هدایت شده از اخبار فوری و مهم✅
کاربر روس :
این ها یهودیانی هستند که در سال ۱۹۴۰ با این سر و وضع از دست هیتلر فرار کردند و به فلسطین پناه بردند
حالا همین ها ادعا می کنند که فلسطین متعلق به آنهاست!
✅ اخبار فوری و مهم در ایتا و بله🔻
▫️https://eitaa.com/fastnews2
▫️http://ble.ir/join/ZDQ3MzAwNT
هدایت شده از شیخ فرهاد فتحی
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹️ تو آمریکا کار ریخته
بریم کاری که ریخته رو ببینیم :)
💢 شیخ #فرهاد_فتحی / عضویت 👇🏻
@sheikh_farhad_fathi
هدایت شده از بیداری ملت
هنری کیسنجر وزیرخارجه پیشین امریکا و فرد تاثیر گذار در سیاست خارجی آمریکا درجنگ و ویرانی کشورها از شیلی تا آرژانتین، فلسطین، سوریه، عراق، ایران، اندونزی، ویتنام، لائوس، کامبوج، بنگلادش، و از آفریقای جنوبی و آنگولا تا جامائیکا و مسئول مرگ میلیون ها انسان بی گناه در سن ١٠٠ سالگی مرد.
الی جهنم و بئس المصیر
پی نوشت:
تیتر امروز اینترسپت
"هنری کیسینجر، دیپلمات ارشد آمریکایی که مسئول مرگ میلیونها نفر بود، در ۱۰۰ سالگی درگذشت."
براساس محاسبه دکتر گرندن، استاد تاریخ دانشگاه ییل و نویسنده کتاب بیوگرافی کسینجر، وی بانی کشتار حداقل ۳ میلیون نفر انسان در دوره مسئولیتش بوده.
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
هدایت شده از بیداری ملت
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹من یهودی هستم و در خانوادهای صهیونیست بزرگ شده و به یک مدرسه صهیونیست می رفتم اما فهمیدم شست و شوی مغزی داده شدم!
🔵#نبرد_آخر 👇
https://eitaa.com/joinchat/3310223917C506c0dd2d1
هدایت شده از تحلیل سیاسی و جنگ نرم
🇩🇪اقتصاد آلمان در حال آب رفتن!
🔹فولکس واگن آلمان اعلام کرده است که هزاران نفر از نیروهای کار خود را اخراج میکند.
🔹 ماه گذشته، پورشه خودروساز آلمانی لوکس هم اعلام کرد که افزایش هزینههای وامگیری و افزایش قیمتها حتی خریداران ثروتمندش را نیز تحت تاثیر قرار داده است.
🔹مرسدس بنز هم چندی پیش اعلام کرده بود که حاشیه سود آن ها کاهش یافته زیرا مجبور شده اند قیمتها را کاهش دهند در حالی که هزینههای آنها از جمله دستمزد و مواد خام همچنان بالا است.
🔹این اتفاقات در حالی در حال وقوع است که اقتصاد آلمان به دلیل افزایش هزینه های تولید در حال کوچک تر شدن است.
#افول_غرب
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
هدایت شده از شهید سید ابراهیم رئیسی
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تحقق یک وعده/ بهجای یک خط، دو خط رفت و برگشت متروی پرند ریلگذاری شد
🔹 رئیسجمهور در آئین افتتاح ایستگاه مترو شهر جدید پرند: وعدهای که به مردم داده شد ظرف یکسال محقق شد.
🔹 در آذرماه سال گذشته در بازدیدی که از طرح متروی شهر پرند داشتیم، وعده دادیم ظرف یکسال این خط به اتمام برسد. به این وعده عمل کردیم.
🔹 سال گذشته متولیان این طرح قول دادند که یک خط ایستگاه ریلگذاری شود. اما امروز بیشتر از آنچیزی که وعده داده شده، عمل شدهاست.
🔹 دو خط رفت و برگشت با حدود ۴۰ کیلومتر به بهرهبرداری رسید. صادقالوعد بودن دولت برای مردم نشاط ایجاد میکند.
✅اخبار سید ابراهیم رئیسی👇
https://eitaa.com/joinchat/1673658370Cff4494efc9
26.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
4⃣1⃣ بی نهایت مهم استدعا دارم تا آخر ببینید
🔻افشای شیخ قمی از ناگفتههای سّری از مرگ پروژه هوش مصنوعی در جهان به واسطه عملیات #طوفان_الأقصى 💯نبینی ضرر کردی💯الحق که فلسطین کلید رمزآلود ظهور است ...
@neday_e_dehestan
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام خدمت همه رفقای گل
لطفا خساست به خرج ندید...
این کلیپو حتما دانلود کنید،با دقت تمام ببینید، در گالری خودتون ذخیره کنید،تو گروه ها و به مخاطبینتون ارسال کنید،هر روز ،روزی چندی بار ببینید و حتما بخاطر بسپارید...
لطفا از نا امیدی در هیچ موردی حرف نزنید
حجت بر همه تمامممممم
مسجد🕌صاحب الزمان (عج)
https://eitaa.com/mosgueSharedansh
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
ویژگیهای مهم پروژه مترو تهران - پرند چیست؟
🔹پروژه مترو تهران - پرند بهطول ۵۰ کیلومتر که با همت متخصصان قرارگاه خاتمالانبیا به خط پایانی رسید.
@BisimchiMedia
🔹زندگینامه #نادرشاه
(پسر شمشیر )
👈 بخش1
شب سردی بود در خراسان ناحیه درگز، روستای دور افتادەای بود که نامش دستگرد بود، در این روستا تیرەای بنام افشار زندگی میکردند که با گلهداری و پوستین دوزی امورات خود را می گذراندند
سحرگاه یک شب نسبتاً سرد پاییزی در سال۱۱۰۰ه، زنی بنام هاجر درد زایمان امانش را بریده بود شوهرش امامقلی برای چرای گله به صحرا رفتەبود قابله سالمند روستایی برای پرستاری از هاجر کمر بستەبود، هاجر درد زیادی میکشید که او را تا آستانه مرگ پیش بردەبود سرانجام درست هنگامی که نزدیک بود پنجه مرگ مرغ جان او را از قفس تنش بیرون بکشد نوزاد بدنیا آمد
آفتاب نیمروز(ظهر)تمامی دشت را پوشاندەبود که امامقلی باشتاب بچادر آمد تا ببیند چه بر سرِ همسرش آمده،زنان افشار دور او حلقەزدند و او را بشارت دادند که پسری بسیارقوی و غیرعادی بدنیا آورده امامقلی مشتاق دیدن او شد و به چادر درآمد و با دیدن همسر رنگ پریدەاش او را بوسید زنان، نوزاد را آوردند، امامقلی با دیدن بچه که بسیار قوی و تنومند بود گفت چنین بچەای نادره در همین حال کدخدای ده نیز به چادر آمد و وقتی درشتی و تندرستی بچه را دید لبخندی زد و گفت واقعاً این بچه نادره همانجا اسم این نوزاد، نادر نامیده شد و بدینسان پهلوان پرآوازه دیگری در گوشەای از خاک ایران زمین زاده شد
سالها گذشت نادر ۷ساله و ۱۰ساله و ۱۷ساله شد امامقلی دیگر پیر و از کار افتاده شدەبود، نادر و برادر بزرگترش ابراهیم، سرپرستی و تیمار خانواده را عهدەدار شدەبودند
در یک شب تیره ناگهان ازبکان غارتگر به دستگرد تاختند و دارایی و گوسفندان و اسبان روستاییان را به غنیمت گرفتند، دختران و پسران جوان را اسیر و با خود می بردند و هر که در مقابلشان ایستادگی می کرد به ضرب شمشیر و گرز از پای می انداختند، امامقلی و ابراهیم پدر و برادر بزرگتر نادر بسمت کوههای اللەاکبر فرار کردند نادر جوان با وجود پای گریز فرار نکرد و با شهامت تمام در کنار مادرش ایستاد و گفت من مادرم را تنها نمیگذارم و بدون او قدم از قدم بر نمی دارم
ازبکان با تازیانه بجان نادر افتادند اما او از جان گذشته، ایستاد و گفت: بدون مادر با شما نخواهم آمد ازبکان که پایداری جوان رشید را دیدند تصمیم گرفتند هاجر سالخورده را نیزبا خود ببرندبه این امید که تا رسیدن به مقصد بر اثر خستگی از پای درآید و بمیرد
لشگر چپاولگر ازبک، بهمراه اسرا براه افتادند، شدت تابش وحرارت آفتاب لحظەبەلحظه بیشتر میشد گرما و تشنگی عدەای از اسیران را از پای درمی آورد هاجر دیگر تاب رفتن نداشت نادر از فرمانده ازبک خواست تا مادرش را بر پشت یکی از اسبهایشان سوارکنند فرمانده پوزخندی زد وگفت: تو خود خواستی که مادرت را بیاوری،پس بایدجورش را هم خودت بکشی،نادر با مردانگی و غرور گفت:میپذیرم ولی باید دستهایم را باز کنید تا خودم مادرم را بدوش بگیرم
فرمانده که می پنداشت نادر درآن گرمای طاقت فرسا،چند گامی بیشتر نمیتواند مادرش را بر دوش بکشد دستور داد تا بند از دستهای نادر بگشایند،نادر مادر را بدوش گرفت و بەراه افتاد
نزدیک به یک فرسنگ دیگر راه پیمودند، فرمانده ازبک زیرچشمی نادرجوان و تنومندرا که بدون ذرەای ضعف راه می پیمود زیر نظرداشت و از پایداری و نیروی فوق العاده این جوان، سخت در شگفت شدەبود و در دل او را تحسین میکردو بعبارتی،از نادرخوشش آمده بود
سردار ازبک بناگاه دستور توقف داد و فرمان داد هاجر را از دوش نادرپیاده وبر پشت یکی از اسبان بنشانند وبدینگونه بود که نادربرای نخستین بار سخن خود را به کرسی نشاند
نادر و مادرش 4سال دراسارت بودند، نادر که درطول دوران اسارت،سخترین کارها را بدستور ازبکان انجام میداد ناخواسته فولاد آبدیدەشدەبود.
شب غم انگیزی بود،درون خیمەای مندرس و کهنه، در اسارت،نادر روبروی مادرش بر روی گلیمی پاره نشسته بود، هاجر علاوه بر پیری، اینک کاملاً فرتوت و درهم شکسته شدەبود وبر بستری از پلاسی کهنه بامرگ دست وپنجه نرم میکرد وساعتهای پایانی زندگی را می گذراند نادر در آستانه ۲۱سالگی بود.نگران واندوهگین چشم ازچشم مادرش برنمی داشت هاجرچشم گشود وگفت: پسرم دیگربه من امیدی نیست میدانم که دراین4سال بخاطر من روح سرکش ات را تسلیم این نامردان کردەای امشب آخرین شب زندگی من است، از این به بعد، آزادی از اسارت بگریزی تورا بخدا میسپارم و از خداوند خواستەام قدرتی به تو بدهد که انتقام قومت را بستانی نادر باچشمانی گریان و قلبی مجروح مادر را می نگریست آوای هاجر دردمند آهستەتر شد تا اینکه نادر وحشتزده، گوش خود را نزدیک به دهان مادر برد و دیگر آوایی نشنید در حالیکه بغض راه گلویش را بسته بود به سختی گریست پیکر مادر را در گورستان ازبکان بخاک سپرد وپس از بدرود با مادر در حالیکه یک جهان کینه و خشم ازبکان در درونش انباشته شدەبود تصمیم بەگریختن و انتقام از ازبکان گرفت.
ادامه دارد
🌴
#نادر_پسر_شمشیر
👈بخش2
نادر در طول 4سالی که در اسارت بود همیشه در اندیشه گریز بود و تمامی راههای فرار را زیر نظر داشت و از میان اسیران ایرانی، که ازبکان هر از چندگاهی در غارتهای گاه و بیگاهشان به ایران که بعلت ضعف سلسله صفویه و محاصره پایتخت ایران توسط محمود افغان و از هم گسیختگی شیرازه مملکت با حملات گستاخانه خود به سرزمین با خود می آوردند، دوستانی یک دل و همراه پیدا کرده بود که پس از درگذشت مادر عزیز تر از جانش، نقشه فرار خود را با آنها در میان گذاشت ، یاران نادر نیز هم قَسَم شدند و در شب اجرای نقشه فرار در چادر نادر گِرد هم آمدند. نیمه شب فرا رسید ، خواب سنگینی بر ازبکان، که از غارت جدیدشان بازگشته بودند مستولی شده بود نادر همراه دوستانش در تاریکی شب هر کدام بطور جداگانه به سوی نگهبانانی که بعضا با خوش خیالی در حال چرت زدن بودند مانند عقابی که بطور ناگهانی بر سرِ خرگوشی فرود می آید بر آنان فرود آمده و با دشنه و خنجرهائی که قبلاً در مکانهائی خاص پنهان کرده بودند سینه و گلوی آنها را دریده و با غنیمت گرفتن شمشیر و اسبهای آنان، با سرعتی تمام از آن مهلکه گریختند.
در این مرحله از فرار، نبوغ ذاتی نادر جلوه کرد، بدین طریق که یارانش قبل از فرار بدستور نادر، درب اصطبل ها را گشوده و افسار اسبان ازبکان را بریده و آنان را رم داده بودند و هنگام فرار نیز به جای اینکه به سمت جنوب که زادگاهشان در آنجا واقع شده بود طبق دستور نادر به سمت شمال فرار کردند و در مکانی خاص که از قبل در نظر داشت پنهان شدند.
در گرگ و میش سپیدەدم، ازبکان خونخوار، دیوانەوار برای تعقیب نادر و یارانش و مجازات آنان، به سمت جنوب تاختند و با گرفتن کمک از دیگر قبایل تمامی راهها و مسیرهای جنوب که به خراسان ختم می شد را وجب به وجب گشتند و باز هم گشتند و پس از چند روز، سَر خورده و پریشان و با نا امیدی و خشم تمام، به قرارگاههای خود بازگشتند.
پس از چند روز که از اوج آماده باش ازبکان کاسته شده بود و راهها و روستاهای مسیر، از رفت و آمدهای گاه و بیگاه ازبکان تقریباً خالی شده بود نادر با احتیاط تمام از مخفیگاه خود خارج و با اسبهای تیز و مقاوم ازبک، از بیراهه به سوی آزادی قدم گذاشت.
پس از چند روز راه پیمودن به نزدیکی شهر اَبیوَرد رسید و در آنجا به عَیّارانی (جوانمردان) برخورد کرد که در خدمت بابا علی بیک، حاکم شهر بودند، عیاران یاد شده وقتی سرگذشت نادر و یارانش را شنیدند او را نزد فرمانده خود بردند و بدین ترتیب نادر در گروه مردان جنگی باباعلی بیک درآمد،
بابا علی بیگ پس از چند ماه به جوانمردی و دلاوری و تیزهوشی نادر پی برد و برای اطمینان بیشتر او را با نفرات نه چندان زیاد به ماموریتهای بزرگ اعزام می کرد که نادر با هوش سرشار خود پس از بازگشت از ماموریت، باباعلی بیگ را حیرت زده میکرد، مدت زیادی نگذشت که نادر، فرمانده سربازان حاکم ابیورد شد.
جانشین قانونی باباعلی بیک که اینک به سن پیری رسیده بود برادرزادەاش بود که قرار بود داماد وی نیز بشود، هر چند در شجاعت و جنگاوری همتای نادر نبود ولی بسیار نیرومند بود و در مسابقات کشتی، پشت تمام پهلوانان دور و نزدیک را به خاک مالیده بود و تا آنزمان هیچکس در هماوردی بر وی پیروز نگشته بود
باباعلی بیگ که قلباً شیفته دلاوری ها و تیزهوشی نادر شده بود برای خاموش کردن اعتراضات اطرافیان و بزرگان شهر که به برادرزادەاش متمایل بودند، شرط دامادی و جانشینی برادرزاده را پیروزی بر نادر قرار داد، برادرزاده حاکم و اطرافیان باباعلی که به پیروزی قطعی خود باور داشتند در حضور همگان، شرط را پذیرفتند، پس از آن روز مسابقه تعیین گردید و در یک روز بهاری، تمامی مردم برای دیدن مسابقه در میدان مسابقه حاضر شدند
نادر و هماوردش باهم گلاویز شدند. هیچکس امیدی به پیروزی نادر نداشت
اما در نهایت تعجب، همگان دیدند که حریف نادر بر روی دستانش در هوا چرخی خورد و با شدت تمام پشتش بخاک مالیده شد و بدینگونه نادر داماد و جانشین باباعلی بیک شد.
دخترە، یکسال پس از ازدواج با نادر درگذشت باباعلی از فرط علاقه به نادر، دختر دیگرش را به همسری او درآورد، دیری نگذشت که باباعلی درگذشت و نادر حاکم ابیورد شد.
ادامه دارد
🌴