eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
125 ویدیو
6 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 گزارش تصویری 🔷 احیای شب ۲۱ ماه مبارک رمضان 🔹 گلزار شهدای مدافع حرم (پارک خورشید) 🔰 با حضور حجت الاسلام هدایت 🔰 #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار از منزل شهید 🌹 🌹همراه با 🌹 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۸ خرداد ⏰ ساعت : ۱۸:۳۰ تا نماز مغرب 👌 محدوده منزل: ❌مهلت ثبت نام: تا چهارشنبه - ساعت۱۲ 🚺 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
📷 #چهارشنبه‌های_شهدایی ⏰ چهارشنبه ۸ خردادماه ۱۳۹۸ 🔷 دیدار با خانواده شهید مدافع حرم 🌹 جاویدالاثر #اسحاق_حسنی 🔷 حضور پرچم #گنبد_امام_حسین(ع) 🔷 افطاری ساده #خواهران #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
.|بــه‍ نـامـِ خـدایی کـه‍ عـزّت میده‍د، هرکـه‍ را کـه بخـواهـد|. 💠 ، متولد۵۵ و اهل افغانستان. ✍🏻او درحالی پا به دنیا گذاشت که از نعمت پدر محروم بود و در ۱۶سالگی با فوت مادر به ایران عزیمت کرد. ✨اهمیت او به و و و اسحاق ، همسرشان را دلباخته میکند در سال۹۰ ازدواج و درسال۹۲ زندگی مشترک خود را آغاز میکنند. ✍🏻 اسحاق گلایه داشت، از پدران مدافع حرم، که اگر بروید و برنگردید فرزندانتان چه میشوند؟ چرا که خود طعم تلخ را چشیده بود و دلش میسوخت از نبود پدری برای فرزندش... اما بعد از رفیقش، ، نظرش عوض شد و در مرداد۹۴ قصد رفتن به سوریه کرد. ✍🏻 در همین روزهای پر از آب وتاب رفتن؛ همسر، محمدعلی را هفت ماهه در شکم دارد. اسحاق حرف از جدایی و رفتن میزند و همسر همه کار میکند برای نرفتن و ماندن... و خدا میداند در دل چه گذشته و میگذرد. تا اینکه اسحاقِ خوابش را برای همسرش تعریف میکند، خوابی که حضرت زینب(س) به او گفته بودند که: «جای تو اینجا نیست، جای تو است». دل همسر میلرزد و با خود میگوید وقتی خود بانو دعوت کردند من که باشم رضایت ندهم؟! ✨ اسحاق رفت و در پنجاه روزگی فرزندش آمد؛ برخلاف انتظار، محمدعلی غریبی نمیکرد و در آغوش پدر بسیار آرام بود. ✍🏻 اسحاق تا سه دوره راهی سوریه میشود. آخرین اعزامش در فروردین ۹۵، همسر که روزها و ساعتها به انتظار دوباره دیدن و حتی شنیدن صدای همسرش بود، با زنگ تلفن، در عصر روزی غمین به خود آمد. اسحاق خبر از اعزامش به خط مقدم داد و التماس دعا داشت و گفت نیرو لازم دارند، باید تغییر موقعیت بدهد و دوهفته دیگر تماس میگیرد... صحبتشان تمام نشده بود که تلفن قطع شد. یک ماه گذشت، خبری از اسحاق نشد، کابوس های هرشب همسرش و دیدن او در اسارت، او را بی تاب و وحشت زده کرده بود، طوری که راضی به شهادتش بود ولی اسارت نه. ✨ در بیداری، حضور پررنگش را در خانه احساس میکند ولی دم نمیزند که دیگران نگرانش نشوند. ✨ این روزها هایش را در کنار سجاده اش، با خدایش می گوید. این روزها هنوز خوابش را میبیند ولی دیگر آن ها کابوس نیستند، ✨و محمدعلیِ در آستانه ی ۴سالگی، حال بیشتر میکند و به همه در جواب پدرت کجاست، با افتخار میگوید: پدر من به سوریه رفته و شهید شده و پیش خداست، ما هم قراره بریم... و این روزها را با خیال پدر، پر میکند و هنوز هم کنار بالش کوچکش، بالش پدر را جا میدهد و سکوت را برقرار میکند تا پدر آرام‌ بگیرد. 💠و همچنان پس از گذشت سالها، خبری از اسحاق نیست.... کسی چه میداند، شاید دلش میخواسته، همانند مادرِ همهٔ شهدا، سنگ قبری برای گریستن نداشته باشد و در بیاساید. ✨خوش به حالشان که خریدارشان فاطمه(س) بوده است. خوش به حالشان... 💢چهارشنبه ۸خردادماه ۱۳۹۸💢 🆔 @KhGShohada_ir
📷 #چهارشنبه‌های_شهدایی ⏰ چهارشنبه ۲۲ خردادماه ۱۳۹۸ 🔷 دیدار با خانواده شهید مدافع حرم 🌹 #نعمت_الله_نجفی #برادران #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
🔅چله عشق ✍ اصلا با عدد «چهل» قرین بود. چهل روز دعای عهد، چهل سال زندگی، چهلمین روز هجرتش هم شد! اصلا نعمت الله از همان کودکی با همه متفاوت بود‌. به قول ما «نور بالا» می زد‌. ✍ در همان دوران ابتدایی درس مدرسه را کنار گذاشت تا درس غیرت و عشق را پیش پدری که حالا جایش را در خانواده گرفته بود، پس بدهد‌. اما از آن آدم هایی بود که اهل مطالعه و جستجو، ولی بود. ✍ پدر مهدی، محمدحسین، علیرضا و فاطمه زهرا آنقدر اهل دیانت و رعایت بود که در حلال خوری، حجب و حیا، مطالعه و خصایص خوبان سرآمد بود. چیز عجیبی نبود؛ وقتی مرید ویژه امام عصر باشی و در شب ازدواجت رسما اسم ایشان را پشت کارت عروسیت بنویسی و دعوتشان کنی و یا به مادر سادات ارادت ویژه داشته باشی، آخرش باید هم در مسیر عشق بشوی. ✍ آنقدر عاشق امام زمان بود که خداوند در نیمه شعبان یک سال بعد از ازدواجش، پاسخ این ارادتش را با یک هدیه زیبا به نام جبران کرد. آن هم در شب تولد (ع) ✍ اما این آغاز ماجرا بود برای پرواز ؛ سال ۹۲ وقتی دید که جسارت ها آغاز شده، طوفان غیرتش آغاز شد اما بدون اذن همسر حرم رفتن معنا نداشت. پس واسطه ها را یکی یکی به میان فرستاد. از امام حسین (ع) تا امام رضا(ع)؛ از ابالفضل العباس(ع) تا امیرالمومنین(ع). ✍ بالاخره رضایت قلبی بانویش را گرفت و رفت. و این رفتن، بود. ۳۰ دی ماه بار سفر بست تا در منطقه یک تنه در دو سنگر جلوتر از همه جلوی قناسه زن ها و نیروهای داعش بایستد تا بقیه عقب برگردند. عجیب است؟ نه؛ از کسی که عمرش را به و گذرانده، عجیب نیست. از کسی که خانه اش را به قیمت پایینتر فروخته تا شریک خانه بهشتی سید خریدار خانه اش شود عجیب نیست. عجیب ماییم که جا مانده ایم از عاشقان عصرمان! ✍ او تا آخرین لحظه مبارزه می کند و سرانجام با قناسه به میرسد. تیرها، صورتش را گلگون می کنند... در عملیات ، پرواز کرد. گویا خودش می دانست که موسم پرواز است. از آن گریه های شبانه اش در وصال حق و خنده های روی لبش... از مکاشفات عاشقانه بین او و همسرش که به رسیده بود❤️ ✍ در سن 40 سالگی به وصال خداوند رسید تا افتخاری باشد برای ، برای ، فرمانده اش و برای ما... مایی که در غربت شناخت خودمان جا مانده ایم... میتونیم با کتاب این شهید با نام بیشتر از خصوصیات و زندگی ایشان آشنا بشیم. 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار از منزل شهید 🌹 🔔 زمان:چهارشنبه ۲۹ خرداد ⏰ ساعت : ۱۷:۳۰ 👌 محدوده منزل: امید_رسالت ❌مهلت ثبت نام: تا چهارشنبه ساعت۱۲ 🚺 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
📷 #چهارشنبه‌های_شهدایی ⏰ چهارشنبه ۲۲ خردادماه ۱۳۹۸ 🔷 دیدار با خانواده شهید مدافع حرم 🌹 #محمود_حسینی #خواهران #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
🌹 دیدار از خواهر شهید محمود حسینی: ✍ سال ۵۳ پدر و مادرم برای زیارت امام رضا به مشهد اومدن که بعد از اون موندگار شدند. همه خواهرا و برادرا، متولد مشهد هستیم. ✍ برادرم فرزند ارشد خانواده بود به همون خاطر از همه و تر بود. از بچگی شجاع بود و خیلی غیرتی؛ اگه یکی از بچه های محل به من حرفی میزد که دلخور میشدم دیگه با داداش محمودم طرف بود. ✍ به پدر، مادرم که خیلی احترام میذاشت. پدرم هر حرفی میزدن داداشم سر بلند نمیکرد. موقع رفتن به سوریه هم پدرم با اینکه ناراضی بودند، ایشون هیچ حرفی نزدن و بهشون احترام میذاشتن... ✍ بعد از فوت مادرم خیلی تغییر کردند. دیگه برا این دنیا کاری نمیکردن همیشه میگفتن توکلت به خدا باشه یه جورایی پشت پناه ما بود. ✍ وقتی گفتن میخوام برم سوریه توجهی نکردیم به شوخی گرفتیم و من که از ته دل راضی نبودم یه مدت گذشت تا اینکه اربعین سال 93 رفتن کربلا وقتی برگشتن گفتند که من کارمو کردم دارم میرم چه شما بذارین چه نذارین... خب منم دوست نداشتم داداشم از دستم بره گفتم خب این همه جوون تو جهان هست، چرا تو بری؟! یه حرفی بهم زدن که هنوز که هنوزه صداشون تو گوشمه گفتند که وقتی همه دنیا متحد شدند، اسلام رو از بین ببرند، چرا ما مسلمونا با هم متحد نشیم اینطوری شد که من راضی شدم ولی فکر نمیکردم که پدرم هم راضی بشن ولی انگار همه دنیا دست به دست هم داده بودند که داداش محمودم بره سوریه... ✍ اولین بار سال 94 بود که رفتند. بیشتر از سه بار نشد که رفتند. موقع رفتن که شد، کلی نذر، نیاز کردم براش صدقه انداختم گفتم محمود جان یه وقت اون جلو ها نریاااا.... گفت که نه خیالت راحت من هرجا آقا باشه میرم... ✍ گروه اعزامشون خیلی عجله داشتدن از اونجا بود که دلشوره های منم شروع شد همش گریه میکردم. زنگ که میزد همش منو دلداری میداد که توکلتون به خدا باشه من شدم یه وقت گریه نکنین دشمن شادمون نکنین صبرتون رو از حضرت بخواین خیلی مراقب بابا باشید... ✍ مرخصی که میومدند، خیلی از خاطرات اونجا رو برای برادرم تعریف میکردند. از اینکه چجوری گلوله و تیر از کنارشون رد میشده ولی بهشون اصابت نمیکرده. اینا همش های حضرت زینب بود. ✍ موقع شهادتشون یک عملیات بزرگ بود که خود ایشون فرمانده گردان بودند. در آخر این عملیات که با پیروزی همراه بود، فرمانده گردان هم به آرزوشون رسیدند که دوبار زخمی شدن و با اصابت خمپاره به شهادت رسیدند... ✍ برادر من به خاطر ارادت خاصی که به سید الشهدا، آقا امام حسین داشتند اسم مستعارشون بود. 🌙 چه زیبا میشود وقتی که شهادتت را از سید شهیدان طلب کنی و مُهر رضایت به نامه ات بزنند. 🔅 این دیدار مصادف شده بود با شهادت حضرت حمزه سید الشهدا 🆔 @KhGShohada_ir
📷 #چهارشنبه‌های_شهدایی ⏰ چهارشنبه ۵ تیرماه ۱۳۹۸ 🔷 دیدار با خانواده 🔶 شهید #جاوید_الاثر مدافع حرم 🌹 #محمدآرش_احمدی #برادران #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
🔅 ✍ چرا اومدم؟ به خاطر علاقه به دین اسلام و برای اینکه به عنوان یک بسیجی کار بزرگی کنم اسلام در خطره اسلام در خطره برای اسلام باید از همه چیزمان بگذریم سوریه جاییه که ما میتونیم به خدای خودمون نزدیک بشیم غیرتم اجازه نداد شیعه تنها بماند به هم سن و سالای خودم میگم و رو فراموش نکنید. آنجا دختر بچه هایی بودند که برای اینکه پاهایشان خار نرود، آن ها را با لباس پاره میبستند. اگر دوباره نروم، کرده ام...‌ ✍ اینها صحبت های جوان ۲۰ ساله‌ای است که پیکرش در عملیات تل زرد و در نبرد کوهپایه‌ای جا ماند. همانجا که وقتی خودش و تک‌تیر‌انداز‌هایش از سه طرف محاصره شدند، بالای کوه رفتند تا بهتر مبارزه کنند اما همان بالا، برای همیشه جاودانه شد. ✍ محمد آرش، در سوریه به ملقب بود. شاید بخاطر اینکه در محرم متولد شد و در همان محرم هم به رسید. متولد ۶ خرداد ۷۵ بود و درست در ۲۰ سالگی و در سال ۹۵ برای دفاع از حریم حرم عقیله بنی هاشم پر کشید و شهید شد. ✍ از آن‌هایی بود که خاکش را با عشق به مسجد و مذهب سرشته بودند. مکبر، مؤذن و آشپزی مسجد، از جمله افتخاراتش بود و از برکات همین عشق بود که عاقبتش ختم به شهادت شد. بعد از اینکه فهمید در عراق و سوریه چه میگذرد، عزم دفاع کرد اما شرط پرواز است. پس باید به خواهر و شوهر خواهر، متوسل شود و سرانجام بعد از یکسال، مادر راضی می‌شود. ✍ محمد آرش و خواهرش از آن دسته خواهر و برادرهایی هستند که پای مکتب خواهر و برادر ، حسین(ع) و زینب(س) بزرگ شده بودند. آنگونه که روایت خواهر از رفتن محمد، شما را به یاد می‌اندازد. خواهر اشک می ریزد و از لحظات رفتن می‌گوید: ✍ خودم کوله‌اش را آماده کردم. هر دفعه که می‌آمد، شکلات می‌گرفتم و با ورودش به حیاط به روی سرش میریختم و بچه‌ها با صدای «دایی اومد» «دایی محمد اومد» خوشحال، به دورش می‌چرخیدند. به محض ورودش به پاس احترام، بر دستان و پاهای مادرم بوسه میزد. وقتی نماز میخواند، گویا در آسمان بود. این محمد، شده بود. حق داشت خواهر وقتی که میگفت هر دفعه زیباتر میشد و قامتش کشیده‌تر؛ ناسلامتی قرار بود به ملاقات برود. اما آخرکار خواهر شک کرده بود. هنگام وداع سرش ناخودآگاه به روی سر محمد قرار گرفت. ✍ او اسم آخرین فرزند خواهر را انتخاب می کند و میشود ارثی از دایی محمد برای فرشته کوچک خواهر. این فقط بخشی از ماجراست... ✍ از مادر چیزی نمیگویم فقط همینقدر که مادر بعد از سه سال با هر زنگ در و با هر صدای تلفن و در هر لحظه ای از زندگی محمد آرش است. هر وقت دلتنگ می شود با خدا حکایت محمد آرش را بیان می‌کند و حالا بعد از اینکه مهمان حضرت زینب (س) میشود، به فرزندش حق می‌دهد که برای رفتن اصرار میکرد. به قول خودش «محمد آرش راهش را انتخاب کرده بود». محمدآرش همان جوان ۲۰ ساله‌ای است که تا به آخرین اعزام کسی نمیدانست او فرمانده است... و همان جوانی که لحظه آخر تکبیر الله اکبرش لرزه بر جان داعشی‌ها می‌انداخت... شرح دلتنگی برقرار و باقیست اما روزی محمد برمیگردد... حالا او را حس می‌کنند اما باز هم برقرار است... برایشان دلتنگیم و دلسوز کاش به دعایی دستمان را بگیرند... 🆔 @KhGShohada_ir
📸 👇👇👇 🔰 با شهید گمنام 🔸 با روایتگری: دکتر باخرد 🔸 مداحی: سید رضا علیزاده 🔸روایتگری: حاج اقای دلبریان 🆔 @KhGShohada_ir
📸 👇👇👇 🔰 با شهید گمنام 🔸 با روایتگری: دکتر باخرد 🔸 مداحی: سید رضا علیزاده 🔸روایتگری: حاج اقای دلبریان 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار با خانواده معظم شهید 🌹 🔔 زمان:چهارشنبه ۱۲ تیر ⏰ ساعت : ۱۷:۰۰ 👌 محدوده منزل: شهرک شهید رجایی-ابتدای بلوار حر ❌مهلت ثبت نام: تا چهارشنبه ساعت۱۲ 🚺 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
⭕️ #اطلاعیه 🔰 ثبت نام دوره های آموزشی کانون خادمین گمنام شهدا آغاز شد. 🔰 ظرفیت محدود ‼️ ✅ ثبت نام ازطریق سایت: 🌐 www.KhGShohada.ir ✅ جهت پاسخگویی: 📞 09154711428 🗣 @Khgshohada_admin 📆 شروع کلاس ها: دوشنبه ۱۷ تیرماه 📍 مکان برگزاری: مشهد - امام رضا(ع) ۳۵ #معاونت_آموزشی #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
💢 با سلام خدمت خانواده بزرگ 🍃 ضمن عرض تبریک به مناسبت دهه مبارک کرامت؛ 🍃 🔻 از کلیه که تمایل دارند به صورت در ۳ ماه به عنوان در کانون فعالیت کنند دعوت می‌شود تا مشخصات خود را به آی دی @KhGShohada_admin ارسال بفرمایند. 🔺 🔰 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
⭕️ #اطلاعیه 🔰 ثبت نام دوره های آموزشی کانون خادمین گمنام شهدا آغاز شد. 🔰 ظرفیت محدود ‼️ ✅ ثبت نا
⭕️ 🔰 سرفصل های دوره های آموزشی کانون خادمین گمنام شهدا🔰 مهارت های امر به معروف: 🔹ضرورت وجوب امر به معروف 🔹شیوه های امر به معروف 🔹شبهات امر به معروف 🔹اشتباهات رایج در امر به معروف و.... جریان شناسی سیاسی: 🔹آشنایی با احزاب و اشخاص سیاسی 🔹بازخوانی و تحلیل وقایع مهم تاریخ انقلاب 🔹و ناگفته هایی از دنیای سیاست تربیت مبلغ اعتقادی: 🔹روش های پاسخ به شبهات عقیدتی در زمینه های مختلف 🔹معرفت شناسی 🔹خودشناسی 🔹خداشناسی 🔹معادشناسی 🔹راهنماشناسی سبک زندگی سالم: 🔹مراحل اولیه چگونگی تشکیل هستی 🔹مراحل اولیه چگونگی تشکیل خلقت انسان و... 🔹چرا بیمار میشیم 🔹علت بیماری ها و ربط آن با غذاها 🔹علت بیماری ها و ربط با محیط وخواب و.... 🔹آموزش مهارت های همسر داری با رویکرد طب 🔹آموزش مهارت های تربیت فرزند با رویکرد طب و.. 🔹آموزش مهارت های مراحل مختلف سن قبل و بعد از بارداری و... 🔹آموزش کاپینک وبادکش گرم 🔹آموزش ناف گیری و..... (تمام آموزش ها تلفیقی از طب اسلامی و سنتی) مهارت های پیش از ازدواج: 🔹انتخاب همسر 🔹عشق 🔹خواستگاری 🔹نامزدی 🔹دوران عقد مهارت های همسرداری: 🔹رازهایی که زنان باید در زندگی بدانند 🔹روانشناختی زناشویی 🔹حل تعارضات 🔹سبک های سازنده تعامل خیاطی: 🔹چند مدل دامن 🔹چند مدل بلوز یقه دار 🔹شلوار 🔹دو مدل مانتو ‼️ظرفیت محدود ‼️ ✅ ثبت نام ازطریق سایت: 🌐 www.KhGShohada.ir ✅ جهت پاسخگویی: 📞 09154711428 🗣 @Khgshohada_admin 📆 شروع کلاس ها: دوشنبه ۱۷ تیرماه 📍 مکان برگزاری: مشهد - امام رضا(ع) ۳۵ 🆔 @KhGShohada_ir
⭐ سخن‌ نگاشت 💢 نماز روزهای یکشنبه ماه ذی‌قعده 💢 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: « روزهای #یکشنبه‌ی_ماه_ذی‌قعده ایّام توبه و انابه است و عملی دارد که مرحوم عارف بزرگوار حاج میرزا جواد آقای ملکی در المراقبات نقل میکند. از رسول مکرّم اسلام که خطاب به اصحاب خود فرمود: کدامِ از شماها مایلید توبه کنید؟ همه گفتند ما میخواهیم توبه کنیم -ظاهراً ماه ذی‌قعده بوده است- طبق این نقل و این روایت حضرت فرمودند که در روزهای یکشنبه‌ی این ماه این نماز را -یک نمازی با یک خصوصیّتی در مراقبات ایشان ذکر میکنند- انجام بدهید. غرض، ایّام در ماه ذی‌قعده که اوّل ماه‌های حرام است در این سه ماه متوالی، ایّام و لیالی مبارک و متبرّکی است، پر از برکات است؛ باید از اینها استفاده کرد.» ۱۳۹۴/۶/۱۸ #التماس_دعا #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
💢 اگر بخواهید جسم را به قدرت، به زیبایی، به توانایی، به بروز قدرتها و استعدادهای گوناگون برسانید باید #ورزش کنید. (امام خامنه ای) برنامه تفریحی فوتسال ⚽️ 🔰جمعه ۱۴ تیرماه 🔰 ⭕️ ویژه اعضای فعال کانون #برادران #معاونت_تفریحی #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
🔸🔶 سلسله جلسات متاهلین کانون خادمین گمنام شهدا 🔶🔸 ✅ مشاور گروهی با حضور 🔹 استاد #دباغی_مقدم ✅ قرائت زیارت آل یاسین ✅ دورهمی دوستانه 🔰 جمعه ۱۴ تیرماه 🔰 💢 ویژه اعضای فعال کانون 💢 #متاهلین #برادران #خواهران #معاونت_آموزشی #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
⭕️ #اطلاعیه_جدید برادران 🚹 خواهران 🚺 🔻امکان پرداخت اینترنتی 🔻امکان پرداخت اقساطی 🔻امکان پرداخت حضوری ظرفیت محدود ‼️ ✅ ثبت نام ازطریق سایت: 🌐 www.KhGShohada.ir ✅ جهت پاسخگویی: 📞 09052835529 🗣 @Khgshohada_admin 📆 شروع کلاس ها: شنبه ۲۲ تیرماه 📍 مکان برگزاری: مشهد - امام رضا(ع) ۳۵ #معاونت_آموزشی #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
📷 #چهارشنبه‌های_شهدایی ⏰ چهارشنبه ۱۲ تیر ماه ۱۳۹۸ 🔷 دیدار با خانواده شهید مدافع حرم 🌹 #شهید_حسین_نظری #خواهران #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KhGShohada_ir
🌺بسم ربِّ الشهداء والصدیقین🌺 ✍🏻سال ۵۸ ،هنوز چندماه بیشتر ازانقلاب اسلامی ایران نگذشته بود،آن زمان اوج فعالیت منافقین و مجاهدین خلق بود.دراین بحبوحه من متولد شدم.اما نه در ایران.بلکه افغانستان!درمنطقه ای به نام بُرُزگان... ازسنین کودکی به همراه خانواده وارد ایران شدم. و تا قبل از ازدواج در آنجا اقامت می کردم. ✍🏻در این زمان بود که من علاوه بر رشد جسمانی از نظر تفکرات و عقاید دینی بسیار بروی خودم کار می کردم؛وبه تفکرات جدیدی می رسیدم. ✨شیرینی دستورات و احکام دینی را با اعماق وجودم حس می کردم. گوش به فرمان خدا بودن و اطاعت بی چون و چرا از او برایم بسیار لذت بخش بود. من تنها اورا می‌پرستیدم و اوهم تنها یاری دهنده ی من در لحظات دلهره آور بود. و این چه معامله ی شیرینی بود... ✍🏻در۱۹ سالگی با یکی از دختران فامیل نامزد کردم.ایشون هم فقط ۱۳ سالش بود.البته رضایت والدین ایشون به راحتی هم به دست نیومد!تنها بواسطه ی اینکه از خویشاوندان وفامیل هستیم،موافقت کردند. پدر همسرم سالهای پیش در افغانستان کشته شده بود، به همین دلیل تلاش می کردم که بیشتر هوای خانواده ی همسرم را داشته باشم. خانواده همسرم ساکن مشهد بودند و ماهم بعد از ازدواج به تهران برگشتیم. دختر عزیزم طاهره خانم،تهران متولد شد.سال ۱۳۸۱! و من در ۲۳ سالگی پدر شدم... بعد از ۱۵ سال تصمیم گرفتیم به مشهد برگردیم. پسرگلم هم اینجا متولد شد. شغلم کشاورزی بود.و از زمانیکه به مشهد آمدیم با دایی همسرم بصورت شراکتی در یک کارخانه کار می کردیم. ✨من هم تقریبا مثل همه زندگی عادی و روزمره ای داشتم اما اتفاقی افتاد که زمان و شرایط را تغییر داد! ✍🏻جنگ... واژه ای بی رحم و دلسرد کننده ای ست، موجب قتل انسانهای بی گناه بسیاری می شود. ریختن اشک های کودکان یتیم در سایه ی جنگ است که رخ می دهد. اما این جنگ فرق می کرد... به بارگاه حضرت زینب(س) جسارت کرده بودند. جنگ ، جنگ عقیده و باور بود. گرگ هایی در لباس اسلام قصد جسارت و هتک حرمت اهل بیت(ع)را داشتند. از هردیدگاهی ماندن و در آسایش نشستن جایز نبود؛ از پای نشستن و تماشا کردن روا نبود. من هم باید بروم... تعدادزیادی از دوستانم راهی سوریه شده بودند. و انگار جامانده این فیض من بودم و من... ✍🏻 مسئله ی اعزامم به سوریه، مخافت سخت خانواده را به دنبال داشت. همسرم راضی نبود. اما به تدریج و درپی بروز برخی اتفاق ها، موافقت کرد. ✍🏻اواخر دی ماه سال ۹۴ بود که برای خدمت به محضر حضرت زینب(س) مشرف شدم. به علت آشنایی من با علوم نظامی و حضور در جنگ طالبان، دوره ی آموزشی ام کمتر از یک ماه طول کشید. در ایام عید به ایران برگشتم. به اصرار خانواده و خوشحالی بچه ها... البته به همسرم گفته بودم که برای عید برنمی گردم. این برگشت ناگهانی من هم، به یکی از به یاد ماندنی ترین غافلگیری هایم تبدیل شد. ✍🏻خداوند توفیق دوباره ای نصیبم کرد. و ۱۷ فرودین سال۹۵ مجددا به سوریه اعزام شدم. از همسرم خواستم تنها همین بار را اجازه دهد برای رفتنم. همسرم مانند اعزام قبلی ساکم را آماده کرد. باهمه خداحافظی کردم. با وجود همه ی سختی ها و دلتنگی اما ارزشش را دارد تا از آنچه که پرودگارت به تو اعطا کرده بگذری برای رسیدن به سعادت بهتر... همسرم پشت تلفن بارها به من تذکر می داد که مراقب خودت باش... و من هم با شوخی بارها به او گفتم: "بادمجان بم آفت ندارد." ✍🏻چند روزی بود که درگیری ها شدت گرفته بود. در یک روز درمنطقه ای به نام خان طومان به سختی محاصره شده بودیم. حمله ی هوایی هم شرایط را نور علی نور کرده بود. فشار سختی روی همه رزمندگان بود. بچه ها به عقب نشینی اصرار داشتند اما عقیده من این بود که تا رسیدن نیروی کمکی باید استقامت کنیم. پشت تیربار رفتم. ۸ ورگبار گلوله را نثار این ‌کافران می کردم. در این بین بود که آنها هم به تلافی چندین تیر را حواله من کردند.... ✨ من از تیپ فاطمیون هستم... ✍🏻رزمنده های زیادی در محاصره به تقلید ازارباب بی کفن سیدالشهدا(ع) به شهادت رسیدند. هنوز هم قطعه ای از پیکر آنها بازنگشته است. منم هم مانند دیگر برادرانم مفقودالاثر بودم. در سال ۹۶ شهادت من و ۴۸ برادر شهید دیگرم به خانواده ها اعلام شد و ما دیگر تنها مفقود الجسد در ذهن ها باقی ماندیم. اشک ها و ناله های همسرم و حسرت کودکان یتیم من... ما راهی سرزمین عشق شدیم و این امانت بزرگ الهی را بر دستان تو ودیعه می گذاریم؛ و در روزی که خداوند وعده داده امانت خودرا از تو باز می ستانیم. بالا بردن این علم از این پس برعهده توست... 🆔 @KhGShohada_ir
به نام خدا در جدال بغض ها و هق زدنهایت! در هیاهوی نا منظم تپش های قلبت! در وانفسای درماندگی روزهایت! یا در کاسه‌ی لبریز شده ی ندامت ها و پشیمانی هایت...! درست همانجا... که چشم امیدت را از عالم و آدمها و غیرِ آدمهایش کور میکنی همانجا که از فَرط بیچارگی نفست بند می‌آید درست همانجا که بلند میشوی تا بروی و دیگر پشت سرت را هم نگاه نکنی تنها در یک آن همان آن که چشم کور میشود و امید رخت میبندد او از راه میرسد و آغوش میگشاید و هرم نوازش هایش را حواله‌ی دل زمستان‌زده ات میکند! از روی زمین بلندت میکندو خاک چادرت را میتکاند و نگاهت میکند! عمیق... آرام! خوب میداند از زیبایی نگاهش شکوفه شکوفه بهار خواهی شد! برمیگردی و سرتاپای تابوتش را بوسه باران میکنی بی‌دل... وَ بی‌جان! آرام... وَ راضی! در گوشش و با استخوان های تازه تفحص گشته اش نجوای وداع سر میدهی و تو... خدایی را پشت هاله‌ی اشکهایت میبینی که آغوش گشاده که لبخند میزند که بخشیده نا امیدی دلت را وخود مشتری شده تمام اشکهای انقطاع وارت را! خدایی که او هم خوب میداند گمنام هارا گمنام های مهربانش را... کجا و چه وقت و چگونه؛ سر راه درماندگی هایت بگذارد تا تمام دلخوری ها را های های با صدای بلند شده‌ات روی تار و پود پرچم تابوتشان بباری و به برکت کریمانه‌ی گمنامی‌شان دوباره برگردی به روزهایی که اگرچه هنوز هم سخت و معمولیست لیکن خیالت راحت است هر چه هم سخت، سایه‌ی نگاهی مقتدر با توست! بگذار روزگار اشکت را بچکاند " " از تمام روزگار چه باک...؟! با 🆔 @KhGShohada_ir