تویِ مدرسه تنها چیزی که مهم نبود رویا بود.
صدها نفر آدم با فضاهای ذهنی مختلف
و توانایی های متفاوت محکوم بودند به حرکت در مسیری که برایشان تعیین شده بود.
نه از مسیر لذت میبردند نه لزوما انتهای این مسیر ختم میشد به آرزوهایشان.
چنان که طفلِ گرسنه به شیر مادر خود
به چایِ روضه تان صبح و شب محتاجیم.
برید رو برگه امتحاناتون بنویسید:
سکوتم نشانهی نداشتن معلومات نیست، آنچه در ذهن من است قابل بیان نیست !