eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
125 ویدیو
6 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 👈 ✍ وارد خانه که می‌شویم، مثل خانه همه‌ی ، قاب عکس شهید خانه را زینت داده است. مادر به همراه علی و مهدی و خواهرشان میزبان ما هستند. از محمد می‌گوید. محمدی که متولد ۶۴ است. شهید قصه ما نوجوانی را داشته. برادر می‌گوید محمد حوزوی بود، اما تا قبل از آن، ۱۸۰ درجه تفاوت داشت. ده سال از خانواده دور شده، در ایران مشغول تحصیل می‌شود و خانواده به هرات می‌روند. زندگی علمی‌اش در حالت رسمی، به فوق لیسانس فلسفه و کلام ختم می‌شود؛ اما این همه قصه نبود. او از آنهایی بود که شدیدا پیگیر مشکلات افغانستان بود. طوریکه در کار می‌کرد. بعد از ماجرای سوریه، را به همراه سایر آرزوها کنار گذاشت و راهی سوریه شد. ✍ در چهاربار اعزام، برای بار آخر، ۱۰ شهریور ۹۳ طعم شهادت را چشید و آسمانی شد. اما تا قبل از آن در لشکر فاطمیون، مسئول فرهنگی بود. وقتی از او می‌پرسیدند که چه میکنی، میگفت کار فرهنگی! اما کسی نمی‌دانست که کار فرهنگی او، در نبرد رو در رو با است. «وقتی دیگران را به پیکار با داعش می‌خوانی، باید خودت الگوی عملی باشی.» این ها عقیده محمد بود که او را آرام نمی‌گذاشت تا فقط حرف فرهنگی و یا فعالیت فرهنگی پشت جبهه بزند. ✍ در آخرین تماسش با تمام خانواده صحبت کرده بود و حال دیگری داشت. این گفته‌های برادر شهید است. عید فطر آخرین تماسش بود... بعد از آن در منطقه، فرا میرسد. منطقه‌ای که از سه زاویه در تیررس تک‌تیرانداز‌های داعش است. پس موقعیت خوبی است که تله‌گذاری انجام شود. در منطقه تجمع می‌کنند و باران آتش داعش آغاز می‌شود. صدای تیر، صدای کمک را سخت می‌کند. پشت بیسیم تقاضای کمک می‌کنند اما هر که می‌رود، خودش هم گرفتار می‌شود. که صدای «هل من ناصر» همرزمانش را می‌شنود، بی درنگ به خط می‌زند. هر چه می‌گویند، گویا دیگر جز ندای درونش چیزی نمی‌شنود. خودش را به بچه‌ها می‌رساند. با زمینگیر می‌شود. این پایان ماجرا نیست. او و همه دوستانش تا چند ساعت بعد این تیرها زنده هستند اما در ! ✍ تکفیری‌ها برای اینکه کسی زنده نماند و کسی نتواند پیکر بازماندگان را برگرداند، باران آتش را بیشتر می‌کنند و... سهم محمد می‌شود... همانطور که آرزو داشت «حاضرم بدنم تیرباران شود اما به حرم حضرت زینب (س) آسیبی نرسد.» بین ۲ تا ۲۰ روز طول کشید تا پیکر شهدا را از آن منطقه برگردانند. به همراه نقشه بازگشتشان را فراهم می کنند تا سینه‌خیز، را برگرداند. بعد ازین که داعشی ها ازین ماجرا بو میبرند، باز رگبار می‌گیرند و فقط یک پیکر شهید روزی شهید براتی می‌شود. مجبور میشوند برای برگرداندن پیکر شهدا، تونل حفر کنند و سرانجام تمامشان را برگرداندند. ✍ حالا مادری با صلابت مانده که به قول خودش: حضرت زینب صبر عجیبی به من داد بطوریکه در معراج شهدا با او آرام صحبت میکردم آن هم بعد از که او را میدیدم. می‌گوید شب‌ها احساس می‌کنم محمد کنارم است. حالا این خانواده با صلابت از حریم اهل بیت دفاع می‌کنند تا راه محمد ادامه پیدا کند. 🆔 @KhGShohada_ir
🌷شهید مدافع حرم رضا میرزایی 🌷 ✍🏻سال ۱۳۵۹ از خانواده‌ای افغانستانی تبار در ایران متولد شد. نوجوان بود که دلیرانه به صفوف مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. عادت نداشت از مجاهدت‌هایش حرفی بزند همین بود که از ۵ سال و اندی حضورش در افغانستان خاطره‌ای باقی نیست جز اینکه با همرزم بود. ✍🏻روز خواستگاری گفته‌بود «تا جنگ باقی است من ، هر جای دنیا که باشد». سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِشست و باز از جنگ دل نَشُست. زیبایی‌ها و خوشی‌های دنیا زنجیر نمی‌شد به و دلش. همین بود که دو سال عقدشان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد. ✍🏻 بعد از عروسی دوشادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز اما به در دلش زبانه می‌کشید. مثل پرنده‌ای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر. پسر ده‌ماهه‌اش، مجتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده. ✍🏻 ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از مناره‌های حرم بانوی فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید. رضایت بانوی خانه‌اش را گرفت. به ندای بانوی کربلا لبیک گفت و دوشادوش در نبرد با داعش سینه سپر کرد. ✍🏻 نام جهادی‌اش در سوریه بود و در نیروی ادوات خدمت می‌کرد. از چندبار حضور این مجاهد بی‌ادعا در سوریه فقط همین‌ها را می‌دانیم. اینها را بانوی صبوری می‌گوید که بعد از چند روز بی‌خبری، خواب همسرش را می‌بیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفته‌اند. ✍🏻 بانو از نگرانی‌ها و دلهره‌هایش می‌گوید و می‌پرسد «چرا نیستی؟» شهید می‌گوید «من کنار شما هستم.» یک هفته بعد خبر آمد که تک تیرانداز تکفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شهیدش بوده به آرزویش رسانده‌است. چند روز بعد، ماه مبارک رمضان ۱۳۹۳ بود که پیکر روی دست‌های دوستدارانش تشییع شد. ✍🏻 در خانواده شهید میرازایی، هر کسی، دلتنگی را نوعی تاب می‌آورد. همسرش گاهی سجاده دلتنگی‌هایش را در حرم امام رضا (علیه السلام) می‌گشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا (علیه السلام)، نگاه در نگاه شهید، اشک‌های دوری را از چشم پاک می‌کند. دردانه شهید، نرجس خانم، دلگویه‌هایش را در گوش قاب‌عکس بابا زمزمه می‌کند. گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه می‌داند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل می‌کند «مجتبی‌جان! بعد از من، تو مرد خانه‌ای؛ مرد گریه نمی‌کند.» 🆔 @KhGShohada_ir