✅ #شناسنامه و #مشخصات
🌷#امام_حسن_مجتبی(ع)
💠نام:حسن(ع)
💠لقب:مجتبی(ع)
💠کنیه:ابومحمد
💠نام پدر:علی(ع)
💠نام مادر:فاطمه(س)
💠تاریخ ولادت:15رمضان
💠سال ولادت:سوم هجری
💠محل ولادت:مدینه
💠مدت امامت:.10سال
💠مدت عمرشریف:47 سال
💠تاریخ شهادت:7صفر برخی روایات 28صفر
💠سال شهادت:50هجری
💠محل شهادت:مدینه منوره
💠سبب شهادت : به تحریک معاویه توسط همسرش جعده
💠محل دفن :مدینه قبرستان بقیع
💠تعداد فرزندان:8پسرو7دختر
💠خلیفه زمان شهادت:معاویه
📌منبع:کتابک عترت/ محمد حسین قاسمی
#شعرکودکانه
🔶 #امام_حسن_مجتبی(ع)
دومین کبوتری،دومین گل سپید🌷
بهتر از تو، مهربان ،در جهان کسی ندید
بر سر یتیمها،سایهی نوازشی🌷
با دلی پر از دعا،غرق در نیایشی
میرسد به گوش تو،نغمه ی سلام ما🌷
هر کجا که ماندهای،دومین امام ما
غنچهی محمدی،توی باغ مخملی
نام نیکویت حسن، پارهی تن علی🌷
🌷 شاعر : علی بابا جانی
#قصه
🍃 با زبان کودکانه برای بچه ها قصه ی زیر رو تعریف کنید...
🌸امام حسن علیه السلام بسیار خوش اخلاق بود.
حتی اگر کسی به ایشان دشنام می داد، او مهربان و دوستانه با او حرف می زد.
روزی مردی از اهل شام وارد مدینه شد و کینه عجیبی از امام در دلش داشت.
مرد شامی وقتی امام حسن علیه السلام را در کوچه دید به آن حضرت دشنام داد.
امام اصلا عصبانی نشد. خیلی آرام به او فرمود:
✨گویا در این شهر، غریبی؟
اگر گرسنه ای سیرت می کنیم ، اگر جا نداری به تو جا می دهیم و اگر لباس نداری به تو لباس می بخشیم.✨
مرد شامی از رفتار خوب امام حسن خیلی شرمنده شد و از حضرت عذر خواهی کرد و تازه فهمید امامان چه انسان های خوب و بزرگواری هستند و بعد از آن او یکی از دوستان امام شد.
📚قصه برگرفته شده از کتاب من امام حسن علیه السلام را دوست دارم
🔹نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
به نام خدای خوب و مهربون
💥داستانی از مهربانی امام حسن مجتبی علیه السلام ✨
در زمان امام حسن مجتبی علیه السلام، مردم فقیری بودن که تو بیابون ها زندگی میکردن...
اون ها وقتی به مدینه میومدن میدونستن که در خونه امام حسن علیه السلام، به روی همه بازه
یه روز مردی وارد خونه امام حسن علیه السلام شد...
بخاطر اینکه گرسنه بود سر سفره نشست و شروع به خوردن غذا کرد
بچه ها امام حسن علیه السلام در خونشون به روی همه باز بود وهمیشه مهمون داشتن ، و از اینکه مهمونشون سیر غذا میخورد خیلی خوشحال میشدن
بعد از اینکه غذاشو خورد و سیر شد امام حسن علیه السلام به اون مرد لبخند زدن و فرمودن: از کجا میای؟ تنها هستی؟
اون مرد تعریف کرد که...
برای کار از صحرا اومده و توی این شهر تنهاست اما، زن و هشت دختر داره که منتظر برگشت اون هستن
امام حسن علیه السلام با شنیدن این حرف لبخند زدن و پول بسیار زیادی به او بخشیدن و گفتن این هم برای زن و هشت دخترت...
✨✨✨✨
برگرفته از زمینه سازان ظهور