خیلی از ادمای گذشتت، یه ورژن از تورو میشناسن که حتی دیگه وجود نداره، رشد کردن خیلی قشنگه.
دلتنگی مثل نفس کشیدن زیر پتو میمونه، اولش باهاش کنار میای و سخت نیست ولی هرچقدر که میگذره نفست سنگین تر میشه و حس خفگیت بیشتر.
ما فقط سعی میکنیم همچیو منطقی جلوه بدیم که راحت تر بگذره،وگرنه از یه جایی ب بعد هیچ چیزی منطقی نیست.
توفکر میکنی من خیلی حالم خوبه!؟
میدونی چقدر هرروز مودم عوض میشه!؟
تومیدونی تا میام لبخند بزنم یکی با تبر میزنه
تو کمرم!؟میدونستی من چقدرباخودم درگیرم!؟
شبا فقط با فکراینکه فردا قرارچی بشه قرار چطوری بگذره،چطورباید با این ادما کنار بیام چطور باید تظاهر به خوب بودن کنم اصلا از
پسش برمیام میگذره،بدتراز همه یهروزایی به خودم نگاه میکنم ودلم واسه اینهمه تنهایی میسوزه.اگه هنوزم فکر میکنی من حالم خوبه
بیا جای من زندگی کن.
من به تو فکر میکنم؛مثل مسافر به راه،مثل تاریکی به صبح و مثل واژه به شعر،به تو فکرمیکنم مثل خسته به خواب،مثل تشنه به اب،مثل زندانی به زندگی.
من به تو فکر میکنم مثل برهنگی به لمس،مثل اسمون به ستاره و ستاره به شب
و اما من به تو فکر میکنم.
نمیدونم چیشد که انقدر بیحوصله شدم، تموم تلاشمو میکنم که نه کسی بهم پیام بده و نه زنگ بزنه و نه حالمو بپرسه، نه اینکه تو تنهاییم خوشحال باشم، نه! فقط این تنهایی رو به تنهایی توی جمع ترجیح میدم.
حرف بزنید؛ از ناراحتیاتون، انتظاراتتون، نگرانی هاتون، خصوصیاتتون، علایقتون، توقع هاتون، خواسته هاتون، رفتارایی که ازارتون میده، دغدغه هاتون
کسی توانایی خوندن ذهن شمارو نداره.