پلی لیستمو که گوش میدم خودمم سردرگم میشم؛ نمیدونم عاشقم یا شکست عشقی خوردم، نمیدونم اون که رفته برام مهم نیس یا هنوز درگیر خاطراتشم!
لحظههایی تو زندگی هست که هیچکس ازش خبر نداره، حتی امن ترین ادمهای زندگیت، لحظههایی که نه میشه ازش گفت، نه نوشت و نه فراموش کرد.
باید از بچگی بهمون یاد میدادن که علاوه بر اینکه نباید بد بود؛ نباید زیادی هم خوب بود.
بعد از کلی تلاش بهش گفتم؛
زندگی خوبی داشته باشی، من دیگه خسته شدم از بس تلاش کردم که قسمتی از زندگیت باشم و نشد.
امیدی به بهبود یافتن این وضعیت ندارم حتی توقعی ندارم تا همه چیز مثل سابق شود.
من فقط میخواهم کمی، فقط کمی حال و احوالم از این وخامت عبور کند.
یعنی ساده تر اگه بخواهم بگویم من دیگر احساس میکنم تحمل این اوضاع ادامه دادنی نیست.
باور کن، هیچ کجای زندگی من اثری از حالِ خوب و خنده های بی پایان نیست.
اگر هم میبینی مرا، که پر از هیچ شده ام چون دیگر توان مقابله ندارم و اگر نه اینجا هیچ چیز به خوبی که خیال میکنی نیست.
همه چیز زجر اور است.
همه چیز.