جدیدا تنها راهی که دارم سکوت کردنمه ، نه میتونم از چیزایی که تو ذهنمه حرفی بزنم ، نه از اتفاقایی که پشت هم داره میوفته
فوت عزیزم
رفتن یه بیمعرفت
بحث با رفیق
همه چی درهم شده ، هیچی رو اصول خودش پیش نمیره و داره بهم بیش از اندازه فشار میارن ، از چیزی که تو ذهنمه میترسم ، دست به کاری بزنم که نباید . . .
امروز نشستم جلو اینه به خودم نگاه کردم
نگاه
نگاه
نگاه
و تنها کاری که میتونسم بکنم سکوت بود ، چیزی برای گفتن نداشم ، چی به خودم میگفتم!
یه ادم خسته و پر از حس ناتوانی فقط میدیدم
به خودم امید میدادم!؟ میگفتم درست میشه! تا کی دروغ بگم به خودم!؟ تا کی سر خودمو شیره بمالم!؟ تا کی!؟