31.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰اهل بیت و کودکان
قسمت دوم
"حجت الاسلام محمدحسین عباسی"
#تربیت_فرزند
#کلیپ
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
🌀نوزاد انسان بخشی از دوران تکاملیش رو در خارج رحم میگذرونه و تا دو سالگی طول میکشه.
در این دو سال مادر و کودک یکی هستن. مادر سرش درد بگیره کودک سرش ذق ذق میکنه، یعنی نه تنها ارتباط معنوی و عاطفی دارند حتی ارتباط فیزیولوژیکی هم دارند.
وقتی که نوزاد را جدا میکنیم بعد میگیم بگذار گریه کنه و بغلی نشه این. کودک دچار فقدان مادری میشه. فقدان مادر، یعنی من حامی ندارم من کسی رو ندارم من خودم باید متکفل همه امور خودم باشم. بعد ها ما به این افراد میگیم درونگرا، اصلا ریشه اوتیسم در همین جدایی نابه جاست.
#تربیت_فرزند
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
❗️❗️والدین دلسوز و مهربان
❓❓آیا میدانید...🧐
#آیا_میدانید
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀آموزش اعداد به کودکان با بازی
🔻 كودكان از پيش دبستاني به بعد می بایست رفته رفته مفهوم اعداد را درک کنند نه اینکه فقط به صورت طوطی وار و از حفظ بشمرند.
🔻 با این فعالیتها به کودکان پیش دبستانی و مقاطع اول و دوم دبستان كمك كنيد تا درك صحيحي از مفهوم اعداد داشته باشند.
#بازی
#بازی_ساختنی
#تقویت_دقت_و_تمرکز
#تقویت_هوش_ریاضی
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
هدایت شده از کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
سلام به مامانهایی که تمام دغدغهشون تربیت فرزندانشونه😍❤️
ما تصمیم گرفتیم که براتون یه گروه ایجاد کنیم که اونجا بیشتر با هم تعامل داشته باشیم😊
براتون برنامه های شاد و جذابی در نظر گرفتیم😍
تو گروه شما میتونید با مامانهای دیگه تجربیات خودتونو به اشتراک بذارید😍 از نقاط ضعف و نقاط قوتتون در تربیت فرزندتون بگید🤩 و کلی برنامه جذاب و اتفاقای قشنگ براتون داریم🥰
برای وارد شدن به گروه کی مام(تجربیات مادران کیدیویی) یک ویس ازخودتون برای ادمین گروه
👇👇👇👇👇
@foadi98
بفرستید. 🥰
💕به نام خدای آفریننده بچهها💕
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود😊
خدا بود و خدا بود و خدا بود😊
توی یه جنگل بزرگ و زیبا که یه عالمه درخت سرسبز داشت، کلی حیوون زندگی می کردن. خرگوش باهوش🐰، روباه ناقلا🦊، سنجاب مهربون🐿، شیر شجاع🦁، آهوی زرنگ🦌، زرافه بلا🦒، فیل قوی🐘...
یه مامان سنجاب و بابا سنجاب هم بودن که چهار تا بچه داشتن...
سه تا پسر به اسمای دم سیاه، دم خاکستری، دم قهوه ای و یه دختر به اسم دم سفید😌
بابا سنجابه هر روز صبح زود میرفت سرکار و مامان سنجابه با بچه ها کلی کار میکردن
یا توی خونه بودن و بازی میکردن
یا میرفتن گردش و خرید
اگه تابستون نبود که بچه ها میرفتن مدرسه.
یکی از روزهای قشنگ تابستون، صبح مامان سنجاب مثل همیشه زودتر از بقیع بیدار شد.
از بیرون صدای گنجشک ها میاومد. مامان سنجابه یه نفس عمیق کشید و بوی گلای محمدی رو حس کرد🌸🌸🌸
صبحانه رو برای بابا سنجاب آماده کرد و بابا سنجابه رو بیدار کرد.
و بعد از اینکه بابا سنجاب رو بدرقه کرد، ناهار رو آماده کرد و یه کم خونه رو مرتب کرد.
بچه سنجاب ها هم یکی یکی بیدار شدن.🥰
قانون خونه سنجاب ها این بود که هر کسی که بیدار میشه اول با لبخند سلام کنه و صبح به خیر بگه.😊 بعد تختش رو مرتب کنه و بعد دستشویی بره.😌
وقتی هم که بچه سنجاب ها از دستشویی می اومدن، مامان سنجابه حوله هر سنجابی رو بهش میداد و صورت ماهش رو میبوسید.🤗
هر روز صبح بچه سنجابها با هم و با کمک مامان سنجابه میز صبحانه رو میچیدن و با خنده و شادی صبحانه میخوردن...🍳🥚🧇🥞🍞🧈
بعد از صبحانه هم با کمک هم وسایل صبحانه رو جمع می کردن و مشغول بازی میشدن...🙂
اون روز صبح بچه سنجابها میخواستن پارکینگ بازی کنن.🚌🚙🚕🚗🚎
اول با خونه سازی پارکینگ ساختن و بعد دم سفید شد مسئول پارکینگ. بقیه هم ماشینای قرمز و آبی و سبز و سفید و زرد رو می آوردن تو پارکینگ و پارک میکردن و دم سفید بهشون یه برگه میداد.
یه کم از بازی بچه سنجابها گذشته بود که یه دفعه صدای داد دم سیاه بلند شد. دم سیاه با دم قهوه ای سر یه ماشین دعواشون شده بود.😣
مامان سنجابه اولش از آشپزخونه بیرون نیومد اما وقتی دید که صدای دعوا بلندتر شده و دم سیاه دم قهوه ای رو هُل داد اومد پیش بچه ها.
آروم دست دم سیاه رو گرفت و گفت دست برای هُل دادن نیست. شما نمیتونی با دستت به برادرت صدمه بزنی... 😐
دم سیاه با صدای بلند داشت توضیح میداد که مامان سنجابه گفت من اینجوری متوجه نمیشم چی میگی، لطفا آروم صحبت کن...
دم سفید گفت داداش همون جوری که مامان یادمون داده گلت رو بو کن و شمعت رو فوت کن...😤🙄
دم سیاه اولش نمیخواستم انجام بده اما چون میدونست تا آروم صحبت نکنه مامان سنجابه به حرفش گوش نمیده، چند تا نفس عمیق کشید و آروم برای مامان سنجابه گفت که دم قهوه ای بدون اجازه ماشینش رو برداشته.😒
حالا مامان سنجابه از دم قهوه ای خواست که توضیح بده.
دم قهوه ای یه کم ساکت موند و بعد گفت بله من بدون اجازه ماشین دم سیاه رو برداشتم...اما فقط میخواستم ببرمش پارکینگ...😞
مامان به دم قهوه ای گفت اگه از داداشت اجازه میگرفتی حتما بهت اجازه میداد، درسته دم سیاه؟ دم سیاه که خیلی دم قهوه ای رو دوست داشت، گفت بله مامان. الان هم بهش اجازه میدم که با ماشینم بازی کنه. من کار اشتباهی کردم که دم قهوه ای رو هل دادم...😔
مامان هر چهار تا بچه سنجاب رو بوسید و رفت توی آشپزخونه و بچه سنجابها بازم مشغول بازی شدن...
#قصه_شب
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝