eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
125 ویدیو
6 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 دیدار از خواهر شهید محمود حسینی: ✍ سال ۵۳ پدر و مادرم برای زیارت امام رضا به مشهد اومدن که بعد از اون موندگار شدند. همه خواهرا و برادرا، متولد مشهد هستیم. ✍ برادرم فرزند ارشد خانواده بود به همون خاطر از همه و تر بود. از بچگی شجاع بود و خیلی غیرتی؛ اگه یکی از بچه های محل به من حرفی میزد که دلخور میشدم دیگه با داداش محمودم طرف بود. ✍ به پدر، مادرم که خیلی احترام میذاشت. پدرم هر حرفی میزدن داداشم سر بلند نمیکرد. موقع رفتن به سوریه هم پدرم با اینکه ناراضی بودند، ایشون هیچ حرفی نزدن و بهشون احترام میذاشتن... ✍ بعد از فوت مادرم خیلی تغییر کردند. دیگه برا این دنیا کاری نمیکردن همیشه میگفتن توکلت به خدا باشه یه جورایی پشت پناه ما بود. ✍ وقتی گفتن میخوام برم سوریه توجهی نکردیم به شوخی گرفتیم و من که از ته دل راضی نبودم یه مدت گذشت تا اینکه اربعین سال 93 رفتن کربلا وقتی برگشتن گفتند که من کارمو کردم دارم میرم چه شما بذارین چه نذارین... خب منم دوست نداشتم داداشم از دستم بره گفتم خب این همه جوون تو جهان هست، چرا تو بری؟! یه حرفی بهم زدن که هنوز که هنوزه صداشون تو گوشمه گفتند که وقتی همه دنیا متحد شدند، اسلام رو از بین ببرند، چرا ما مسلمونا با هم متحد نشیم اینطوری شد که من راضی شدم ولی فکر نمیکردم که پدرم هم راضی بشن ولی انگار همه دنیا دست به دست هم داده بودند که داداش محمودم بره سوریه... ✍ اولین بار سال 94 بود که رفتند. بیشتر از سه بار نشد که رفتند. موقع رفتن که شد، کلی نذر، نیاز کردم براش صدقه انداختم گفتم محمود جان یه وقت اون جلو ها نریاااا.... گفت که نه خیالت راحت من هرجا آقا باشه میرم... ✍ گروه اعزامشون خیلی عجله داشتدن از اونجا بود که دلشوره های منم شروع شد همش گریه میکردم. زنگ که میزد همش منو دلداری میداد که توکلتون به خدا باشه من شدم یه وقت گریه نکنین دشمن شادمون نکنین صبرتون رو از حضرت بخواین خیلی مراقب بابا باشید... ✍ مرخصی که میومدند، خیلی از خاطرات اونجا رو برای برادرم تعریف میکردند. از اینکه چجوری گلوله و تیر از کنارشون رد میشده ولی بهشون اصابت نمیکرده. اینا همش های حضرت زینب بود. ✍ موقع شهادتشون یک عملیات بزرگ بود که خود ایشون فرمانده گردان بودند. در آخر این عملیات که با پیروزی همراه بود، فرمانده گردان هم به آرزوشون رسیدند که دوبار زخمی شدن و با اصابت خمپاره به شهادت رسیدند... ✍ برادر من به خاطر ارادت خاصی که به سید الشهدا، آقا امام حسین داشتند اسم مستعارشون بود. 🌙 چه زیبا میشود وقتی که شهادتت را از سید شهیدان طلب کنی و مُهر رضایت به نامه ات بزنند. 🔅 این دیدار مصادف شده بود با شهادت حضرت حمزه سید الشهدا 🆔 @KhGShohada_ir