👌 نکته ی امروز 👌🌷
✍در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
🔻این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری
آدمی بودن غم انگیز است
وقتی هوای آسمان
به سرت بزند و
بال نداشته باشی
#رسول_یونان
هر آدمی توی زندگیش
کسی رو لازم داره که
شعله ی خاموش شده ی ذوق و احساسشو،
قبل از این که کامل خاموش بشه،
روشن کنه دوباره ...
No one gets tired of loving, but everyone gets tired of hurting.
هیشکی از عاشق بودن خسته نمیشه اما همه از شکست خوردن خسته میشن.
بالا و پایین
قسمتی از زندگی است
فارغ از اون اما ،،،
باز هم میشه شاد بود،
باز هم میشه رویایی رو خلق کرد
و بهش رسید،
باز هم میشه عاشق شد و عاشقی کرد،
باز هم میشه جنگید،
باز هم میشه قهرمان قصه ها شد،
اما زندگی...نه!
زندگی رو نمیشه تکرار کرد
چون این فرصتی که فقط یکبار
به هر آدمی داده میشه!
کارایی رو انجام بده
تا قبل از مرگت زمزمه
ایکاش و ایکاش و ایکاش ها
هیچ وقت سراغت نیاد...
صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
#وحشی_بافقی
یک نامه به باران بنویسید نبارد
این شهر پر از عطر نفس های نگار است
#مجتبی_آذران
دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از این
من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید!
#فرامرز_عرب_عامری
@