صدای خندهاش هنوز تو گوشمه
صداییی که صدام میکرد
نفساش
گرمای دهنش که دستامو ها میکرد سردم نشه
الان گوشه گوشه دستام نفساش قایم شدن
عکس چشماش تو چشمامه
صداهاش توی دونه دونه سلول های مغزمه
خودش نیست ها ، اما هست(:
مجبورم که درستش کنم ، من همیشه مجبور بودم ، مجبور به صبر ، تحمل ، سکوت ، قسمت سخت ترش اونجاس که مجبورم خودمو نگه دارم با تمام سنگینی که رو دوتا کتفمه ، تا یه وقت این زانوها خم نشه ، بگن عه!؟ دیدی چه زود جا زد! دیدی نخواست!؟ولی من خواستم ، به خدا که دارم تمام زورمو میزنم که زانوهام خم نشه ، ولی توانی دیگه نمونده ، صبری نمونده ، به قول آریانفر؛
من مجبور بودم چون راهی نبود که بخوام ازش برم . یه راه نبود و یه چاه ، دوتا چاه بود.
برایِ تو چه بگویم!؟
بگویم زخمم آنقدر عمیق شده که میتوان در ان درختی کاشت!؟
بگویم غمگینم و مرگ کاری نمیکند!؟