eitaa logo
لبخند قلم
41.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
42 فایل
✅️ کانون آفرینش های ادبی و هنری لبخند قلم 💝آفرینش‌های ادبی 😅طنزیمات روزانه ☠️ سیاهه‌‌های سیاسی 🌻داستان‌کوتاه، نقد و معرفی کتاب ✍لبخند بزنꔷ͜ꔷ 💌 ارتباط ؛ @Hani10100200
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها بنایی ڪه اگر بلرزد محکم تر می‌شود دِل است! دلِ آدمیزاد را باید مثل انار چلاندش تا شیره اش دربیاید. حکما شیره اش هم مطبوع اسٺ... | برشی از کتاب | @Nabzghalam
نمی‌آید به چشمم هیچکس غیر از تو..؛ این یعنی.. به لطــفِ عشـق، تمریـن میکنم یکتـاپرستی را ! @Nabzghalam
غمگین تر از گالیله ام جانا اخبار مرتد بودنم، پیچید من معتقد هستم که این دنیا دور تو می گردد...نه این خورشید!! @Nabzghalam
مرا به ذهنت بسپار نه به دلت! من از گم شدن در جاهای شلوغ می ترسم... @Nabzghalam
ولی من باور دارم هنوز محبتهای بیجا و جو دادن های گاه و بیگاه کمتر از حق الناس نیست! چشمها را باید شست یجور خوب دیگر باید دید... @Nabzghalam
برشی از یک کتاب افسوس می خورم که سیمای_محمد برای مردم غرب فقط تصویری باشد که کتاب «سلمان رشدی» ارائه می دهد . حتی اگر می فهمیدم که هدف رشدی از این داستان چه بوده است ، باز هم بیان حقایق مربوط به سیمای واقعی محمد برایم بسیار مهم می بود ، زیرا محمد را یکی از نوادر تاریخ بشریت یافته بودم . 📚 زندگی نامه پیامبر اسلام - کارن آرمسترانگ - ص۱۲ @Nabzghalam
لا تَأخُذُه سِنَه وَ لا نَوم چه خوب است که تو همیشه بیداری و همه مخلوقاتت خواب خفته را خفته کی کند بیدار... @Nabzghalam
منطق الطیر ترین مغلطه ی مطلق من منطقت منتقم منطقه عشق من است @Nabzghalam
+ چرا اینقدر مشتاق به نوشتن هستی؟ - این یه روشیه که مسائل رو باهاش زنده نگه داریم. چیزهایی که قراره در نهایت نابود و فراموش بشن اونوقت تا ابد زنده میمونن! @Nabzghalam0
افزایش قدرت دیدن و شنیدن یکی از فواید خاطره نویسی افزایش قدرت دیدن و شنیدن است. شخصی كه تلاش می‌كند خاطره بنویسد، باید این توانایی را داشته باشد كه بیشتر و دقیق تر از بقیه ببیند و بشنود تا بتواند خاطره را به گونه‌ای بنویسد كه مخاطب آن احساس كند كه خود، در آن فضا قرار گرفته است. @Nabzghalam
✅داستان کوتاه مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟» چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار در این مکان دورافتاده نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم» مرد گفت: «خب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!» چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!» مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟ چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟» پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!» مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟ چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ » به نام خدای آن چوپان ... @Nabzghalam
گل بود به سوی باغبان پرپر، رفت از خاک به عرش پیش همسنگر رفت سردار شهادتت مبارک باشد با رفتنت انگار که یک یک لشکر رفت من شهید قاسم سلیمانی @Nabzghalam