فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀یه بازی راحت و مفید و با وسایل ساده😍
#بازی
#تقویت_هوش_فضایی
#تقویت_هوش_میان_فردی
#تقویت_دقت_و_تمرکز
⭕️کپی فقط با ذکر منبع، مجاز است.
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
💠همه چیز در مورد دوران پر از چالش نوجوانی 🎈قسمت هجدهم: 🔻۵. آیا به نیازهای جنسی فرزند نوجوان خود تو
💠همه چیز در مورد دوران پر از چالش نوجوانی🎈قسمت هجدهم👆
💠همه چیز در مورد دوران پر از چالش نوجوانی
🎈قسمت نوزدهم:
🔻۷. آیا احساس قدرت را به فرزند نوجوان خود القا میکنید؟
کمبود اعتماد به نفس یکی از شایعترین اختلالات روانی است که نوجوانان در سنین بلوغ با آن دست و پنجه نرم میکنند. در اکثر مواقع این اختلال به دلیل وابستگی شدید نوجوان به والدینش پدید میآید. در واقع احساس قدرت کردن یکی از اساسیترین نیازهای نوجوانان در این دوران به شمار میرود. متخصصان توصیه میکنند، والدین میزان وابستگی فرزندشان به خود را به حداقل برسانند. به عبارت دیگر، شما نیز باید بپذیرید که فرزندتان به یک انسان بالغ و توانمند تبدیل شدهاست که میتواند در بسیاری از امور شخصی به تنهایی تصیمیم بگیرد. شما میتوانید با برخی از تصمیمات فرزند خود موافقت کرده و از این طریق احساس قدرت را به او القا کنید. برای تقویت قدرت تصمیمگیری فرزند خود نیز میتوانید از انواع روشهای مدرن مانند بازیهای فکری دورهمی استفاده کنید. «بازی فکری ساواش» یک بازی استراتژیک ایدهآل برای تقویت قوهی تفکر و تصمیمگیری نوجوانان خواهد بود. داستان این بازی حول جنگ عظیمی میان سه قدرت بزرگ سلجوقی، ایلخانی و بیزانس میگردد. بازیکن برای پیروزی در این بازی باید با دیگر بازیکنان متحد شده و کشور را از نابسامانیهای دوران جنگ رهایی ببخشد.
💠پایان مبحث نوجوان
#تربیت_فرزند
#نوجوان
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
🌷 به نام خدای قصه های قشنگ 🌷
خورشید خانم تازه از خواب بیدار شده بود. موهای طلایی رنگ و پرنورش را شانه زد و به زمین نگاه کرد.🌞
بچه ها دستهایشان رابه هم گره کرده بودند و میچرخیدند.👧🧒👦👧🧒👦
گلها و درختان سرسبز، شبنم روی برگهایشان را نوازش میکردند. پروانه ها خنده کنان دور گلها پرواز میکردند و بالاخره همه و همه شاد و خوشحال بودند.
خورشید خانم با نوک انگشتش پشت گنجشک کوچکی را قلقلک داد. اما گنجشک عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت: وای ...چقدر امروز هوا گرم شده، فکرکنم بهتره بروم جایی که خورشید به هم نتابد. بعد هم پرواز کرد و در سایه درختی نشست.🐤
خورشید خانم خیلی دلش گرفت. او دلش میخواست مثل همه موجودات، شاد و دوست داشتنی باشد وهمه او را دوست داشته باشند. خورشید خانم با دلخوری انگشتش را روی سر قورباغه ای که کنار برکه نشسته بود کشید و گفت: سلام دوست من. قورباغه جستی در برکه زد و بعد از چند دقیقه سرش را بالا آورد و گفت: آخی ...چقدر خنک شدم. خیلی گرمم شده بود.🐸
اشک در چشمهای خورشید خانم پیچید. با خودش گفت: مثل اینکه هیچ کس من را دوست ندارد. باهر کسی که میخواهم بازی کنم خودش را از من دور میکند. کسی از بودن من خوشحال نیست. آن شب خورشید خانم گریه کنان پشت کوهها رفت و تصیم گرفت دیگر هیچ وقت از خانه اش بیرون نیاید.🌑
آن شب حیوانها هر چقدر خوابیدند، صبح نشد. با اینکه ساعتها بود که از خوابشان میگذشت اما هنوز هم شب بود وهوا روشن نمیشد.
حیوانها در تاریکی شب دنبال غذا رفتند اما چیزی برای شکار پیدا نکردند. بچه ها دیگر نتوانستند در دل شب دور هم جمع شوند و بازی کنند. گلهای رنگارنگ و قشنگ که هر روز با سپیده صبح گلبرگهایشان را باز میکردند دیگر نتوانستند گلبرگها یشان را باز کنند. خانم گنجشکه نمیتوانست در آن تاریکی غذایی برای بچه هایش پیدا کند و جوجه هایش گرسنه مانده بودند.
بالاخره بعد از چند روز عقاب بزرگ روی شاخه درخت بلوط نشست و گفت: همه گوش کنید. به نظر من خورشید خانم با همه ما قهر کرده او تصمیم گرفته دیگر از خانه اش بیرون نیاد.🦅
همه با تعجب به عقاب نگاه کردند و گفتند: خواهش میکنیم پیش خورشید خانم برو و ازش بخواه که یک بار دیگر برگرده. اگر او از خانه اش بیرون نیاید همه ما میمیریم. عقاب به طرف کوههای بلند و دوردست پرواز کرد. چند روز در راه بود تا اینکه به پشت کوهها که خانه خورشید خانم بود، رسید. خورشید خانم را دید که غمگین و ناراحت نشسته بود. عقاب فریاد زد: آهای ...خورشید خانم! نمیخواهی از خانه ات بیرون بیایی؟ خورشید خانم با صدای غمگینی گفت: نه ...وقتی هیچ کس از بودن من خوشحال نمیشود برای چی برگردم. عقاب روی قله کوه نشست و گفت: وقتی تو نباشی هیچ کسی نمیتواند زندگی کند. همه از گرسنگی و تاریکی میمیرند. برگرد پیش ما تا یک بار دیگر شادی و زندگی شیرین را برای همه بیاوری.🦅
خورشید خانم گفت: یعنی الان که من نیستم شما دیگر شاد نیستید؟ شما از نبودن من ناراحتید؟ عقاب بالهایش را به هم زد و گفت: خب معلومه که همه ناراحتند. ما برای برگشتن تو لحظه شماری میکنیم. خورشید خانم لبخندی زد و آهسته از پشت کوه سرک کشید.🌞
آقا عقاب راست میگفت، چقدر دنیا عوض شده بود. هیچ کس و هیچ چیز سرجای خودش نبود. حالا دیگر خورشید خانم مطمئن بود که همه دوستش دارند و به او حتیاج دارند. آرام آرام از پشت کوه بیرون آمد و خودش را به وسط آسمان رساند. همه جا روشن و نورانی شد. حیوانها از خوشحالی شروع به جست وخیز کردند، گلها باز شدند. درختها شاخه هایشان را بالا گرفتند. بچه ها با صدای بلند فریاد کشیدند: خورشید خانم دوستت داریم.😌
#قصه_شب
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
🧩بازی پرتاب توپ داخل سبد
این کار نه تنها باعث می شود بدن شما تحرک داشته باشد، بلکه کمک می کند که هماهنگی چشم و بدن با محاسبه سرعت و جهت توپ افزایش یابد.
برای انجام اینکار حتما نباید تور بسکتبال و وپ داسته باشید
شما میتوانید به کمک یک کاسه و یک جوراب گلوله کرده این بازی را انجام دهید
#هوش #هوش_بدنی_جنبشی #هوش_حرکتی #هوش_جنبشی_حرکتی
#هوش_بدنی #هوش_جنبشی #آیی_کیو
✅کپی با ذکر منبع جایز است✅
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی بازی بازی بازی🥰
#تقویت_هوش_ریاضی
#تقویت_هوش_بصری
#تقویت_هوش_جنبشی
⭕️کپی فقط با ذکر منبع، مجاز است.
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
#کوتاه_و_ساده_برای_والدین
#نکته_ هفتاد
✍🏻فراموش نکنید؛ برقراری ارتباط سالم با فرزندان، یکی از حیاتیترین نکات تربیت فرزند به شمار میرود.
📚آریالند
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
🌸به نام خدای قصه های قشنگ 🌸
ببعی چاق و چله
روزی از روزهای خدا، که نه گرم بود و نه سرد، چوپان قصه ما متوجه شد که موهای گوسفند آنقدر بلند شده که نمیتواند راه برود، برای همین تصمیم گرفت پشمهایش را کوتاه کند.🐑
فردای آن روز چوپان قیچیاش را برداشت و به سمت طویله رفت.✂️
ببعی با دیدن قیچی پا به فرار گذاشت. دوید و دوید تا رسید به چاه آب و رفت روی لبه چاه ایستاد، اما نتوانست خودش را کنترل کند و روی دهانه چاه افتاد و همانجا گیر کرد. چوپان که این صحنه را دید به سمت ببعی دوید. ببعی بیچاره بین زمین و هوا گیر افتاده بود.😢
چوپان مهربان نزدیک ببعی رفت و برخلاف انتظار گوسفند کوچولو او را نوازش کرد و گفت: آخه کوچولو چرا فرار کردی؟ و بعد ببعی را بغل کرد و به سمت طویله برد.
در میان گوسفندها یک گوسفند پیری بود که همه از او حرف شنوی داشتند. نزدیک ببعی آمد و گفت: پسرم تو با این کارت داشتی خودت را از بین میبردی. خوب نیست که تو اینقدر زود قضاوت میکنی و زود تصمیم میگیری. اگر یک اتفاقی میافتاد، همه ما ناراحت میشدیم.☺️
گوسفندها باید همیشه پشمشان کوتاه باشد تا بدنشان نفس بکشد. چوپان مهربان هم به خاطر ما این کار را میکند. وقتی پشمهایمان کوتاه باشد راحتتر میتوانیم بدویم و راه برویم و تابستان گرم را تحمل کنیم.
چند روز بعد چوپان دوباره به طویله آمد تا پشم گوسفندهایش را کوتاه کند. گوسفندها همه به ترتیب ایستادند تا پشمهایشان را کوتاه کنند. اما ببعی دوباره میترسید و میلرزید. بالاخره نوبت به ببعی رسید. چوپان مهربان به آرامی او را گرفت و پشمهایش را کوتاه کرد.✂️🐑
بعد از این که کارش تمام شد، تمام پشمها را بستهبندی کرد و گوشهای گذاشت. ببعی که خیلی تعجب کرده بود از دوستانش پرسید: پشمها را به کجا میبرند؟
گوسفند پیر گفت: پشمهای ما را میبرند که برای مردم لباس تهیه کنند تا در زمستان بتوانند با آنها خودشان را گرم نگه دارند.👕👚🧥
بعد از اینکه پشمهای ببعی کوتاه شدند باز هم گوسفند کوچولو نمیتوانست به خوبی راه برود. چوپان به ببعی گفت که علت این مشکل او چاقی زیادش است. بهتر است که غذایش را کمتر کند تا مانند گوسفندان دیگر بتواند به راحتی راه برود و از محیط اطراف خود همراه با گوسفندان دیگر لذت ببرد.
و ببعی تصمیم گرفت که غذای کمتری بخورد تا مانند دیگر گوسفندان چابک و چالاک شود.😊
#قصه_شب
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀دختر همون عشقه...😍😘
#فرزندآوری
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
❗️❗️والدین دلسوز و مهربان
❓❓آیا میدانید...🧐
#آیا_میدانید
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
#سؤال_مخاطب
💫دنیا اومدن فرزند جدید باعث ایجاد احساسای متفاوت در کودک میشه. حتی عادتای جنسی هم میتونه یکی از عوارضش باشه.
💫کتابای تربیت جنسی بخونین و با تغافل و بازی های هیجانی و بازیهای دستورزی مثل خمیر بازی، رنگ انگشتی، پاپت و فیجت و... به ترک عادت کمک کنین.
💫زمانی که کوک متوجهی نگاه و توجه شما به خودش شد، دیگه نباید تغافل کنین. ازش بپرسین که چه اتفاقی افتاده و آیا خارش داره یا عرق سوز شده؟
👈حساسیت زیاد به اینکار بچه رو حساس تر میکنه.
💫باید به کودک گفت که این عضو بدن خصوصی هست و وقتی زخم بشه یا مشکلی داشته باشه فقط مامان و بابا و دکتر میتونن ببینن که اگه مشکلی بود برطرف کنن.
💫برای پسرتان وقت ویژه بگذارین و به او نشون بدین که بازی کردن و نقاشی کردن و... با کودک به شما بهترین حس رو میده.
💫 در قالب قصه براش بگین که همه نوزادها فقط مامانو میشناسن و اگه مامان کنارشون نباشه، فکر میکنن تنها شدن. برای همین گریه میکنن. اما کمکم متوجه میشن که داداش یا خواهر دارن. بابا دارن. عمو و دایی و خاله و عمه دارن که می تونه مراقبشون باشه و اون وقت اگه مامان کنارشون نباشه میتونن صبر کنن تا برگرده.تو هم همینطور بودی و همیشه تو بغلم بودی و اصلا ازم جدا نمیشدی...
💫کودک رو متوجه کنین که خودشم همینطور بوده تا کارهای نوزادتون براش طبیعی به نظر بیاد و حساسیتش کم بشه.
💫زمان حضور پسرتون به پسر کوچک کمترین توجه را داشته باشین و حتی میتونین سه تایی بازی کنین. نوزاد رو بغل کنین و بجای او صحبت کنین قایم موشک و هر بازی که میتونین رو انجام بدین.
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
48.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀تربیت کودک بر اساس رویکرد معنوی
♦️قسمت اول:
✅مبنای لجبازی کودکان
"استاد جانبزرگی"
#تربیت_فرزند
#تربیت_دینی
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓به نام خدای قصه های قشنگ💓
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود😊
قورباغه ای در برکه زندگی می کرد بنام سبزک.🐸
این قورباغه همیشه توی برکه بود و دوتا آرزو توی زندگیش داشت،اول این که یه روز از برکه بره بیرون جنگل و دشت وبیشه رو ببینه ، دوم یه دوست خوب داشته باشه.
یه روزی تصمیم گرفت از برکه بره بیرون که هم دشت و بیشه و جنگل رو ببینه و هم تلاش کنه تا یه دوست خوب پیدا کنه.🐸
پس از مادرش اجازه گرفت و از برکه بیرون اومد و به سمت جنگل رفت .توی جنگل به حیوونا و حشرات زیادی برخورد کرد .
اول به لشگر مورچه ها برخورد که برای خودشون خوراکی جمع می کردند.🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜
باخودش گفت : شاید بتونم با یکی از مورچه ها دوست بشم اما مورچه ها سخت مشغول کار بودند و هیچکدوم حتی متوجه سبزک نشدند، پس به راهش ادامه داد.
پرنده های زیادی رو دید که توی آسمون دائما پرواز می کردند اما اونها هم اون بالا بودند و نمی شد باهاشون دوست بشه.🐤🐦🐧🐦🐧🐤
بازهم تصمیم گرفت به راهش ادامه بده . به دشت رسید، همین طوری داشت به حشرات جورواجور نگاه می کرد و با خودش فکر می کرد که با کدومشون می تونه دوست بشه که ملخک پرید جلوش و گفت: سلام اسم تو چیه؟🦗
سبزک گفت: اسم من سبزکه!🐸
ملخک گفت: می یای با هم بازی کنیم من تنهام؟
سبزک گفت: نه نمی تونم من اومدم دنبال آرزوهام.
ملخک گفت:منم می تونم با تو بیام؟ چون منم آرزوهایی دارم.
سبزک گفت: بیا.
دوتایی با هم حرکت کردند و کلی باهم حرف زدند و شادی کردند و از هم دیگه کارا و حرفهای خوب و جدید یاد گرفتند و خیلی خیلی به هردوشون خوش گذشت.
دیگه هوا کم کم داشت تاریک می شد، سبزک و ملخک باید می رفتند خونشون اما دوستی پیدا نکرده بودند.
از هم خدا حافظی کردندو هر کدومشون رفتند به سمت خونشون که یکدفعه هر دو با هم گفتند: آره ما دو تا با هم دوست شدیم ، دویدند طرف هم دیگه و گفتند:
دوست خوب من خدا نگهدار تا فردا.
حالا دیگه سبزک هم خارج از برکه رو دیده بود و هم یه دوست خوب پیدا کرده بود.😊
#قصه_شب
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
17.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 پسرت اینجوری سر به راه میشه!!
" دکتر سعید عزیزی"
#تربیت_فرزند
#کلیپ
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝