شروع دوباره ..
اهل حاجت همهی سال به کسی رو نزدند، صبر کردند همه تا شب تاسوعا شد. البته که؛ غرض از بردن حاجت به درش دیدار است، اگر عشاق به معشوق تقاضا ببرند... اصلا ما از تو بغیر از تو نداریم تمنا...
امام حسین در فرازی از خطبههای عاشورا، بعد از اتمامِ حجّت به آنها که اهل تفکر اند، بخشی از خطبه را اختصاص میدهد به کسانی که با دیده، مطلبی را باور میکنند، فرمود: آیا این عبای پیغمبر نیست؟ آیا این شمشیر،شمشیر پیامبر نیست؟ آیا این عمامه، عمامهی پیغمبر نیست؟ همه تصدیق کردند!
پس چه شد که در کربلا سنتِ «عقل مردم به چشمانشان هست» هم کار نکرد؟
پاسخ روشن است. «يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ ۗ»
آنچه میگفتند را به دل نداشتند...
البته میتوانستند داشته باشند، اما «فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَىٰ عَلَى الْهُدَىٰ»
کوردلی را بر هدایت ترجیح دادند...
حسین-علیهالسلام- که دید اینها میدانند، ولی خود را به نفهمی زدهاند، میدانند، ولی بند محکم گناه رهایشان نساخته، فرمود: «اگر به انصاف گرایش یافتید؛ سعادتمند خواهید شد. به تفکر و مشورت بنشینید تا از دستاورد خود به غم و پشیمانی گرفتار نشوید.»
و از جملهی حسین که فرمود «به تفکر و مشورت بنشینید» یاد جملهی پیامبرﷺ افتادم که فرموده بودند: «با یکی هفت قدم راه بروی از او تاثیر میگیری... حتی اگر با هم حرفی نزنید، مراقب رفیقهایت باش»
بیچاره کسی که همنشین او، صفاتِ عمرسعد را دارد و قرار است برای اینکه به قتال با حسین برود یا نرود چشمش به دهان او باشد!
بیچاره کسی که خود، عمر سعد است.
خدایا؛ « فُكَّنِي مِنْ شَدِّ وَثَاقِي» رها کن ما را از بند محکمگناه. از همنشین عمرسعدها بودن. از عمرسعد شدن...
ما را در این شدت گناهان، اسیر «يَا عُدَّتِى فِى شِدَّتِى» کن...
مارا همنشین توشههایی کن که در سختی دست میگیرند؛ همنشین عبّاسِبْنِ عَلی