البته آخر شب تمام این کارها رو اسم برد و کلی منت سرمون گذاشت😅
اما خوشحالم که بزرگ شده، خوشحالم که داره درست بزرگ میشه...
اگه دستاورد این مریضی همین درک از بزرگ شدن پسرم باشه، راضیم😊
الهی شکر بابت تک تک نعمتهاش🤲🏻
✍مامانِ اسفند ماهی😉
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
مامان خانمی و بابایی مهربون
اگه کارگاه اول رو از دست دادی و آنلاین نبودی، هنوز فرصت هست.
درسته الان دیگه مبلغ ودیعه برنمیگرده چون جلسهی اول رو آنلاین نبودین، اما بازم یه جورایی رایگان حساب میشه، چه طوری؟👇
🎯دو جلسه کاربردی و مفید کارگاهی
🎯یه گروه با پشتیبانی
🎯جواب سوالات توسط استاد کارگاه
انصافا ارائهی این خدمات با این قیمت، رایگان حساب نمیشه؟ 🤷♀
من جای شما باشم اصلا تعلل نمیکنم😉
با هزینه یکی دو وعده کیک و آبمیوهی بچهها، مطالبی رو یاد میگیرم که بتونم باهاشون درست ارتباط برقرار کنم☺️
برای ثبت نام در کارگاه برو رو خط ادمین جان👇
@kidiyo_admin
تولیت آستان قدس.mp3
11.58M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟣 ماجرای شنیدنی اقدامات سید ابراهیم رئیسی در آستان قدس رضوی
🟡 سید ابراهیم رئیسی دائم به مناطق محروم و حاشیه شهر مشهد سر میزد و به اوضاع فقرا رسیدگی میکرد 🥺
#شهید_جمهور_رئیسی
#قسمت_هشتم
🔹قصه قهرمان ها🔸
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
امروز به نیابت از شهید
دکتر مسعود علیمحمدی
به امام حسین علیهالسلام سلام میکنیم و ثواب مادرانههای امروزمان را به این شهید عزیز هدیه میکنیم.
#دوپینگ_مادرانه
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
سلاااامممم از پنجاهمین روز از پاییز هزار رنگ🍁🍂🍁🍁
اصلا چیه این پاییز...
همش با آدم خاطره بازی میکنه😇
یکی از دوست داشتنیترین خاطرات من از پاییز، وقتایی بود که بعد از ظهری بودم و وقتی از مدرسه میرسیدم خونه، همیشه یه قابلمه روی چراغ علاءالدین بود.
گاهی توش شلغم بود
گاهی لبو
و گاهی هم هویج
و من عاشق اون لحظهای بودم که اون بخارِ خوشبو به صورت یخ زدهام میخورد...😊
یه لحظههایی رو دیگه هیچ جوره نمیشه تجربه کرد.😔
مثل لحظهی کودکی هر بچه برای پدر و مادر...
یادمه یه بار وقتی هنوز محمدحسین به دنیا نیومده بود، با علیرضا و یه توپ رفته بودیم پارک
عاشق این بود که یه توپ رو به قول فوتبالیستها بکاره روی زمین، بره عقب و بعد با شتاب بیاد و توپ رو محکم شوت کنه⚽️
یه بار قبل از شوت کردنِ علیرضا، یه پسر بچه با سرعت اومد و توپ رو شوت کرد.
علیرضا بعد از اینکه از بُهت دراومد، با شدت شروع به گریه کرد.
هر چی بهش میگفتم اشکال نداره، بیا دوباره شوت کن و... فایدهای نداشت و گریهش آروم نشد.
بالاخره با وعده خوراکی و تاب بازی ساکت شد و برگشتیم خونه.😮💨
این ماجرا تقریبا فراموشم شده بود تا چند وقت قبل که شبیه این اتفاق برای محمدحسین افتاد.
اما اینبار من مامان پروین چهار پنج سال قبل نبودم و مجهز بودم به سلاح آگاهی...
پس بهش نگفتم: گریه نکن
نگفتم: عیبی نداره
نگفتم: دوستت بود
در حالی که بغلش کرده بودم، فقط گفتم: حق داری مامان جان ناراحت باشی، منم جای شما بودم ناراحت میشدم.
بهتر بود اون پسر بچه ازت اجازه بگیره و بعد به توپت شوت بزنه😊
و خیلی زودتر از اون چیزی که باید گریهاش تموم شد و قطعا حالش خوب بود از درک شدن😊