در این آبادی نمیتوان دید
سخن بزرگان را در ساحَتِ عمل
قاب عکس هایی شدن بر دیوار ذهنمان
تا هر از گاهی
با دستمال خاطرات غبار روبی شوند
ذهنمان را گاهی با نم باران خوشبو میکنیم
و دلخوشیم از اینکه فصل ها در راهند
بعضی اوقات قدم میزنم درون ذهنم
فرش هایی را میبینم از تار و پود ابریشم
که پرن از جایِ پایِ غریبه
به دیوار ها که نگاه میکنم
قاب عکس هایی را میبینم که به چشمانم زول زدهاند و اصرار براین دارند که ما را باور کن
به تاقچه ها که مینگرم
کتابهایی را میبینم که سر شار از سکوت ، آرمیده اند
تا غبار زندگی به نقش و نگارشان رنگ دهد
به پنجره که نگاه میکنم
آه میکشم
و دلخوشم از اینکه عنکبوت ها تار تنیده اند
و امنیت را برای من به ارمغان آورده اند
هر از گاهی برای قدم زدن به بیرون میروم
هر زمان که به دنیای بیرون باز میگردم
آشفته حالم
انگار چیزی را درون ذهنم جا گذاشتهام
یک جاذبهای من را به سمت ذهن میکشاند
یک صدا
که میگوید
جایی به جز اینجا نیست که آرامش را در آن تجربه کنی
این آشفته حالی
مرا بی بهره کرده و بی مثال
انگار قاضی
مرا محکوم به زندگی کرده است .
@Loveyoub
می گویند فرشته ها همیشه هستند
و برایت ازخدا آرزوهای زیبا تمنا میکنند
فرشته ی اول مادرت❤️
فرشته ی دوم پدرت❤️
دستهایشان آنقدر گرم است
قلبهایشان آنقدر بزرگ است که با
دعایشان عاقبتمان بخیرمیشود❤️❤️
🌹@Loveyoub
وﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻥ ﻋﺎﺷﻖ!
ﺣﺘﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﺯﺷﺘﯽﻫﺎﯼ
ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ می پرستد!
ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ
ﺧﻮﺩِ ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ
ﺟﻨﺎﯾﺎﺗﺶ ﺭﺍ
آنطور ﮐﻪ ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺷﻖ
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﺒﺮﺋﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛
ﺗﺒﺮﺋﻪ ﮐﻨﺪ...
@Loveyoub
برای متعهد بودن مهم نیست
یه حلقه فلزی توی دستت باشه
مهم اینه یه حلقه از عشق
دور قلبت باشه
@Loveyoub
نمیدونم شما به چجور آدمی میگید خطرناک ولی میخوام بگم که هیچکس به اندازه آدمی که از پیشرفتت ناراحت میشه خطرناک نیست
این دسته از آدما حتی از اون آدمای دورو و دروغگو هم خطرناکترن
@Loveyoub