474-ghafer-ar.mp3
3.15M
#ترتیل #صفحه_474 سوره مبارکه #غافر
#سوره_40
#جزء_24
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
474-ghafer-ta-1.mp3
4.09M
#صوت_تفسیر #صفحه_474 سوره مبارکه #غافر بخش اول
#سوره_40
#جزء_24
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
474-ghafer-ta-2.mp3
4.15M
#صوت_تفسیر #صفحه_474 سوره مبارکه #غافر بخش دوم
#سوره_40
#جزء_24
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
¤ #السـلامعلیڪیاابـاصـالـحالمهـدے ¤
دعای فرج
💢 پویش استغاثه جهانی
🔴 #طلب_منجی_موعود
دعا و توسل و التجا به نیت سلامتی و تعجیل فرج منجی عالم بشریت
هر شب راس ساعت 21
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#مهدےجان❤️
شوق تو به باغ لاله جان خواهدداد
عطرتو به گلهـا هیجان خواهد داد
فردا ڪه به آفاق بپیـچد نورت
تڪبیر تو ڪعبه را تڪان خواهد داد
تعجیل در ظهور و سلامتی مولا عجل الله پنج #صلوات
اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج
شبتون مهدوی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
تجوید حفظ تفسیر تدبر ( ختم نور )
شهید سید احسان حاجی حتم لو»، در روز چهارشنبه اول فروردین 1363، هجری شمسی، مصادف با هفدهم جمادی الثان
ادامه👆👆👆👇👇
د. سید و بچه های سوری قرار بود خودشان را به داخل این خانه برسانند. و تا شب همان جا بمانند و شب کار شناسایی و بررسی ها را انجام دهند. وقتی آنها برای شناسایی به آنجا رفته بودند خانه دشناسایی می شود و با خمپاره به آن خانه را مورد هدف قرار می دهند که باعث به شهادت رسیدن آنها می شود.
دلم که می گیرد سر مزار احسان می روم و برایش گل می برم. گل رز و مریم یا اگر باشد گل نرگس که خیلی دوست داشت. قرار بود وقتی بچه ما به دنیا آمد برایم یک دسته گل بزرگ رز و مریم بیاورد. بی معرفتی کرد به جایش من هر هفته گل می برم.
لحظه ای که نبودنش را بیشتر از همیشه احساس کردم، لحظه به دنیا آمدن سید محمد طه بود. سید طه درست وقت اذان مغرب به دنیا آمد. در بیمارستان اذان با صدای بلند پخش می شد. صدای بچه با صدای گریه بچه ادغام شد. آن لحظه سخت ترین لحظه عمرم بود و با تمام وجود دوست داشتم احسانم کنارم بود. سید طه یازدهم مرداد 1394، به دنیا آمد، آن موقع تقریبا شش ماه از شهادت احسان می گذشت. تا یک هفته مثل افسرده ها بودم. یک دفعه بی هوا، ساعت دو سه نصف شب بلند بلند گریه می کردم. کم کم انگار خدا خودش دلم را آرام کرد.
یکی دوماه قبل از شهادت احسان خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم جایی نشسته ام و دوست و آشنا می آیند و به روی شانه های من دست می کشند و آن را می بوسند. از کنارشان خجالت می کشیدم و می گفتم: «تو رو به خدا این طوری نکنید. من خجالت می کشم. چرا هی شونه های مرا می بوسید؟» در همان خواب یک نفر جوابم را داد و گفت: «پیغمبر و حضرت فاطمه روی شونه های تو دست گذاشته اند.»
در همان حال حس کردم دو تا دست شانه های مرا بالا کشیدند تا بایستم. خواب زیاد می دیدم، ولی برای کسی تعریف نمی کردم. اما این چون خاص بود احساس کردم تعبیر داردو برای احسان تعریفش کردم و از او خواستم تعبیرش را از یکی از علما بپرسد. احسان گفت: «خانمی، این تعبیرش خیلی قشنگ معلومه. شما داری زیر سایه اهل بیت زندگی می کنی، دستشون روی شونه های توئه.» باور کنید از این تعبیر یک دفعه دلم لرزید. هنوز هم که به آن خواب و تعبیری که احسان برایم گفت فکر می کنم، دلم می لرزد.
احساس می کنم خدا از همان چند وقت قبل از شهادت احسان، کم کم دست عنایتش را روی شانه هایم گذاشت و بعد احسان را از من گرفت تا بدون تکیه گاه نباشم. این را باور دارم که خدا وقتی می خواهد آدم را یک پله بالاتر ببرد، او را با سختی روبه رو می کند. احسانم، بعد از شهادت تو، دید من درباره خیلی چیزها عوض شده و بهتر بگویم یقینم کامل تر شده است، به خصوص درباره مرگ و از این دنیا رفتن. قبل از شهادت تو، زندگی دوباره بعد از مرگ را نمیفهمیدم و درکی از آن نداشتم، اما حالا با تمام وجود حسش می کنم. به عکسی که در آخرین لحظه وداع با تو در مراسم خاکسپاری گرفته اند نگاه می کنم. چقدر راحت و آرام خوابیده این انگار راحت تر و آرام تر از این دنیا، زندگی جدیدی را شروع کرده شهادت مبارکت باشد!