eitaa logo
کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
22.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
32 فایل
✍🏻اینجا قراره تکنیک های مؤثر فرزندپروری رو مرور کنیم و آنچه والدین برای روزمره ای شاد لازم دارن رو بهشون پیشنهاد بدیم😊 #نکات_تربیتی #تجربه_های_والدین #قصه ⛔استفاده از محتوا فقط با ذکر لینک مجاز است 🆔ادمین @Kidiyo_admin تبلیغات: @ResponseTeam
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️❗️والدین دلسوز و مهربان ❓❓آیا می‌دانید...🧐 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
17.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 اسباب بازی پسران باید اینجوری باشه! " حجت الاسلام دوست محمدی " ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح بخیر.🌸 کاردستی که در کانال آموزش دادین. بچه ها دوست داشتند. ممنون از مطالب آموزشی خوب کانال کیدو. ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاشی جوجه کوچولو 😍🐣.. ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
🔹 اگه شما از اون دسته والدینی هستید که همه کارهای فرزند نوجوانتون رو به عهده می‌گیرید تا به درس و تحصیلش برسه، باید بدونید راه درستی رو انتخاب نکردید. چون هم دارید حس مسئولیت‌پذیری رو در اون‌ها کاهش می‌دید و هم نمی‌گذارید فرزندتون رشد چند جانبه رو تجربه کنه. یعنی دارید او رو تک‌بعدی پرورش می‌دید. 🔸️ چنین فرزندانی در سال‌های بعد معمولا در روابط‌شون با دیگران دچار مشکلاتی هستند چون معمولا از دیگران توقعات بی‌جایی دارند. 🔹️ نوجوون‌ها باید بتونن هم خودشون کارهای شخصی‌شون رو انجام بدن و هم زمینه رشد و ارتقای توانمندی و جایگاه اجتماعی خودشون رو از طریق تحصیل و مطالعه پدید بیارن تا فرایند رشد و توانمند شدن‌شون به درستی طی بشه. ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
سه ✍🏻برای نوجوان خود وقت بگذارید؛ مثلاً با او فیلم ببینید و بعد در مورد آن با هم صحبت کنید. ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️به نام خدای قصه های قشنگ❤️ یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود😊 خرگوش کوچکی در چمنزاری بود که در لانه خرگوش ها که در دل زمین بود، زندگی نمی کرد😳 خرگوش کوچولو می گفت: «من این لانه ها را دوست ندارم. منظره زیبایی برایتماشا ندارند.»   وقتی شب میشد، همه خرگوش ها به سوی لانه هایشان می رفتند و می خوابیدند، اما خرگوش کوچولو زیر مهتاب تنها می ماند. او می گفت: «من خانه ای می خواهم که منظره ای برای تماشا داشته باشد. البته اگر خانه ای گرم و راحت هم باشد، بهتر است. حتما برای به دست آوردن چنین خانه ای تلاش خواهم کرد.»😊 یک روز خرگوش کوچولو به دور و بر خودش نگاهی انداخت، اما خانه ای که می خواست به چشمش نخورد. بعد از دوستانش خواست که او را یاری کنند. ابتدا از زاغچه ای کمک خواست، زاغچه به همه پرندگان و جانوران خبر داد.🐧 موش قهوه ای رنگ، اولین دوستی بود که برای دیدن خرگوش کوچولو آمد. موش گفت: «من برای تو خانه ای پیدا کرده ام. دنبال من بیا.»🐭 خرگوش کوچولو به دنبال او رفت. موش قهوه ای گفت: «خانه تو اینجاست!» خرگوش کوچولو پرسید: «کجا؟»  موش گفت: «اینجا! این لانه من است. می توانی پیش من زندگی کنی!» و به درون سوراخ کوچکی فرو رفت. لانه موش، کوچک تر از پوست تخم مرغ بود.  خرگوش کوچولو سرش را تکان داد و گفت: «من نمی توانم در این لانه زندگی کنم. خیلی کوچک است.» آن وقت از موش قهوه ای رنگ تشکر کرد و راهش را گرفت و رفت. سپس قمری به دیدن خرگوش آمد. پرهای قمری سفید و پاهایش نارنجی رنگ بود.🐤 چشمانش مثل دو پولک ریز می درخشید. قمری گفت: «من برای تو خانه ای پیدا کرده ام! با من بیا.»  خرگوش کوچولو با او رفت. قمری گفت: «خانه تو اینجاست!» و به سوی درخت بلندی پرواز کرد.  خرگوش به بالا نگاه کرد و گفت: «اینکه لانه یک کلاغ است!»  قمری جواب داد: «اما کسی در آن زندگی نمی کند. بسیار جادار است و منظره خوبی هم دارد. خرگوش کوچولو سرش را با حسرت تکان داد و گفت: «نمی شود! من نمی توانم از درخت بالا بروم.»  قمری پرسید: «پرواز هم نمی توانی بکنی، نه؟» خرگوش بار دیگر سرش را تکان داد. آن وقت از قمری تشکر کرد و به راهش ادامه داد.   حیوان بعدی که به دیدن خرگوش آمد، قورباغه بود. قورباغه گفت: «من برای تو خانه ای پیدا کرده ام! با من بیا.»🐸 خرگوش کوچولو با او رفت. آنها به طرف جویبار رفتند. قورباغه گفت: «نگاه کن! خوشت می آید. اینجا می تواند خانه تو باشد.» و تخته سنگ بزرگی را در وسط جویبار به خرگوش نشان داد.  خرگوش کوچولو سرش را تکان داد و گفت: «نه! من نمی توانم شنا کنم. بعد از قورباغه تشکر کرد و به راهش ادامه داد.  بعد پنج عنکبوت را دید. عنکبوت ها گفتند: «ما خانه ای را که تو می خواهی، نشانت می دهیم. دنبال ما بیا.» 🕸🕷 خرگوش دنبال آنها به راه افتاد. عنکبوت ها او را به سمت دربزرگ مزرعه ای بردند.  عنکبوت ها گفتند: «ما تار بزرگی برای تو بافته ایم.»  خرگوش به تار عنکبوت نگاهی کرد. به راستی که تار عنکبوت ها بسیار بزرگ بود، اما او باز هم سرش را تکان داد و گفت: «من نمی توانم اینجا زندگی کنم. من خیلی سنگین هستم. تارها پاره می شوند و می افتم.» به این ترتیب، خرگوش کوچولو از عنکبوت ها تشکر کرد و به راهش ادامه داد. خرگوش کوچولو خیلی غمگین بود. با خود شگفت: «آیا خانه ای را که دلم می خواهد، پیدا می کنم؟» در این هنگام، در مزرعه همسایه، دهقانی با تراکتورش می گذشت، تراکتور سروصدای زیادی می کرد و خرگوش کوچولو، سرش درد گرفت. با خودش گفت: «امروز گذشت، فردا باز دنبالخانه خواهم گشت.»😔 بعد وارد گودالی شد و خوابید. وقتی که از خواب بیدار شد، به آن سوی مزرعه نگاه کرد. در آنجا چیز تازه ای به چشمش خورد. خرگوش کوچولو، چندبار چشم هایش را به هم زد. آن چیز از ساقه های گندم ساخته شده بود. دیوارها و سقف طلایی رنگش در آفتاب می درخشید. آن کلبه ای کاهی بود.🛖 خرگوش، با شادی فریاد زد: «آه، مرد دهقان، برای من یک خانه ساخته است!»  او به سوی کلبه دوید و در کاه ها سوراخی برای خود درست کرد. بعد در آنجا نشست و از آن بالا به کشتزار نگاه کرد. به زودی همه جانوران و پرندگان، به دیدن خرگوش آمدند تا خانه جدیدش را ببینند. به راستی که خانه خوبی بود. آن شب تمام خرگوش ها به لانه های خود در دل زمین رفتند، اما خرگوش کوچولو به کلبه کاهی اش رفت. او هنوز در لانه جدیدش آرام نگرفته بود که با اتفاق جالبی روبه رو شد. همه دوستانش در آنجا جمع بودند. موش قهوه ای در سوراخ بسیار کوچکی در کلبه به خواب سنگینی فرو رفته بود. قمری روی بام نقره ای کلبه خوابیده بود. قورباغه و عنکبوت ها نیز در آن خانه برای خود، جایی دست و پا کرده بودند. خرگوش کوچولو، لبخندی زد و به درون سوراخش در کاه ها فرو رفت و سرش را روی پنجه هایش گذاشت و خوابید.😊 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
✍🏻به فرزندانتان یاد بدهید بی بند و باری با آزادگی تفاوت دارد. 📚هاله گنجوی ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝