eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
108 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️ #قسمت_66 - این دائم الشاكيه بيخيال. - ساعت چند بریم؟ - یه ساعت دیگه منتظرم. صدای
☕❄️ پاسخ را برایش نوشتم. سلام. مشغول درس و مدرسه بودم. چطور؟" مبینا سرش را نزدیک آورد تا پیام هایمان را بخواند. “خبر هارو شنیدی؟" کمی مکث کردم و برایش نوشتم: چه خبری؟ کمی نوشتنش طول کشید و در دلم غوغا برپا بود. حس خوبی به سراغم نیامده بود، دست و پایم شل شده بود. "بعد از عید عقدشه!" با تعجب به پیامش نگاه کردم و پشت سر هم پلک زدم. - نه، نه این امکان نداره! سرم را به چپ و راست تکان دادم. جنون به سراغم آمده بود. مبینا با تعجب به صفحه گوشی نگاهی انداخت و لحظه ای بعد، تعجب جایش را به عصبانیت داد. دستانم را در دستش فشرد و با لحن آرامش دهنده اش گفت: ابزارها ضعفت عاطفه! قوی باش! این دختره نفهم همین رو از تو می خواد؛ می خواد رو ببینه، می خواد کم بیاری! جوابش رو بده، همون طور که جواب همه رو می دادی و می نشوندی سر جاشون، جواب این رو بده و بهش بفهمون. سرم را تند تند به چپ و راست تکان دادم و دهان باز کردم حرفی بزنم که مبینا کرایه را تحویل راننده داد و گفت: - مرس همین بغل پیاده شیم. پاهایم سست شده بود و هر لحظه امکان داشت بر زمین سقوط کنم. دهانم می را باز و بسته می کردم اما کلامی از آن خارج نمی شد. مبینا نگران نگاهی به من انداخت. گویا دست و پایش را گم کرده بود. تمام انرژی ام تحلیل رفته بود. مرا وارد کافه کرد و با کمک او روی صندلی نشستم. پسرکی به سمتمان آمد و از مبینا سفاشات را گرفت. آن قدری درمانده بودم که نمی توانستم محیط را تجزیه و تحلیل کنم و حتی کنجکاو دکوراسیون کافه شوم که چرا همه ی چیز هایش وارونه است؟ - عاطی اول حال این دختره رو بگیر! - ولش کن ارزش نداره. سرم را روی میز گذاشتم و گریه کردم. نمی دانم چه قدر گذشته بود اما من هم چنان زار می زدم و مبینا با مهربانی سرم را نوازش می کرد و هیچ نمی گفت - بده من گوشیت رو! اجازه ی مخالفت را از من صلب نمود و تلفنم را برداشت و مشغول نوشتن شد. بعد از دقایقی تلفن را به من داد و گفت: خوندنت تموم شد، بلاکش می کنی! فهمیدی سری به نشانه تایید تکان دادم و پیامش را خواندم. ببین عزیز! از روز اول خواستی خودت رو بهش نزدیک کنی، هیچی بهت نگفتم، تو روم وایستادی گفتی عاشقش شدی، بازم هیچی نگفتم ولی نمی ذارم نمک روی زخمم بشی! من اگه عاشق کسی شدم به خودم مربوطه و نه تو و نه هیچ کس دیگه! من رو این طور داغون کردی ولی لااقل تو زندگی بقیه سرک نکش! اینم نمی تونی؟! آدم باش و این جوری خبر بد نده! یا علی! شاید کمی با خشونت صحبت کرده بود اما در مقابل تمام بلا هایی که این دختر بر سرم نازل کرده بود، هیچ بود! کینه ای نبودم ولی او را به خدا واگذار کرده بودم. شماره اش را مسدود و از مخاطبینم حذف کرده بود. دیگر کسی با این نام در زندگی ام وجود نداشت. انسان باید افرادی را در زندگی نگاه دارد که به او انگیزه بدهند، شادی را مهمانش کنند و آرامشش را بالا ببرند نه ابزارها کسانی که آرامش را از انسان می گیرند. در زندگی باید حذف کردن را یاد گرفت. از حذف کردن واهمه نداشته باشید زیرا با این کار موفق تر خواهید بود! - عاطفه؟! - جانم؟ صدایم کم لرزید اما تمام تلاشم بر این بود که خودم را کنترل کنم ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪡 ایده ساخت زیر قابلمه🩳👌 🎀 🌸 🎀 خانم🙋‍♀_خون🏠ت_ باش😉🌈 -----🍃🌼🌸🌹🌸🌼🍃---- ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
17.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : مسئولیت دادن به بچه ها 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🏴 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 📜علت پيدايش خواب و رویا ✍حسين بن عبدالرحمن از امام كاظم(ع) روايت كرده است: ... خواب ها در آغاز خلقت نبود و بعدها پيدا شد، وي مي گويد: عرض كردم، علت پيدايش خواب چه بود؟ فرمود: خداوند عز و جل رسولي را به سوي امت زمانش فرستاد و او مردم عصر خود را به پرستش و عبادت و اطاعت از خداي متعال دعوت نمود. مردم گفتند: اگر ما چنين نمائيم چه پاداشي نصيبمان خواهد شد زيرا كه سوگند به خداوند نه اموال تو بيش از ماست و نه بستگانت عزيزتر از بستگان ما هستند؟! آن پيامبر فرمود: اگر از دستورات الهي و فرامين حق پيروي كنيد خداوند شما را به سوي بهشت مي برد و اگر غير آن كنيد جايتان در دوزخ است. گفتند: بهشت و جهنم چگونه است؟ آن فرستاده الهي براي قومش به وصف اين دو پرداخت، گفتند: چه وقت به آن سرا خواهيم رفت؟! فرمود: هرگاه مرگتان فرا برسد، گفتند: ما اموات خود را مشاهده كرده ايم كه پس از مرگ پوسيده و با خاك يكسان شده اند و به دنبال اين سخن، آن پيامبر الهي را تكذيب كردند، پس خداوند رؤيا را در خواب در ايشان پديد آورد. بعد از اين ماجرا نزد آن پيامبر آمدند و گزارش خواب هاي خود را با حالتي از اعجاب و شگفتي بيان كردند. آن پيامبر به قومش فرمود: «همانا خداوند تبارك و تعالي خواست بدين وسيله برايتان دليل و حجتي آورد، ارواحتان نيز اين گونه است و چون مرگتان فرا رسد اگرچه بدن هايتان پوسيده گردد ولي جانهايتان در عقاب به سر مي برند تا دوباره بدن ها زنده شوند.» 📚[روضة الكافي/ ص128] 🍀🍀هر صبح یک حدیث🍀🍀 🌸امام رضا علیه السلام: به خداوند خوشبین باش ، زیرا هركه به خدا خوشبین باشد ، خدا با گمان خوش او همراه است ، و هركه به رزق و روزی اندك خشنود باشد ، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد ، و هركه به اندك از روزی حلال خشنود باشد ، بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دار السلام بهشت رساند تحف العقول ، ص 472 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
😍خدا قوت ؛ سایه ی سرم 😍زنده باشی عشق و زندگیم 😍وجودت آرامبخشه مثل ژلوفن 😍یار همیشگی من؛ جهانم باتو زیباست 😍تنها دلیل زندگیم؛سایه ات برقرار 🔴 💠 دعوای زن و شوهر طبیعی‌ است اما بسیار غیر طبیعی‌ست که تمامی دوستان و اقوام و همسایه‌ها از این دعواهای زن و شوهری باخبر شوند! 💠 پس نسبت به مسائل و مشکلات خود، رازدار باشید و فراموش نکنید که به زودی با هم آشتی خواهید کرد. 💠 آن وقت همسر شما با حرف‌هایی که پشت سرش زده‌اید موقعیت بدی در بین فامیل، دوستان و آشنایان پیدا می‌کند و خود شما نیز به خاطر آن که آن قدر بدگویی کرده بودید شرمنده می‌شوید. ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
تربیت کودک_استادمیری_جلسه هفدهم.mp3
7.42M
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان 🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری 🔹جلسه هفدهم ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
13.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های مهم آقای ماندگاری در مورد آقای مخبر معاون اول رئیس جمهور ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️ #قسمت_67 پاسخ را برایش نوشتم. سلام. مشغول درس و مدرسه بودم. چطور؟" مبینا سرش را
❄️☕ بود و علاوه بر ساعات تفریح، گاهی در مسیر مدرسه باهم بودیم. در خانه را باز کردم که مادرم با لبخند خسته نباشیدی به من گفت و لبخندی تحویلم داد. تعجب وجودم را در بر گرفته بود. همیشه بعد از این که به خانه می آمدم، سلام بی جانی به استقبالم می آمد و من تنها مشغول خوردن نهار می شود در کمال تعجب مادرم سفره ناهار را پهن کرد و اجازه ی کمک کردن به من نداد. دلم شور می زد و گواه خوبی نمی داد. و - برو دستات رو بشور عاطفه جانم! عاطفه جانم؟! به ندرت مرا این گونه خطاب می کرد. با تعجب به داخل اتاق سرک کشیدم که شاید مهمانی آمده باشد اما تنها خودمان بودیم. پدرم وارد اتاق پذیرایی شد و رو به مادرم گفت: خانم بهش گفتی؟ دیگر مطمئن شده بودم که کاسه ای زیر نیم کاسه است! با حالت مشکوکی مادرم را نگاه کردم. خواستم چیزی بگویم که با حالت دستپاچه گفت: نه حالا میگم دیگه و اشاره ای به پدرم زد. سر سفره نشستیم و مشغول خوردن فسنجان خوش رنگ و لعاب مادرم بودیم که پدرم گفت: عاطفه خانم می خوام ازت یه سال بپرسم. بفرمایین بابا. - آمادگی ازدواج داری؟ غذا در گلویم پرید و سرفه های پی در پی امانم را بریده بود. نمای همراه مادرم لیوان آبی به طرفم گرفت و گفت: چی شد؟ آب را یک نفس سر کشیدم و گفتم: چی شد؟ مادرم یهویی چه سوال هایی که نمی پرسین، اونوقت می گین چی شد می دونیم الان موقع گفتنش نیست و باید بهت وقت بدیم اما امشب داره برات خواستگار می اید چشمانم از فرط تعجب باز مانده بود و هیچ حرفی نمی زدم. آخر مگر این گونه این موضوع را مطرح می کنند؟ - هر کی هست بهش بگین نه؛ من می خوام درس بخونم. پدرم صدایش را جدی کرد و گفت: دخترم بهت حق می دم باید روی موضوع فکر کنی ولی امشب بذار این مراسم انجام بگیره شما ایشون رو ببین اگر قبول کردی که انشالله خوشبخت بشین اگر نه هم که شما روی سر ما جا داری. و سیلی به گونه اش نشاند و گفت: مگه میشه؟ - مامان قراره یه نه بگم و تمام! - چایی می بری حرف نباشه! حرف حساب جواب نداشت پس رضایتم را با سکوت اعلام کردم. اما در دل تصمیم داشتم یک نه بگویم و خودم را خلاص کنم. بعد از ظهر با اصرار مادرم، به حمام رفتم و تونیک بنفشم را به تن کردم. چادر صورتی با گل های بنفش را به دستم داد که به او گفتم: مامان! من چایی نمی برم ها! با لحن جدی اش مهر سکوت به لب هایم نشاند و اجازه ی مخالفت نداد. با صدای تلفن سر برگرداندم و خواستم جواب بدهم که مادرم گفت: زود باش الان میان! - شما برو من ميام. سری تکان داد .و تلفن را جواب دادم. - بفرمایید. سلام عاطفه خوبی؟ هدیه ام! ببین می دونم نمی خوای صدام رو هم بشنوی اما یه عذرخواهی بهت بدهکارم. مهدی دوستت داشت از خیلی وقت پیش و حتی با خانوادش هم مطرح کرده بود ولی من بهش گفتم تو کس دیگه ای رو دوست داری. بهش گفتم به اون حتی فکر هم نمی کنی و الکی وقتش رو تلف نکنه. عاطفه منو ببخش! می دونم در حقت نامرد ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
15.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : تفاوت قائل شدن بین نیاز و خواسته فرزند 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🏴 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 ﷽ | وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ 🔸 و [خدا] همه [معانى‌] نامها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مى‌گوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد.» «آیه ۳۱ سوره بقره» امام صادق(ع) فرموده است: مراد از اسم‌هایی که خداوند سبحان به آدم(ع) آموخت یکی اسم حضرت فاطمه(س) بوده است. 📚 مسئولیت کارگر برای جبران خسارت 💠 سؤال: اگر کارگر با وجود دقت و توجه در هنگام کار، سهوا به مال صاحب کار یا وسیله ای که برای استفاده در اختیار اوست آسیب بزند، آیا ضامن است و باید خسارت بدهد؟ ✅ جواب: اگر وسیله یا ابزاری باشد که جهت انجام کار در اختیار او قرار گرفته و بدون کوتاهی یا زیاده روی (افراط و تفریط) در هنگام کار بدان آسیب رسیده است، ضامن نیست؛ اما اگر مسئولیت تعمیر آن ابزار را داشته، ضامن است هر چند بدون کوتاهی یا زیاده روی باشد، مگر آن که طبیعت کار، اقتضای آن خسارت را داشته است. ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾