من به تو فکر میکنم؛مثل مسافر به راه،مثل تاریکی به صبح و مثل واژه به شعر،به تو فکرمیکنم مثل خسته به خواب،مثل تشنه به اب،مثل زندانی به زندگی.
من به تو فکر میکنم مثل برهنگی به لمس،مثل اسمون به ستاره و ستاره به شب
و اما من به تو فکر میکنم.
نمیدونم چیشد که انقدر بیحوصله شدم، تموم تلاشمو میکنم که نه کسی بهم پیام بده و نه زنگ بزنه و نه حالمو بپرسه، نه اینکه تو تنهاییم خوشحال باشم، نه! فقط این تنهایی رو به تنهایی توی جمع ترجیح میدم.
حرف بزنید؛ از ناراحتیاتون، انتظاراتتون، نگرانی هاتون، خصوصیاتتون، علایقتون، توقع هاتون، خواسته هاتون، رفتارایی که ازارتون میده، دغدغه هاتون
کسی توانایی خوندن ذهن شمارو نداره.
میگم خوبم چون حوصله بحث ندارم.
میگم خوبم چون اونقدر نزدیک نیستی که توضیح بیشتری بدم.
میگم خوبم چون اگه واقعیت و بدونی کاری از دستت بر نمیاد.
میگم خوبم چون اگه بگم نیستم و بپرسی چرا جوابی براش ندارم.
میگم خوبم چون ادمی که نخواد حرف بزنه بهونشو پیدا میکنه یکیم مثل تو باور میکنه و میگه؛خب دیگه چخبر!؟
من بابت کوچکترین حرفم ازت عذرخواهی میکردم و تو بابت بزرگترین کارت به خودت حق میدادی.
امروز یه جملهای خوندم که خیلی حقیقت بود و تکونم داد، نوشته بود؛
بعضی وقتا راه حلش فقط یه زنگه، یه جملهی خوب گفتنه، یه قرار یه ساعتهس، یه ذره پا رو غرور گذاشتنه، ولی آدما ترجیح میدن گند بزنن تو هرچی بوده و مفت ببازن طرفو.
گاهی وقتا خوبه برای حفظ ادمی که یه عمر کنارت بوده و دوریش برات سخته بری جلو و سعیتو بکنی. گاهی وقتا خوبه با یه حرکت ساده مانع یه عمر حال بد و دلتنگی کشیدن بشی.