طبق برنامهریزی دیشب، ساعت ۷ صبح به اتفاق علی حاجیزاده (رزمنده بازنشسته) و سیدمهدی موسوی (فعال فرهنگی برونمرزی) با رانندهای به نام جهاد، راهی میسالجبل در جنوب شرق لبنان شدیم.
در مسیر ابتدا برای زیارت مزار شهید سیدهاشم صفیالدین، در دیرقانون النهر توقف کوتاهی کردیم که در محوطه مزارش صدها صندلی چیده و آماده شده بود برای مراسم امروز.
با ساعتی ادامه مسیر، از میان تپههای سرسبز جنوب، به گلزار شهدای میسالجبل رسیدیم که با کمکهای مالی مشترک قرارگاه جهادی موجالحسین و رزمای قم، حسینیه میشود.
در همان محوطه، دور میز و در معیت شهدا به اتفاق و دعوت میزبان صبحانه خوردیم تا قاضی شرطونی، پدر شهیدان حسام، زهیر و حسن هم رسید و مصاحبه کوتاهی با وی گرفتم: سه پسرم را برای سیدالقائد (رهبر انقلاب) دادهام، چهار پسر دیگرم هم در نوبتاند.
همراه میزبانان، به مسجد «ابی ذر الغفاری» در همان نزدیکی رفتیم، جایی که بنابر قولی مدتی جناب ابوذر در آنجا سکونت داشت.
اینجا به وضوح و با فاصله چندصد متری، اراضی اشغالی و شهرک صهیونیستنشین نمایان بود و شاید بارزترین نماد از رویارویی شیعه و یهود در یک نما.
مقصد بعدی منزل شیخ حسن طالب در جبشیت، از مسئولان عقیدتی حزب در منطقه و باجناق شهید راغب حرب بود اما در میانه راه به توصیه سیدمهدی موسوی، در گلزار شهدای جبشیت توقف کردیم تا ما را به مزار شهیدی ببرد که گرچه در لبنان و ایران شناخته شده است اما من تا آن لحظه نمیشناختم: علی الهادی، پرستار داوطلب و نوجوانی که در خان طومان سوریه به شهادت میرسد.
با رؤیت نام و تصویر علی الهادی، یادم آمد بامداد دیروز، یکی از مخاطبان ناشناس کانال، درخواست داشت اگر گذرم به جنوب افتاد، به نیابت از وی، مزار این شهید را هم زیارت کنم.
وقت نماز بود؛ فرصت را مغتنم شمردیم و هر سه پای قبر علی الهادی، ظهر و عصر را اقامه کرده و دقایقی بعد به منزل شیخ حسن طالب رسیدیم که جلوی خانه خود به استقبالمان آمده بود.
در میان صحبتهای نیم ساعته داخل خانه، گفت تحلیل متواتر در میان ردههای حزبالله این است که اسرائیل ماه آینده دوباره وارد جنگ میشود؛ حال یا فقط با حزبالله و یا همزمان با حزب و ایران.
از او خواستم نظر و تحلیلش را درباره جنگی که گذشت بگوید و اینکه آیا قائل بر این نظر است که حزبالله دچار خطای برآورد بود و قویتر وارد عمل نشد یا این ایران بود که در ورود به جنگ و حمایت از حزب تعلل کرد؟
پاسخش این بود: هر دو دچار خطای محاسبه بودند؛ حزبالله که گمان میکرد اسرائیل وارد درگیری گسترده نمیشود و ایران که با همان تصور نیازی به حمایت از حزب نمیدید.
از وی پرسیدم اهل معرفت لبنان چقدر به توصیه رهبر انقلاب درخصوص قرائت سوره فتح و ادعیه توسل و چهارده صحیفه سجادیه عمل میکنند؟ که متوجه شدم حتی چیزی در این باره نشنیده است.
با اتمام این دیدار و گفتگو، به دلیل نگرانی از نرسیدن به مهمترین محور سفر، یعنی حضور در مراسم سالگرد سیدحسن، از بقیه دیدارها و بازدیدها گذشتیم تا بلکه با حرکت در ساعت ۱۴، به ساعت ۱۵ که آغاز برنامه در مزار است، برسیم.
هوا گرم بود و جهاد، راننده جوان ما، کلا اعتقادی به کولر نداشت!
به هر ترتیب و ترافیکی بود، به ابتدای برنامه رسیدیم.
سرودهای زنده، متنوع و حزنانگیز، یک ساعتی را به خود اختصاص داد و آتش درونم را شعلهور و اشکهایم را سرازیر کرد.
با روضه نصرالله، یاد سخنرانیهای معنوی و حماسی او افتادم؛ یاد لحظه شنیدن خبر شهادتش؛ یاد شوک ناشی از ترور حاج قاسم؛ یاد حالم حین شنیدن خبر سقوط بالگرد رئیسی و زمان دویدنم پشت ماشین حمل پیکر سوختهاش، به عنوان اولین و آخرینباری که دنبال ماشین یک رئیسجمهور دویدم؛ و از همه مصیبتبارتر، گریان و نگران از ترور احتمالی بعدی.
گویا بغلدستی لبنانیام هم متوجه حالم شد و دستهای دستمال دستم گذاشت.
هرچه بود از این بخش از برنامه گذشتیم و
و ابتدا سخنرانی مختصر و حضوری آیتالله اراکی به عنوان نماینده رهبر انقلاب و سپس سخنرانی طولانی و غیرحضوری شیخ نعیم قاسم را استماع کردیم تا رسیدیم به غروب نحس و مصیبتبار لحظه ترور.
بعد از رفتن به نزدیکی مزار و جمعیت خروشان آن، نماز را در مجمع امام خمینی خواندم و وقتی از یک نیروی پشت موتور حزب، آدرس اقامتگاهم را پرسیدم، گفت بنشین میرسانمت که در مقصد برای قدردانی از وی، تسبیح نفیس و در جعبهای را به او تقدیم کردم و گفتم بازش نکن تا منزل و زمانی که تحویل همسرت دهی. خندید، خداحافظی کرد و رفت.
ساعت ۲۲ به اقامتگاه رسیدیم و پس از ساعتی که به شام و گفتگو با دوستان همسفر گذشت، تا الان یعنی ساعت ۳ بامداد، مشغول خواندن و نوشتن هستم.
احمد قدیری
۱۴۰۴/۷/۵
@LiveLebanon