من هیچوقت نمیخواستم ازت دور بشم، من ادم رفتن نبودم اصن من کجا و دل کندن از تو کجا!؟ ولی خب تو هیچوقت بهم نگفتی نرو بمون، رفتارات و بیاهمیت بودنت نسبت به منی که از خودمم بیشتر دوستت داشتم برام سخت بود و نبودم رو ترجیح دادم.
سالها بعد دربارهام اینگونه خواهند نوشت؛
"او خسته بود، خسته به حد مرگ. همهچیز برای او بیمعنی و پوچ شده بود."
خسته شدم ازین همه شب ازین همه روز
از این همه درست میشه نترس گفتن به خودم
که میدونم دروغِ و دیگه هیچی هیچوقت درست نمیشه!