‌ای داشت که منبع جوکهای قومیتی انگلیسیها هستند. جوک می‌سازند تا جدایمان کنند. یکی دیگر‌ داستان‌ را‌ می‌بست به دولت. دولت این جوکها رو درست می‌کند تا قومیتها با هم متحد نشوند. و بعد که انگلستان و دولت را مسوول جوکسازی معرفی می‌کردند، یک جوک دیگر می‌گفتند بدتر از قبلی. یعنی زبان در اختیار خود شخص گوینده و سازنده نبود. می‌گفت و تقصیر را گردن دولت می‌انداخت و خودش را تطهیر می‌کرد و خلاص. حالا سالیان سالی گذشته و نگاهی می‌کنم به تلگرام و جوکهای قومیتی را کمتر می‌بینم و جوکهای جنسیت زده را به شدت بیشتر. مهندس چهل ساله مملکت همان زمان که می‌گوید "پرفسور مریم میرزاخانی، افتخار هر‌ ایرانی" ، یک جوک بی‌نمکی هم همزمان می‌فرستد که "دخترها فکر می‌کنند بنزین پراید به ۲۰۶ نمی‌خوره. خخخخخ". مثل جوکهای قومیتی باز می‌شود اینها را انداخت گردن دولت و سیستم آموزشی که به ما یاد نداده به قیمت تمسخرِ بی‌دلیل و منطقِ نیمی از جمعیت به هر خزعبلی نخندیم واقعا حاصل بیست و سی و چهل سال عمر، اصلا تحصیلش به کنار، این نیست که ما بفهمیم برای جنسیت نباید جوک ساخت؟ یعنی یک زن از صبح تا شب کار‌ کرده و با خانواده سر و کله زده و با پیش‌داوریهای جامعه از زنان، مبارزه کرده و در یک راه از خانه تا دانشگاه، یا سر کار، یا بقالی و سوپری، ده بارجلویش ترمز زده‌اند و شر و ور گفته‌اند و اگر‌ رانندگی می‌کرده و یک راهنما یادش رفته بزند راننده ماشین پشتی رانندگی-بلد-نبودن و هزار صفت نامربوط دیگر را به کل زنان دنیا نسبت داده و بعد شب هم که دو دقیقه می‌نشیند تلگرام را چک کند باید ببیند : "دخترها فکر می‌کنند بنزین پراید به ۲۰۶ نمی‌خوره. خخخخخ"؟ یکی از اهداف اصلی این نوشته‌ها از روز اول این بود که نه به دیگران، که به خودِ شخص نویسنده ثابت کنند که ما، فارغ از گرایش سیاسی و مذهبی و هر چیز دیگری که جدایمان می‌کند، یک سری دغدغه مشترک داریم. مشترکاتمان از آنچه فکر‌ می‌کنیم بیشتر است و همه ما، هر‌ یک به‌ نحوی، سعی در بهتر شدن داریم‌. رفقا، برای یک جامعه بهتر، وظیفه ماست که دست همدیگر را بگیریم و همدیگر را بالا ببریم. جوکهای جنسیتی (یا قومیتی) با این منظور گفته می‌شوند که توی سر میلیونها نفر‌ بزنند. هر چقدر هم که علت‌یابی کنیم، هر چقدر هم که از عقده‌ها و مشکلات بگوییم، هر چقدر هم که تقصیر را گردن دولت و حکومت بیندازیم، آخرش آن "خخخخخ" را‌ ماییم که می‌گوییم و فوروارد می‌کنیم. گفتن و فوروارد کردن این چیزها نه در شان فوروارد‌ کننده است، نه در شان خواننده‌. ممنون که به این نوشته فکر‌ می‌کنید با نوشتنش یک سنگی از روی سینه‌ نویسنده برداشته شد. به امید فرداهای بهتر. 💡مجله کتاب زندگی http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
فرق واقعیت با خبرسازی دروغ 💡مجله کتاب زندگی👇 @Ketab_Zendegi
پشت صحنه های اخبار. شما فقط تصویر توی کادر تلویزیون رو میبنید 💡مجله کتاب زندگی👇 @Ketab_Zendegi
١٠ مسئله اول ايران در سال ١٣٩٧ بر اساس پژوهش گروه تحقيقاتى آينده بان از خبرگان. آدم نمیدونه به کدومش برسه 💡مجله کتاب زندگی👇 http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
سایبان صندلی چرخ‌دارش پنل انرژی خورشیدی بود:) 💡مجله کتاب زندگی👇 http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
معنی واقعی کلمه ها پدرم تعریف می کرد که پدرش همیشه وقتی می خواست علاقه خودش رو به او نشون بده، بهش می گفت "کپک اوغلان گودوخ!" یعنی توله سگ کره خر و بعد بغلش می کرد یا می شوندش روی شونه هاش و براش آب نبات می خرید. منم که به دنیا اومدم همه عمه ها و خاله ها برای اینکه بگن چقدر من رو دوست دارن بهم می گفتن "ذلیل مرده! بخورمت که اینقدر جیگری" من هم همیشه از تصور اینکه عمه ام بخواد من رو بخوره از ترس می مردم و حالم بد می شد وقتی بهم نزدیک می شد. در حالی که عمه جانم اصلا خطرناک نبود، بلکه فقط بخاطر عشقش به من می خواست منو بخوره. مثلا همین مادرم، وقتی از مدرسه می اومدم و ازش می پرسیدم غذا چی داریم یا می گفت "گاو گو مسما" یا می گفت "زهر مار" و من می فهمیدم یک غذای خوشمزه برامون درست کرده. بعدا که بزرگ شدم، هر وقت دلش برای من تنگ می شد و من چند روزی بود که به خونه سر نزده بودم بهم می گفت "ذلیل مرده، نمی خوای به من یه سری بزنی" اون وقت بود که من می فهمیدم مامان خیلی دلش برام تنگ شده و وقتی می رفتم پیشش، می گفت: "الهی بمیری که اینقدر دیر دیر بهم سر می زنی" منم برای اینکه بهش بگم چقدر دوستش دارم، بهش می گفتم: "مامان! دوست داری من روی تخت مرده شور خونه بیافتم تو ببینی دارن منو می شورن؟" که مامانم دادش در می اومد که "الهی ذلیل بمیری، الهی تیکه تیکه بشی، نگو، من فقط تو رو دارم." نه اینکه فکر کنید فقط من پسر مامانم بودم. نه. ولی مامان همه بچه ها رو همین جوری دوست داشت. بعدها دوستان زیادی در مدرسه پیدا کردم، یا دوستانی که در دانشگاه داشتم. ولی هیچ کس مثل ایرج با من دوست نبود. همیشه وقتی همدیگه رو می دیدیم بهم می گفت: "عوضی! کجایی؟" منم جواب می دادم "ذلیلتم رفیق" تازه معلوم می شد که چقدر همدیگه رو دوست داریم. وسط اون همه دخترهای " جیگر" و "هلو" و "خوردنی" عاشق یکی شدم به اسم مریم که می مردم براش. جون می دادم براش، اونم جونش برای من در می رفت، وقتی گفت "هلاکتم، پرپر می زنم برات" فهمیدم که واقعا عاشق همدیگه شدیم. دوست داشتم گازش بگیرم که بفهمه چقدر جونم براش در می ره. یعنی در تمام اون شش ماه رویایی عاشقانه همیشه به من می گفت "عاشقتم بیشرف" و من جوابش می دادم "کثافت، دوستت دارم" تا اینکه اون روز مریم من رو با سوسن دید. نه اینکه من با سوسن دوست باشم. فقط می خواستم کتاب اقتصاد ۱۰۲ رو ازش قرض بگیرم. رفتم پیشش و گفتم "چطوری بیشرف؟ " گفت: "آقای محترم! دیگه با من اینجوری حرف نزنید، دیگه همه چیز تموم شد" و وقتی برای اولین بار بعد از شش ماه طلایی به من گفت: "آقای محترم" فهمیدم دیگه همه چیز تموم شده. دیگه باید رابطه مون رو قطع کنیم، یا حداکثر در سطح کاردار و کنسول نگه داریم. وقتی بعد از سه ماه جلوی همه به من گفت: "آقای نبوی" فهمیدم دیگه باید رابطه مون در سطح دفتر حفاظت منافع بیاد پائین. 💡مجله کتاب زندگی http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
دبستان رستم_گیو در تهران دانش اموز زرتشتی و مسلمان دارد و برای شروع یادگیری علوم دینی جشن گرفته‌اند و این هم تصویر کیک مربوط به آن مراسم تصویری گویا از زندگی مسالمت آمیز و احترام به یکدیگر درمدارس كشور دانش آموزانى از اديان و اقوام مختلف داريم مدارس ایران سفیرصلح پرورش دهید #تصویر_زندگی 💡مجله کتاب زندگی http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
در سالهای سیاه دیکتاتوری در آلمان شرقی روزی"اریش هونکر" رهبر آلمان شرقی می‌بیند که مردم در صف ایستاده‌اند. کنجکاو میشود و او هم در صف می‌ایستد و از فرد جلویی می‌پرسد که این صف برای چیست؟ جلویی جواب می‌دهد که مردم می‌خواهند اجازه سفر بگیرند و دیگر از این کشور بروند. هونکر ناگهان متوجه می‌شود که با ایستادن او در صف مردم پراکنده شدند . از یک نفر می‌پرسد که حالا چرا یک دفعه صف به هم خورد . او می‌گوید : خب وقتی که تو بروی دیگر لازم نیست ما برویم . به امید روزی که ظالمان نابود شن. به امید روزیکه مردم به خاطر بی کفایتی ها آواره ی این ور اونور نشن. 💡مجله کتاب زندگی👇 http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
دختران خط‌شکن ملاله یوسفزی_متولد ۱۲ ژوئیه ۱۹۹۷ / پاکستان فعال اجتماعی روزی روزگاری دختری به اسم ملاله بود که عاشق مدرسه بود. ملاله در دره‌ی آرامی در پاکستان زندگی می‌کرد. یک روز، گروهی از مردان مسلح به نام طالبان کنترل دره را به دست گرفتند. آن‌ها با تفنگ‌هایشان مردم را می‌ترساندند. طالبان اجازه نمی‌دادند که دخترها به مدرسه بروند. خیلی از مردم با آن‌ها موافق نبودند، اما فکر می‌کردند که بهتر است دخترانشان را در خانه نگه دارند تا در امنیت باشند. ملاله فکر می‌کرد که این شرایط عادلانه نیست و نظرش را در اینترنت نوشت. او مدرسه را خیلی دوست داشت، به همین دلیل یک روز در تلویزیون گفت "آموزش به زن‌ها قدرت می‌دهد. طالبان مدرسه‌های دخترانه را تعطیل می‌کنند، چون نمی‌خواهند که زنان قدرتمند باشند." چند روز بعد ملاله مثل همیشه سوار اتوبوس مدرسه‌اش شد. ناگهان دو نفر از مردان طالبان جلوی اتوبوس را گرفتند و فریاد زدند "ملاله کدامتان است؟" تا دوستان ملاله به طرف او برگشتند، مردها به سرش شلیک کردند. با عجله ملاله را به بیمارستان بردند، و او زنده ماند. هزاران کودک در سراسر دنیا برایش کارت پستال با آرزوی سلامتی فرستادند، و او زودتر از آن که کسی فکرش را بکند حالش خوب شد. ملاله می‌گوید "آن‌ها فکر می‌کردند که گلوله ما را ساکت می‌کند، اما شکست خوردند. بیایید مدادها و کتابهایمان را برداریم که قویترین سلاحها هستند. یک بچه، یک معلم، یک کتاب، و یک مداد می‌توانند دنیا را تغییر بدهند." ملاله جوانترین کسی است که برنده‌ی جایزه‌ی نوبل صلح شده از کتاب: داستان‌های قبل از خواب برای دختران خط‌شکن مترجم: الهام_نظری 💡مجله کتاب زندگی👇 http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
پدرش کشاورز بود دانشگاه اکسفورد قبول‌شد به بازیگری علاقه داشت و عضو گروه کمدی دانشگاه شد ولی لکنت زبانش باعث میشدبهش نقش ندن جایی یه روز فهمید وقتی نقش کس دیگه ای رو بازی می کنه لکنتش برطرف میشه ولی باز بهش بازی نمی دادن چون صورت سینمایی و هیکل خوبی نداشت پس رفت و کاراکتر خودش رو ساخت مستر بین معروف ترین کاراکتر کمدی دنیا اون الان ۱۳۲ میلیون پوند ثروت داره فقط با تلاش و اراده ی خودش اون ثابت کرد برای موفقیت نیازی به قیافه و هیکل و این چیزا نداری قوی باشیم 💡مجله کتاب زندگی👇 http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
دمپایی‌های نیسان که خودشان را پارک می‌کنند بالاخره مشکل لنگه دمپایی‌های گمشده حل شد این دمپایی‌هاسنسورهایی دارند که می‌تواند به نقطه از پیش تعیین شده برگردند و جفت شوند. در حال حاضر برای استفاده از این دمپایی‌ها باید به هتل‌های ژاپن بروید😊 💡مجله کتاب زندگی👇 http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
۱. سرطان که گرفت بیست و دو سالش بود. گفت دراز کشیده بودم کنار استخر خانه پدری، دیدم مختصر بادی دارد جایی که نباید داشته باشد. مسخره می کرد که اگر این پوست و استخوانی نبودم که هستم، امکان نداشت ببینم و الان اینجا نبودم. رفت دکتر و گفتند سرطان تخمدان. شیمی درمانی و این طرف و آن طرف. پوستم کنده شد ولی آخرش خوب شدم و الان ده سالیه که از سرطان خبری نیست. عکسهای دوران بیماری را که دیدم، همه لبخند به لب بود. گفتم احسنت به این روحیه. گفت چه کنیم؟ پیش میاد. ماییم که باید از این سد بگذریم. دنیا که به ما چیزی بدهکار نیست. ۲. "دنیا چیزی به تو بدهکار نیست". اوایل این را زیاد می شنیدم و نمی‌فهمیدم. سالها که گذشت به نظرم مهمترین اصل زندگانی آمد. فارسیش می‌شود یک چیزی شبیه اینکه توقعی از دنیا نداشته باشید. ترجمه تحت‌اللفظیش را ولی بیشتر می پسندم. دنیا چیزی به آدمیزاد بدهکار نیست. همین که نفس می‌کشی، باید تمام توقعت باشد، اولش و آخرش. ۳. آقای بری شوارتز می‌گوید شادمانی و خوشی به تنوع زیاد نیست، به توقع کم است. انتظار که نداشته باشی از دنیا، همه چیز ساده‌تر است و خیال آسوده‌تر. انتظار که نداشته باشی از دنیا، سوال این نیست که دنیا برای من چه کرده، سوال اینست که من دنیا را جای بهتری کرده‌ام یا نه؟ سوال این نیست که من چرا فلان قدر حقوق می‌گیرم و بیشتر نمی‌گیرم، سوال اینست که چه می‌کنم برای این درآمد و چه می‌توانم بکنم که ارزش افزوده بیشتری تولید کنم؟ سوال این نیست که من آدم به این خوبی، چرا هزار و یک بلا سرم می‌آید. اینست که من، چه دارم برای ارائه؟ ۴. از تمام حیوانات عالم، طلبکارشان فقط ماییم. هیچ نهنگی وقتی به ساحل می‌افتد فکر نمی کند که چون روزی به طریقی به نهنگ دیگری کمک کرده کائنات یک آب‌تنی دیگر به او بدهکار است. نهنگ که هیچ، یک‌سوم جمعیت جهان که باید روزی دو کیلومتر برای آب آشامیدنی و سه کیلومتر برای جمع آوری هیزم و چهار کیلومتر برای غذا پیاده روی کنند هم فقط به فکر گذرانند. جهان مدرن ولی، فارغ از دین و فرهنگ و جغرافیا، اعتقاد دارد به یک کارمای عجیبی. خیلیها که مثل دوست بیست و دو ساله من از سد بزرگی می‌گذرند، دنیا را متفاوت می‌بینند. به جای توقع از دنیا، صرفا می‌خواهند اسمشان را روی یک گوشه‌اش حک کنند. که ما اینجا بودیم، چیزی هم نخواستیم، جنگیدیم و اسممان روی این تکه سنگ ماند. به قول آقای مارک تواین، دنیا هیچ چیزی بدهکارت نیست برادر. او خیلی قبل از تو اینجا بوده. پ.ن. دوست گل ما امروز هشت سالی است که شغلش جمع‌آوری پول برای تحقیق در مورد سرطان است. 💡مجله کتاب زندگی👇 http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383