ᴍَᴀʟɪُ /مَــلِیُّ
من مردم رسیدم کربلا..
دلم برا اون لحظه ای که داشتم تو تب میسوختم و همه بدنم درد میکرد و هیچ جونی توش نبود و از شدت فشار گریه میکردم و با همه اینا خودمو رسوندم پیشت و تو بغلت آروم گرفتم تنگ شده
من دلم خوش بود که دارم به معشوقم میرسم..
الان با این همه درد کجا برم عزیزدلم؟!(:
اگه پست دیر به دیر گذاشته میشه
و یا دیگه مطابق میلتون نیست...
از پستای گذشته دیدن کنید زیبان(:
سعدیا!
گفتی که مهرش میرود از دل ولی
مهر رفت و ماهِ آبان نیز آرامم نکرد ؛