eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
419 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت علی علیه السلام در باره سخن گفتن با زن نامحرم فرمود: 🍃🍂 « عباد الله! اعلموا... محادثة النّساء تدعوا الی البلاء و بزبغ القلوب. و الرّمق لهنّ یخطف نور ابصار القلوب و لمح العبون مصائد الشّیطان ». 🍃🍂 ای بندگان خدا! بدانید که... گفتگو و اختلاط مردان با زنان نامحرم سبب نزول بلا و بدبختی خواهد شد، و دل ها را منحرف می سازد، و پیوسته به زنان چشم دوختن نور چشم دل را خاموش می گرداند، و همچنین با گوشه چشم به نامحرم نگاه کردن از حیله و دام های شیطان است. 🔥⚡️ بهشت جوانان، ص 472. بحارالانوار ج 74 ص 291 و مانند آن بخارج 75  ص 232 ڪانال 💞 خانواده منتظران http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
شب بیست و پنجم ذی القعده دَحْوُالاْرْض(يعني پهن شدن زمين از زير خانه كعبه بر روي آب) و از ليالي شريفه است كه رحمت خدا در آن نازل مي شود و قيام به عبادت در آن اجر بسيار دارد 💠 از حَسَن بن علي وَشّا روايتست كه گفت من كودك بودم كه با پدرم در خدمت امام رضا(عليه السلام) شام خورديم در شب بيست و پنجم ماه ذي القعده پس فرمود كه امشب حضرت ابراهيم(عليه السلام) و حضرت عيسي(عليه السلام) متولّد شده اند و زمين از زير كعبه پهن شده است پس هر كه روزش(روز بیست و پنجم) را روزه بدارد چنان است كه شصت ماه را روزه داشته باشد 💠به روايت ديگر است كه فرمود در اين روز حضرت قائم (عليه السلام) قيام خواهد نمود روز بيست و پنجم روز دحوالأرض است و يكي از آن چهار روز است كه در تمام سال به فضيلت روزه ممتاز است و در روايتي روزه اش مثل روزه هفتاد سال است و در روايت ديگر كفّاره هفتاد سالست و هر كه اين روز را روزه بدارد و شبش را به عبات بسر آورد از براي او عبادت صد سال نوشته شود و از براي روزه دار اين روز هر چه در ميان آسمان و زمين است استغفار كند و اين روزي است كه رحمت خدا در آن منتشر گرديده و از براي عبادت و اجتماع به ذكر خدا در اين روز اجر بسياريست 💠برای روز دحو الارض چند عمل وارد شده است: 🔹روزه (که فضیلتش ذکر شد) 🔸عبادت و ذکر خدا 🔹غسل 🔸دو رکعت نماز به کیفیت زیر این نماز را در وقـت چـاشت(آغاز روز هنگامی کنی آفتاب بلند شد) که در هر ركعت بعد از حمد پنج مرتبه سوره شمس بخواند و بعد از سلام نماز این دعا را بخواند : لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَليِّ الْعَظيمِ پس دعا كند و بخواند: يا مُقيلَ العَثَراتِ اَقِلْني عَثْرَتي، يا مُجيبَ الـدَّعَـواتِ اَجِـبْ دَعْـوَتي، يـا سامِعَ الاَْصْواتِ اِسْمَعْ صَوْتي، وَارْحَمْني وَتَجاوَزْ عَنْ سَيِّئاتي وَما عِنْدي، يا ذَاالْجَلالِ وَالاْكْرامِ. 🔹خواندن اين دعا كه شيخ در مصباح فرموده مستحبّ است خواندن آن : اَللَّـهُمَّ داحِيَ الْكَعْبَةِ، وَفـالِقَ الْحَـبَّةِ وَصارِفَ اللَّزْبَةِ، وَكاشِفَ كُـلِّ كُـرْبَـة، اَسْئَلُكَ في هذَا الْيَوْمِ مِنْ اَيّامِكَ الَّتي اَعْظَمْتَ حَقَّها، وَاَقْدَمْتَ سَبْقَها، وَجَعَلْتَها عِنْدَ الْمُؤْمِنينَ وَديعَةً، وَاِلَيْكَ ذَريعَةً..... 🔸زیارت امام رضا( علیه السلام) که افضل اعمال مستحب در این روز است 🌺 🌺 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
💠"دحو الأرض" در کلام حضرت رضا علیه السلام 👈روزه ۲۵ذی القعده برابر روزه شصت ماه 🌈سروران گرامی فردا روز دحو الارض است به دوستان خود خبر بدین 💕بهشت برین نصیبتان باد! @KhanevadehMontazeran
دعای توسل حرم امام رضا علیه السلام ضامن آهو علیه السلام ضامن حاجات دنیا و آخرت تون باشه الهی
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 💦سلام خدمت بانوهای جهادی عزیز😉❤️ 📢🔔هدیه ویژه دارم براتون🕹💎🎁 📌📍ان شاء الله از امروز در کانال بانوان منتظر آموزش های عنوان شده در تصویر به صورت تخصصی ارائه میشه😍 ☄ لطفاً شما هم همکاری کنید و دوستان و خانم هایی رو که میشناسید و دوستشون دارید به کانال دعوت کنید🍒 http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135 ⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد. 📌
❤️بهترین عمل مستحبی در امروز (دحوالارض ) زیارت امام رضا ع است. 🌹هرجا هستی از راه دور با خواندن صلوات خاصه امام رضاع ، حضرت را زیارت کنید @KhanevadeHMontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_شصت_و_هشتم: نزدیکی های غروب کم کم جنت آباد خلوت شد.ما هم د
بسم الله الرحمن الرحیم : برای خودم عجیب بود,ما چطور می توانستیم با یان چیز ها رو به رو شویم.من و لیلا که از دیدن زخم و خون ,دلمان ریش می شد و طاقت دیدن یک جراحت ساده را نداشتیم,چطور می توانستیم این کار ها را انجام بدهیم.بابا گاهی موقع جوشکاری و بنایی دست و پایش زخمی می شد.به خانه که می امد,لب طارمی می نششست و می گفت:ساولن و گاز بیاورید این زخم را ببندید.خیلی ناراحت می شدیم.نمی توانستیم حتی زخم را ببینیم.حالا در ما چه اتفاقی افتاده بود ,نمی دانستم.دیگر گیج شده بودم.سرم را گرفتم بالا,خدایا هر چه زودتر به این مصیبت پایان بده.این قدر به من توان بده که بتونم هر قدر ضرورت داشت بایستم,کار کنم و تحمل کنم. نمازم را که خواندم ,به سجده رفتم.انجا بود که اشک هایم ریخت.بعد از کلی گریه بلند شدم.در تاریکی و سکوت با خودم کلنجار رفتم.چشم ههایم را بستم تا خستگی ام در آید.صورت های کشته ها می رفتند و می آمدند.یک دفعه صدای زینب امد که :کجایی دختر ؟بلند شو بیا بیرون پیش ما.تنها نشین. خودم را جمع و جور کردم .رفتم بیرون کنارشان نشستم.همان موقع سینی استیل رنگ و رو رفته ای را که تویش سیب زمینی پخته بود,جلویشان گذاشتند.نان و پیاز آوردند.بسم الله گفتند و مشغول خوردن شدند.مریم خانم همان طور که سیب زمینی ها را پوست می کند,گفت:کاش دو پیازه درست می کردیم. پیرمردگفت:ای بابا دلت خوشه. آن یکی گفت:نمی شد.روغن از کجا می آوردیم.آتیش نداریم. توی آن فضای نمیه تاریک همگی با اشتها نان و پیاز و سیب زمینی لقمه می گرفتند و می خوردند.وقتی دیدند من دست به غذا نمی برم,هی اصرار کردند بخور.می گفتم:نمی تونم .ممنون. با اینکه خیلی گرسنه بودم ولی میل به غذا نداشتم.توی جمع آن ها هم احساس راحتی نمی کردم.همه شان غسال بودند و یک عمر سر و کارشان با جنازه و قبرستان بود.زینب که دید از آن همه سیب زمینی دیگر چیزی نمی ماند,گفت:برات پوست بگیرم؟ گفتم:نه.ولی می دانستم به زور هم که شده دستم می دهد.به همین خاطر,از ترس اینکه او برایم سیب زمینی پوست بگیرد,خودم سیب زمینی کوچکی برداشتم.پوست کندم و نمک زدم.با اکراه گاز زدم و نجویده قورت دادم. لقمه که پایین رفت ,احساس کردم راه گلویم باز شده و میل دارم باز هم بخورم.نان برداشتم و بقیه سیب زمینی را با ان خوردم.فکرم مشغول حرف هایی بود که زینب شب قبل گفته بود.صدای پارس سگ ها که از دور می امد,صحنه هایی را که ممکن بود امشب با آن رو بهئ رو شوم,تصور می کردم.بعد آن لقمه,هر چه اصرار کردند گفتم:نمی خورم..آن ها با ولع سیب زمینی را گاز می زدند و پیاز را هم تنگش میزدند.بعد چای درست کردند.برای من ریختند.گفتم:نمی خورم. خودشان شروع کردن به خوردن چای.با هم حرف می زدند.از خانواده هایشان می گفتند.از چیز های عجیبی که در این چند روز دیده بودند,تعریف می کردند.به نظرم رسید اینها به خاطر نوع کاری که دارند بیشتر از هر کس دیگری خودشان حرف همدیگر را می فهمند.انگار یک خانواده اند که این قدر با هم راحت و صمیمی هستند. حواسم را به حرف هایشان دادم.هر کدام از دری حرف می زدند.زینب رودباری می گفت:من خیالم راحته.دخترم رو دادم دست باباش از زیر این اتش رفتن بیرون.اگر دخترم رو نمی فرستادم ,نمی توانستم اینجا وایستم.هر صدایی می شنیدم,فکر می کردم حتما خونمون رو زدن. دختر زینب خان را می شناختم اسمش مریم بود.عادت داشت موقع درس خواندن روی پشت بام راه می رفت.و را مرتب می دیدم و دورادور سلام و علیکی با هم داشتیم. مریم خانم هم که دامادش تکاور بود و یدی صدایش می کرد.اخبار خط را از زبان اومی گفت.بعد سیگارش را نشان داد و گفت:دستش درد نکنه برام سیگار هم آورده .بهش گفتم؛دخترم و بچه هات رو بردار برو.یدی خیلی اصرار کرد من هم باهاشون برم.گفتم:نمی یام. دیگر نمی توانستم حرف های شان را بشنوم.بلند شدم و ان دور و بر ها شروع کردم به قدم زدن .کمی بعد زینب خانم هم به من پیوست.ساعت ده و نیم,یازده بود.همان طور که توی محوطه گشت می زدیم,زینب خانم مرتب خمیازه می کشید.معلوم بود خیلی خسته است. بعد از دخترش گفت.معلوم بود خیلی دخترش را دوست دارد و برای همین یکی , دو روزی که او را ندیده بود,دلتنگی اش را می کرد.راه می رفتیم و زینب خانم حرف می زد. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798