🌀شخصیت بچهها را چه چیزی تشکیل میدهد؟
💠 بچهها چیزی نمیشوند غیر از نتیجه رفتارهای مادرانشان ....
آنچه نور چشمان مادر باشد
برای بچهها مهم خواهد بود ...
✅میزان عواطف و احساسات
و یا احیاناً غم و ناراحتی که مادر
در امور مختلف ابراز میکند
علاقهمندیهای آینده کودکان را خواهد ساخت ...
📍زندگی بچهها براساس شخصیتی شکل میگیرد
که در کودکی بنا نهاده شده ...
#تربیت_فرزند
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
39.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه بازی ساده در عین حال مفید برای تقویت دو نیمکره مغز 👌🧠😎
#بازی
#بازی_ساختنی
#تقویت_دو_نیمکره_مغز
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#برشی_از_یک_کتاب
♦️روش تربیتی "بهترین دوست"
✍🏻والدین صرفا گمان میکنند از وجود فرزندان خود لذت میبرند و آنچه بیش از همه به نفع آنهاست، برایشان انجام میدهند. آنها عاشق این هستند که اوقاتی را با فرزندانشان سپری کنند و لحظههای نادری که با آنها ارتباط نزدیک برقرار میکنند، برایشان فوقالعاده ارزشمند است. این نزدیکی، بهویژه در سنین کودکی، تا حدود زیادی جذاب است. زیرا بعدها این لحظهها بهصورت نامنظم و گذرا درمیآیند. همه ما به دنبال لحظههای سرشار از محبت و حتی دوستی با فرزندانمان هستیم اما این شیوه تربیتی چه تأثیری بر خانواده میگذارد؟ پاسخ این است که وقتی این شیوه زیاد اعمال شود تلاش والدین را برای تعیین جایگاه افراد خانواده خنثی میکند؛ زیرا دیگر از مسند اقتدار برخوردار نیستند. وقتی والدین همواره در پی آناند که نیازهای عاطفی فرزندانشان را تأمین کنند، دیگر کودکان برای ثبات و راهنمایی به والدین خود
نگاه نمیکنند. وقتی از این زاویه به روش تربیتی «بهترین دوست» نگاه میکنیم، مضر بودن آن را درمییابیم.
📚 برگرفته از کتاب تربیت بدون فریاد
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
#معرفی_کتاب
«خاطرات خدا»
♦️مجموعه ای از متن های حکایت وار است که عطر خدا را در جان کودک می افشاند.
خدایی که پیامبران به ما معرفی کرده اند، خدایی است که ما را می بیند و در لحظه لحظه ی زندگی ما حضور دارد.او نسبت به هیچ کار ما بی تفاوت نیست و هیچ کدام از رفتارهای ما از نظر مهر یا قهر او دور نمی ماند.
کتاب(خاطرات خدا) با چنین دریافتی نوشته شده و حضور خدا را در سبک زندگی اسلامی به تصویر کشیده است.این کتاب، مجموعه ای از متن های حکایت وار است که عطر خدا را در جان مخاطب می افشاند و نزدیک بودن او را در زندگی روزمره نشان می دهد.
این کتاب برای گروه سنی 6 تا 12 سال مناسب میباشد.
(خاطرات خدا)نوشته ی«حجة الاسلام حیدری ابهری» است که با تصویرگری سرکار خانم «مهشید رجایی» زینت یافته است.
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
🌺 به نام خدای قصه های قشنگ 🌺
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود...
یه روز آفتابی، بچه ها برای بازی کردن به حیاط خوه اومده بودن. مریم خیلی خوشحال بود. چون همیشه منتظر می موند تا عصر بشه و بچه هایی که همسایه ی خونه ی اونا بودن به حیاط بیایند و با همدیگه بازی کنند.
مریم، توپ قرمزی که پدرش تازه برایش خریده بود، آورده بود و با بچه ها بازی می کرد.🏀
وسط بازی بود که یه دفعه چشمش افتاد به بی بی خانم. بی بی خانم، همسایه ی اونا بود. یع خانم پیر و خیلی مهربان که همیشه به مریم و بچه های دیگر، کشمشای خوشمزه می داد. گاهی هم در حیاط می نشست و برای بچه ها قصه های قشنگی می گفت. مریم دید که بی بی خانم به زحمت کیسه های خریدی که در دست داره، به طرف خانه می آورد.😢
طفلک بی بی خانم! با یک دست عصایش را گرفته بود و با دست دیگر چند کیسه نایلونی! یه دفعه یکی از کیسه ها از دست بی بی خانم افتاد و سیب هایی که در اون بود، روی زمین قِل خوردند، هرکدام به سویی رفتن.🍎🍏🍎🍏🍎🍏
مریم که این رو دید، بازی رو رها کرد، به طرف بی بی خانم دوید، کیسه را از روی زمین برداشت و سیب ها را جمع کرد و در اون ریخت. بعد کنار بی بی خانم آمد، یک کیسه ی دیگر هم که پر از پرتقال بود از او گرفت و گفت: «بی بی خانم، من براتون میارم!»🍊🍊🍊
بی بی خانم با مهربانی پرسید: «آخه زحمتت می شه مریم جون!»
مریم جواب داد: «نه... چه زحمتی؟ میارمشون!»
بی بی خانم درحالی که عصایش را به دست گرفته بود، به سمت خونه ی خود رفت. مریم هم دنبالش رفت. کیسه ی سیب و پرتقال را به خانه ی بی بی خانم برد.😊
همین که می خواست برود، بی بی خانم دستی به سر مریم کشید و صورتش را بوسید و گفت: «خدا عوضت بده دخترم!»
مریم لبخندی زد و بعد از خداحافظی با بی بی خانم به حیاط رفت تا با بچه ها بازی کند.
شب شده بود. مریم که خیلی خسته بود، می خواست بخوابه، رفت تا به پدر و مادرش شب بخیر بگوید. یه دفعه یاد حرف بی بی خانم افتاد، رو به مادرش کرد و پرسید: «مامان، خدا عوضت بده یعنی چه؟»
مادر: «یعنی انشاله پاداش کار خوبی که کردی، خدا بهت بده»
مریم: «من»
مادر خندید و گفت: «پس کی؟»
مریم:«آخر من کاری نکردم، بی بی خانم نمی تونست همه ی خریداشو ببره تو خونه اش، خب منم کمکش کردم، این که کار مهمی نیست!»
پدر مریم خندید و گفت:«چرا مهم نیست دخترم! خیلی هم مهمه! برای خدای مهربون هرکار کوچیکی که خوب باشه و باعث خوشحالی و رضایت بنده هاش بشه مهمه.»😊
مریم:«حتی اگه آوردن یه کیسه ی پرتقال و یه کیسه ی سیب واسه بی بی خانم باشه؟»
مادر: «بله، تو به بی بی خانم کمک کردی، این یعنی یک کار خوب!
مطمئن باش خدای بزرگ همه ی کارهای ما را می بینه و ازت راضیه که هم به بی بی خانم کمک کردی هم با مهربونی ات دلشو شاد کردی.»
مریم که از شنیدن حرف های پدر و مادرش خیلی خوشحال شده بود، پدر و مادرش را بوسید و به اتاقش رفت تا بخوابه😴
آن شب مریم از هر شب راحت تر و آسوده تر خوابید.، چون می دونست خدای بزرگ و مهربان از او راضی است.😍
#قصه_شب
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝