این ماجرا تقریبا فراموشم شده بود تا چند وقت قبل که شبیه این اتفاق برای محمدحسین افتاد.
اما اینبار من مامان پروین چهار پنج سال قبل نبودم و مجهز بودم به سلاح آگاهی...
پس بهش نگفتم: گریه نکن
نگفتم: عیبی نداره
نگفتم: دوستت بود
در حالی که بغلش کرده بودم، فقط گفتم: حق داری مامان جان ناراحت باشی، منم جای شما بودم ناراحت میشدم.
بهتر بود اون پسر بچه ازت اجازه بگیره و بعد به توپت شوت بزنه😊
و خیلی زودتر از اون چیزی که باید گریهاش تموم شد و قطعا حالش خوب بود از درک شدن😊
شبیه این ماجرا با چالشهای متفاوت برای هممون اتفاق افتاده و اتفاق میافته...
اما اون چیزی که مثل یه آچار فرانسه همه جا میتونه به کمکمون بیاد، فهمیدن زبون کودکه
و خبر عاااالی اینکه قراره توی کارگاهی که امروز جلسهی دومشه، ارتباط با کودک یا همین زبان کودک رو یاد بگیریم...
اگه دلیل رفتارای کوچولوت رو نمیدونی، یادت نره بری پیوی ادمین جان😉
شناسه ادمین:
@kidiyo_admin
✍مامانِ اسفند ماهی😉
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
اگر به دنبال پرورش کودکی هوشمند و خلاق هستید این کارگاه برای شماست: 🟣 کارگاه ارتباط موثر با
دوستان گلم کمتر از یک ساعت دیگه به شروع جلسه دوم از کارگاه «ارتباط موثر با کودک» باقی مونده
اگه هنوز ثبت نام نکردی، دست بجنبون که وقت کمه😊
@kidiyo_admin
انتخابات ریاست جمهوری.mp3
13.28M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟣 خاطره هایی شنیدنی از زبان آقای ظهریبان در مورد شهید رئیسی
🟡 رقبای آقای رئیسی برای اینکه ایشون رأی نیاره، تهمت میزدن و میگفتن: اون آدم های بی گناه رو کشته😱😱😱
#شهید_جمهور_رئیسی
#قسمت_نهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
امروز به نیابت از شهید
سید احمد پلارک
به امام حسین علیهالسلام سلام میکنیم و ثواب مادرانههای امروزمان را به این شهید عزیز هدیه میکنیم.
#دوپینگ_مادرانه
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
سلام سلام سلام
خوبین؟
چه خبر از روزگار؟
راستی شماها بلدین یه کاری کنین که بهتون خوش بگذره؟
به قول استاد خدابندهلوی عزیز توی کارگاه دیروز، بلدین غم رو تبدیل به رنج نکنین؟
ایشون دیروز توی جلسهی دوم کارگاه «ارتباط موثر» گفتن: بی پولی غم هست، اما یه مامان باید بلد باشه غمِ بی پولی تبدیل نشه به رنجِ بیپولی...
یادمه وقتی بچه بودم و بی دلیل شروع به گریه می کردم، مامانم میرفت پشت پنجره و حیاط رو نگاه میکرد و هر دفعه یه چیزی تعریف میکرد...
یه بار میگفت: این گربه روی دیوار، میخواد غذا ببره برای بچههاش، من دیدم سه تا بچه داره، ببین چه جوری داره اینجا رو نگاه میکنه، حتما فکر کرده اینجا غذاست و ...
و منی که گریه یادم رفته بود، با کنجکاوی میرفتم کنارش و مامانم هنرمندانه همینجوری صحبتاش رو ادامه میداد...😅
یا یه بار میگفت اون گنجشک روی درخت...
اون هواپیمای توی آسمون...
و مامان من مثل همهی مامانای نسل من، با توجه به فطرتش مادری میکرد و هدایت ذهنی رو بدون یاد گرفتن از کلاس یا مشاور یا کارگاهی، انجام می داد😊
گفتم هدایت ذهنی
تا حالا توی صحبتامون و پاسخ به سوالات مخاطبین عزیز، خیلی خیلی از واژهی هدایت ذهنی استفاده کردم
امروز میخوام با هم راجع به همین موضوع صحبت کنیم.😊